وقتی چشمامو باز کردم هوا تقریبا تاریک بود
و من بی خوابی دیشب و خستگی امروزو تلافی کردم
یه کش و قوص به بدنم دادم و
ساعت و دیدم ۶ و نیم…..خوبه باز هنوز شام نخوردن چون گشنم بود
حاضر شدم برم پایین
یه نگاه به چادرم انداختم و دوباره با یاد اون پسره که اینجا میمومه یه آه پر از حرص از دهنم در اومد ولی چاره ای نیست
خدایا مثل صبح نشه حداقل کمتر ببینمش
هر وقتم مجبور شدم باهاش چشم تو چشم بشم بهش محل نمیزارم هر چی ام گفت جوابشو نمیدم
آره اینطوری بهتره حداقل آرامش دارم
از بالای پله ها تا وسطاش اومدم که صدای یه دختر و یه مرد غریبه اومد
داشتن با هم شوخی میکردن منم سرجام وایسادم
_مهمون دارن…..
میخواستم آروم برگردم تو اتاق که…..یه دختره از سالن اومد جلوی پله ها و با ذوق داد زد
_بالاخره بیدار شدی خواب آلو…..
چقدرم زود صمیمی شده
چاره ای نبود؟ به زور لبخند زدم و رفتم پایین
_سلام…..من سوگندم هم دختر عمو کوچیکه هم نوه کوچیکه هم ته تغاریه خونه ی خودمون
_بسه بابا سرشو خوردی فهمیدن همه
سرمو چرخوندم….همون پسره امیر حسام اومد سمتم
طبق معلوم با خنده
_میدونستم محمد طاها راضیت میکنه…..خوبی؟؟
آره جون خودش….راضیم کرده….
_ممنون…..
#جزرومد
#پارت۷۶
نگاهم رفت سمتش که خونسرد نشسته بود کنار حاج خانوم
یه آقای میانسال و یه زن و دختر دیگه ام بودن که وایساده بودن و داشتن منو نگاه میکردن…..
_اینم نوه ی دست گلم
سلام دادم و از همه جلوتر مرده اومد روبه روم
قدش کوتاهتر از بقیه بود و چهرشم اصلا شبیه بابا و این پسره نبود شبیه امیر حسامم نبود
_سلام به روی ماهت عمو جون…..
پس عمومه…..
عمو؟؟ چی زود فامیل شدم
دستاشو دورم حلقه کرد و
بدون اینکه بتونم مخالفت کنم منو تو بغلش گرفت
چقدر گرم و پدرانه بود
ازم جدا شد پیشونیم و بوسید
_ای کاش امیر علی حداقل به یکیمون میگفت تا بعد از ۲۴ سال دختر قشنگشو نبینیم
یه حسرتی تو صداش داشت شبیه حاج خانوم
پس اینم نمیدونست منی وجود دارم
دلم بهش نرم شد
معلومه اصلا شبیه حاجیشون نیست و به مادرش رفته
یه اخم ریز و شیطونی کرد
_ولی شبیه امیرعلی نیستیا
چرا خوشم اومده بود از اینکه باهاش هم کلام بشم؟
_به مامانم رفتم
_یعنی میخوای بگی داداش من زشت بود که خوشگلیت به مادرت رفته
درسته دخترا عاشق تعریف کردن ازشونن ولی اغراق میکرد چون چهره ی من معمولی بود و جلوی زیبایی مادرم حرفی برای گفتن نداشتم
و چون گفت بابام زشته دوباره به چهره ی اون پسره نگاه کردم
_بابامم زشت نبود…..
#جزرومد
#پارت۷۷
دستشو انداخت رو سرشونه ام و منو برد سمت مبلای بالای سالن
_آره نبود….خوش به حال مامان و بابات که اینطوری هواشونو داری
_محمد جواد همه ی بچه ها همینن مامان و باباشونو از همه سرتر میبینن
اون خانمه بود
پس زنش اینه
چقدر جوون اصلا بهش نمیاد مامان پسرش باشه پول چیکارا میکنه
_ما که چیزی ندیدیم خانم…..
_عه…..بابا خیلی نامردی من همیشه میگم خوشگلیم به کی رفته؟
_به خالت بابا جون……
سوگند_واااا……محمد جواد همه میگن من، تو میگی نسترن؟؟
چقدرم لوسه با این سنش
امیرحسام_نسرین بانو راست میگه دیگه خاله تو فامیل تکه
زنه هم بغلم کرد و رو هوا بوس فرستاد برام
خندم گرفت
خب این چه کاریه مگه مجبوری روبوسی کنی همون بغل کافی بود
_امیر حسام یه ذره شوخه مثل باباش نمیدونم از دستشون دیگه کجا فرار کنم….مگه نه ؟
_آره خب وقتی شما میگید حتما هستم دیگه
یه سیب برداشت و رفت کنار پسرعموش
تنها با خودش نشسته نه حرفی نه حرکتی
که امیر حسام با یه لحن بامزه باهاش حرف زد
_چرا اونجوری نگاه میکنی شازده پسر
حاجی تو رو مثل خودش با جذبه تربیت کرده برعکس من که هیچ….تاکید میکنم هیچ اقتداری ندارم مادر ذلیلم……خواهر ذلیلم پدر ذلیلم
سوگند_ایشالله زن ذلیلم بشی از دستت راحت بشیم
پسره قبل از اینکه جوابشو بده گوشیش زنگ خورد یه عذراخواهی کرد و رفت
#جزرومد
#پارت۷۸
_خدا نکنه مامان جان……. همین جوری از پس دخترای این دورو زمونه برنمیایم دعاهم میکنی براش؟
بیچاره عروسش
معلومه از اون مادر شوهرا میشه
_سلام من سُرمه ام……خوش بختم
_منم……
چقدر سرد برعکس اون سه تای دیگه؟
حتما خواهر این پسره اس وگرنه که تو خانواده ی اینا همه سرزبون دارن
_عروس دعا کن بچت باهاش خوشبخت بشه زن ذلیلم شد یعنی از زندگیش راضیه
جوونی میکنن با هم، تو سروکله ی هم میزنن با هم میسازن و با کسی ام کاری ندارن
محمد جواد_دقیقا حرف مادر درسته……. مثل من و شما خانوم بده مگه؟؟
_شما اجازه بده آقا محمد جواد…..
حاج خانوم خواهش میکنم نزنین این حرفو من زحمت کشیدم برای بچه هام نمیتونم مثل شما ولشون کنم به هوای خوشبختی آخرشم که خرابکاری هر کدوم دونه دونه…….
چرا یه دفعه اعصابش خورد شد؟ حاج خانوم که چیزی نگفت
_خانم بس کن دیگه الان چه وقت این حرفاس؟
با تشر عمو همه ساکت شده بودن
که زنه با ادا خودشو جمع کرد
چرا این جوریه؟
_حالااااا……خلاصه منظورم این بود که نمیذارم پسرم از راه نرسیده افسارشو بده دست یه دختر.
یادته سُرمه دنیا با چه افتخاری از ظرف شدن پسرش برای عروس تازه به دوران رسیدش تعریف میکرد…..
دخترورو معلوم نیست از کجا پیدا کرده اونجوری ام حلوا حلوا میکرد چه شانسم داره
میگفت پسرم روشن فکره مرد و زن نداره تو کار خونه بایدم کمک کنه دیگه داشتم عق میزدم از حرفاش…..
چرا احساس کردم با منظور داره میگه؟حرف از کجا به اینجا رسید اصلا؟
_مامان چرا ول نمیکنی؟ کی اصلا زن خواست حالا ؟
جدی شدن امیر حسام یعنی حق با من بودچون تا حالا این روشو ندیده بودم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 108
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
بازکجا موندی فاطی جان خیلی کم پارت میذاری
مرسی که منظم پارت میزاری
سرمه دختر همین عمو محمد جواد بود؟