رمان دونی

 

 

صدایم از بغض لرزید و هجاها نصفه نیمه از هنجره ام بیرون آمدند، سرم را بالا انداختم:

 

-نه، خوب نیستی، از صورتت معلومه درد داری.

 

بدون گرفتن نگاهش زبانش را تر کرد، با قلبی مالامال از غصه سر روس سینه اش گذاشتم:

 

-ببخشید قباد، تقصیر من بود افتادن و درد کشیدنت، نباید توی این شرایط ازت رو می گرفتم؛ باید میومدم کمکت.

 

با گذشت چند ثانیه دست قباد دورم پیچید و همانطور که نوازشم میکرد کنار گوشم پچ زد:

 

-حورا… الان میریزه! فرش مامان کثیف شه هم تو گردن میگیری؟

 

با «هیــن» کش داری دست رو دهان گذاشتم و در جایم نیم خیز شدم:

 

-خدا مرگم بده! الان کلیه هات از کار میوفتن، پاشو بریم…

 

با خنده صدا داری دستش را بالا آورد و کمک کردم از جا برخیزد

 

خنده ای که میدانم واقعی نیست… فقط برای گریه نکردن من است.

 

به محض ایستادن آخ بلندی گفت و یک زانویش خم شد.

 

بی مکث دستش را دور گردنم انداختم و با گرفتن کمرش مانع افتادنش شدم.

 

 

 

صورتی که رنگ و رو گرفته بود، دوباره سرخ شد و دل من را آشوب کرد.

 

همانطور که ریز ریز قدم بر میداشت دندان بهم فشار میداد.

 

نگران بودم که دوباره اسیب دیده باشد؛ با بغض و دلشوره حرف دلم را به زبان آوردم:

 

-قباد… چرا… چرا اینجوری راه میری؟ نکنه… نکنه بخاطر منه؟

 

تقریبا به دستشویی رسیده بودیم.

بازهم اشک صورتم را خیس کرد و صدای بینی بالا کشیدن من سکوت خانه را می شکست.

 

-آره قباد؟ چون افتادی باز درد داری؟

 

همانطور که یک دستش را به دستگیره در بند کرده بود غرید:

 

-میشه انقدر گریه نکنی؟

 

نمیخواستم بیشتر از این ناراحتش کنم، بغضم را مثل کاکتوس بزرگی بلعیدم و با پشت دست اشک هایم را پس زدم.

 

قباد دمپایی ها را پوشید و کامل داخل سرویس رفت، خواستم پشت سرش بروم که با گرفتن در مانعم شد:

 

-کجا؟

 

-بیام… بیام کمکت دیگه…

 

اخمش شدت گرفت:

 

-هنوز در این حد دیگه چلاق نشدم، خودم از پسش برمیام.

 

و بعد در را بست.

 

 

 

با لبی برچیده همانجا کنار دیوار چنبره زده و زانو هایم را بغل گرفتم.

 

احساس بی معرفت ترین همسر دنیا را داشتم…

چطور دلم آمد که با بی محلی به او پشت کنم؟

 

با صدای در دستشویی در جا جهیدم و منتظر آمدنش ایستادم.

 

در را که باز کرد زیر بغلش را گرفتم و دوباره قدم به قدم با هم سمت تخت رفتیم.

 

روی تخت نشست و با آخ زیر لبی سرش را به بالشت رساند، پاهایش را روی تخت گذاشتم و پتو را تا روی سینه اش بالا کشیدم.

 

«مرسی» زیر لبش کمی دلم را گرم کرد.

 

کنارش روی تخت دراز کشیدم و روی پهلو به سمتش چرخیدم.

 

هردو در تاریکی با چشمانی باز خیره بودیم، او از پنجره خیره آسمان و من خیره نیم رخ صورتش.

 

دیدن صورت نسبتاً پرش دلم را برای لمس کردنش وسوسه کرد.

 

آهسته انگشت میان ریش سیاهش سراندم و پوست صورتش را با نوک انگشت لمس کردم.

 

سرانگشتانم هر کدام مارکوپولو کوچکی شده بودند برای لمس ریش هایش، تیغه صاف بینی اش و مژه های پر و فر خورده اش.

 

هنوز سیر و سفرم تمام نشده بود؛ میخواستم خط اخم های در هم گره خورده اش باز کنم که با «نوچ» کلافه ای سرش را عقب برد:

 

-آروم بشین بچه

 

 

 

با صدا بینی‌ام را بالا کشیدم و پلک روی هم گذاشتم، حورای سر شب برای خودم هم ناشناخته بود!

 

انگار که قباد هم این ناراحتی رو حس کرده بود، با بیشتر کردن فشار دستش تنم را کمی بالا تر کشید و سر به سمتم چرخاند:

 

-گفتم بهش فکر نکن دیگه حورا خانم!

 

نگاهش روی صورتم گشت زد و با انگشت زمختِ مردانه اش رد پای اشک را از گونه تر شده ام پاک کرد.

 

خیرگی اش روی صورتم کش دار شد و آهسته به سمت لب هایم رفت.

 

با نزدیک شدن سرش آهسته پلک بستم، گرمای سوزان نفس هایش خبر از نزدیک شدنش داشت و نرمی لب هایش بود که به این فرضیه شیرین مهر اثبات کوبید.

 

بوسه ای کوتاه و عمیق روی لب هایم نشاند و تن دردناکش را با آخ زیر لبی عقب کشید.

 

سنگینی گچ پایش حرکاتش را محدود کرده بود.

 

خواستم به جای خود بازگردم و سر جای خود بخوابم که با صدایش مانعم شد:

 

-کجا! کل روز رو بخاطر کارا و شرایط پایین پیشم نیستی، اقلاً الان که خودمونیم بمون کنارم.

 

 

لبخند می‌زنم.

 

با قلبی به تپش افتاده کنارش جا گرفتم و با حرکت نرم سر انگشتانش بین موهایم، به خواب رفتم.

***

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان معشوقه پرست

    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از رازهای ناگفته و از خط به خطِ هر صفحهاش، بوی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماهرخ
دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام

  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد.. گفتنش کمی سخت بود

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
reyhaneh
reyhaneh
1 سال قبل

چرا پارت گذاری نمی کنید ؟ 🙁

Mehrsa
Mehrsa
1 سال قبل

چرا پارت نمیذاری

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x