رمان دونی

 

 

جلو آمد و مقابلم ایستاد. برای دیدنش سر بلند کردم.

 

از من بلند تر و هیکلی تر بود. در چشم‌هایم عمیق زل زد و گفت:

 

– شوهرت مال من بود حورا خانم. تو قاپشو دزدیدی، من و قباد سال‌ها عاشق هم بودیم. نمی‌دونم تو چیکار کردی که تورو گرفت ولی این رو بدون که جایی این‌جا نداری…این زند…

 

خشمگین چشم‌هایم را بستم و سعی کردم یه خودم مسلط شوم. آخرین چیزی که می‌خواستم درگیر شدن با لاله بود.

 

آن هم جلوی مادر قباد و خواهرش که منتظر بهانه‌ای بودند تا بین من و قباد را خراب کنند.

 

– قباد الان شوهر منه. لطفا مواظب رفتارهات باش لاله. ازت خواه…

 

با گیر کردن موهایش لای مشت لاله جیغی کشیدم که تکانی به سرم داد.

 

– خفه شو دوهزاری. کی هستی که بهم بگی چطور با پسر خالم رفتار کنم…

 

موهایم را بیشتر کشید که از درد ضعف کردم. دستش را چنگ زدم که با دادی رهایم کرد. عقب رفتم و نفس نفس زنان خیره‌اش شدم.

 

– پسر خالت شوهر منه. اجازه نمیدم بهش نزدیک بشی…

 

با یورش دوباره‌اش به سمتم عقب عقب رفتم که کمرم به یخچال خورد. مقابلم ایستاد و انگشتش را جلوی صورتم تکان داد.

 

– حورا من می‌دونم چطوری قاپ قباد رو دزدیدی. عین فاحشه ها واسش لنگ باز کردی و اون ساده هم مجبور شد بگیرت… توی جند…

 

نمی‌دانم چه شد فقط وقتی به‌ خودم آمدم که کف دستم به خاطر زدن لاله به گزگز افتاده بود.

 

– چی شده اینجا؟ لاله عزیزم…

 

لاله با شنیدن صدای مادر قباد بغض کرده به سمتش رفت و خودش را در آغوشش انداخت.

 

– این دختره به زور منو گرفته بود و بهم می‌گفت که می‌خوام به شوهرش نزدیک بشم.

 

 

 

مات و متحیر خیره‌ی فیلم بازی لاله شده بودم که با حضور قباد بالای پله‌ها از جا پریدم. تنها آمده بود؟

 

سراسیمه قصد رفتن به سمتش را داشتم که با صدای دادش میخ‌کوب شدم.

 

اخمی حواله‌ام کرد که مادر لاله از پشت سرش نمایان شد و با دیدن لاله‌ی گریان دو دستی در صورتش کوبید و روی پله‌ها نشست.

 

– لاله مادر چی شده؟ جونم رفت دختر…

 

لاله از آغوش مادر قباد فاصله گرفت و با لوسی تمام بینی‌اش را بالا کشید. انگشتش را به سمتم کشید و گفت:

 

– می‌خواست نمک بریزه تو غذا شورش کنه چون از ما خوشش نمیاد.

بعد از دستش گرفتم بهش گفتم حورا جان این کارا خوب نیست…ما یه خونواده‌ایم…

 

دهانم از حرف‌هایش باز ماند. مارموز عوضی!

 

– منو کوبید به یخچال و گفت که می‌خوام دل قباد رو ببرم. اخه خاله تو بگو…من اینقدر بی‌شعورم به مرد زن دار نگاه کنم؟

 

دندان روی هم ساییدم. جلوی خودم آویزان قباد می‌شد و حالا می‌گفت که…

 

جلو رفتم و گفتم:

 

– دروغ میگه. خودش شروع کرد. من هیچی نگف‌.‌..

 

با یورش مادر لاله به سمتم لال شدم. موهایم را در دستش گرفت و کشید. جیغی زدم و سعی کردم خودم را جدا کنم.

 

– به دختر من انگ می‌چسبونی؟

فکر کردی همه مثل تو واسه پسر مردم تور پهن می‌کنن؟

پسری که سهم یکی دیگه بود.

 

– خاله ولش کن زنمو. از دست شما چه غلطی بکنم من…

 

با داد قباد مادر لاله موهایم را رها کرد. از فرصت استفاده کردم و از آشپزخانه بیرون خزیدم. بعید نبود سه نفری کتکم نزنند.

 

 

 

– صبح و شب از دستتون آسایش ندارم. سه ساله ازدواج کردم یه روز خوش ندیدم من…

هر روز بحث و دعوا.

مامان همش زن گرفتنمو می‌زنه تو سرم…زنمم قهر میکنه میره رو اعصاب من.

 

من روی اعصابش بودم؟ اشک به چشم‌هایم هجوم آورد. حتی نگاهمم نمی‌کرد. نگاهش میخ لاله‌ی گریان بود.

 

– بسه جمع کنید این کاراتونو…بذارید یه روز خوش داشته باشم. با همه ی شمام.

 

مادرش به سمتش رفت.

 

– ای خدا بزنه تو کمرم روزی که اینو واست گرفتم که این جوری روزگارمونو سیاه کنه. همش تقصیر منه.

 

به دهان قباد خیره شدم. انتظار دفاع نداشتم فقط یک ساکت شو…یک نه…فقط یکم اخم حواله‌ی مادرش کند برای من کافیست.

 

ولی…تنها پوفی کرد و همراه مادرش به اتاقمان رفت. یکه خورده سرجایم میخ شدم که لاله پوزخندی زد و درحالی که اشک‌هایش را پاک می‌کرد گفت:

 

– هیچکی نمی‌خوادت بدبخت. شوهرتم از دستت خستس. چرا موندی؟

 

این را گفت و همراه مادرش بالا رفتند. تنم را روی مبل رها کردم. صورتم را بین دستانم قایم کردم و از ته دل گریه کردم.

 

گناه من چه بود؟

 

از دار دنیا یک شوهر داشتم که آن هم از من خسته شده بود.

 

– چتونه داد می‌زنید؟

 

سر بلند کردم. کیانا خواب‌الود مقابلم ایستاده بود. دستم را روی صورتم کشیدم و با صدای گرفته‌ای زمزمه کردم:

 

– هیچی.

 

سرش را تکان داد و به اتاقش برگشت. روی مبل دراز کشیدم. سه تا زن که از من متنفر بودند کنار شوهرم جولان می‌دادند و بد من را می‌گفتند.

 

عشق قباد نسبت به من چقدر زیاد است که کم نیارد؟

 

 

 

روی همان مبل خوابم برد. با تکان های شدیدی چشم باز کردم که لاله را بالای سرم دیدم.

با دیدن چشم‌های بازم اخم کرد و گفت:

 

– بلند شو خراب کاریت رو توی آشپزخونه جمع کن خانوم. همه جا نمکه.

 

خمیازه‌ای کشیدم و نشستم. دست درون موهایم فرستادم و گفتم:

 

– تو که اینقدر عاشق و نگران این خونه‌ای خودت جمعش کن.

 

از کنار لاله‌ی متعجب رد شدم و به سمت اتاقمان رفتم. با هر قدم که نزدیک‌تر می‌شدم یا رفتار قباد می‌افتادم و چشم‌هایم برای گریه التماس می‌کردند.

 

جلوی خودم را گرفتم و وارد اتاق شدم. قباد خوابیده بود و مادرش در حال نوازش سرش بود.

 

با دیدن من اخم وحشت‌ناکی حواله‌ام کرد که گفتم:

 

– می‌خوام رو تخت بخوابم. قباد هم خوابه. فکر کنم لاله خانوم هم گرسنش باشه…

 

غیر مستقیم از او طلب رفتن کردم. نه تنها نرفت، بلکه هیکل چاقش را روی تخت کنار قباد کش داد.

 

پوزخندی زدم و به سمت تخت رفتم. آن طرفش دراز کشیدم و چشم بستم که تخت تکان خورد. دستی دور کمرم پیچید و بعد صدای قباد آمد.

 

– مامان…این‌جا چرا خوابیدی، بلند شو برو تو اتاقت.

 

زهرخندی زدم. دست قباد را از دور شکمم باز کردم که با شدت بیشتری مرا به خودش چسباند.

 

– مادر می‌خوام پیشت بمونم. یه وقت چیزیت نشه.

 

– حورا هست. شما برو استراحت کن.

 

فشار دستش نشان از این بود که می‌خواست حرف بزند ولی من نمی‌خواستم‌. دلم نمی خواست حتی اسمم را به زبان بیاورد.

 

قلبم از حرف‌هایش به درد آمده بود. کاش جلوی بقیه مرا خار نمی‌کرد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان

  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی بی همتا. و مردی غرق در خطا،در عین حال پاک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه

  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد اول

  دانلود ماه مه آلود جلد اول خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای مها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده

    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد

  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش میشه اونو مثل برده تو خونه‌اش چند سال زندانی میکنه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به تو چه
به تو چه
1 سال قبل

حورا چقد اسکوله یزره دهن باز نمیکنه عین لال ها میزاره هر عوضی بهش توخین کنه اون شوهر بیشعور کثافتشم معلوم نی چشه از زنش دفاع نمیکنه این واقعا شوهرههه حیوونه نخ شوهر

Ftm
Ftm
1 سال قبل

من اگر جای حورا بودم دهنی از این لاله ی بیشعورو قباد سرویس میکردم که نگو بعدم طلااااااق واایی چقد حرص خوردم از دست کاراااااش بجا اینکه بره تو اتاق میره تو آشپزخونه😑

Fateme
Fateme
1 سال قبل

وایی واییی یعنی خدایا منو انگور کن دختر انقدر دست و پا چلفتی انقدر بی دست و پا ؟؟فقط زرت و زرت میزنه زیر گریه به قول یکی از کار برا حدف شما اصن از نوشتن این رمان چیه ؟انقدر یه شخصیت زنو لوس و ضعیف کنی انقدر خرش کنی با دوتا حرف از همسرش ببخشش
منودهراونا میزننش بعدا هی از عشق قباد حرف میزنه اون اگه دوست داشت یدفعه هم که شده یدفعه فقط خیلی کار شاخی هم نکنه فقط بگه به مامانش تو کاری نداشته باش همین اصن دوست نداره بدبخت واییی خدا دارم میترکم از بس حرص خوردم فقطم تقصیره حورا هست از بس احمقه

Fateme
Fateme
1 سال قبل

نویسنده نمیدونم پارت بعدی چجوری نوشتی ولی التماست میکنم یعنی التماست میکنم ویراش بده اینجوری نباشه که با دوتا حرف قباد خر شه یا وقتی دوباره قباد یه بلایی سرش اومد ول کن شه وایسه قربون صدقش حپرا با حرفاش آتیش بزنه قبادو چمیدونم اصن بزنش فوشش بده
منو عقده ای نکن 😂

شوگا
شوگا
1 سال قبل

طلاق بگیر برو حورا این قربتی ها لیاقت ندارن آشغالا اه اه

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x