داشت سطل شیر را درون قابلمهی قلع میریخت، برای پختن، ظاهرا شیر خام بود و تاره از گاو دوشیده بودند:
_ مش حسن…
به سمتم نگاهی انداخت، لبخند زد و سلام داد:
_ سلام دخترم، خوش اومدی…بیا شیر تازه گرفتم، بجوشون بخور!
با لبخند تشکر کردم:
_ ممنون، میگم…من باید یه خبر به وحید بدم، پیامک نمیشه زد از بس انتن قطع و وصل میشه، تماس هم که کلا رو حالت رومینگه…شما میتونی بهش یه خبر برسونی؟
سری به تایید تکان داد، سطل را کنار گذاشت و دستانش را به شلوار کهنه و گشادش کشید، انگار که شلوار کار باشد:
_ خودم که اخر عمری چش درست حسابی ندارم، بنویس برام هرچی میخوای، میدم محمد بره بهش خبر بده!
لحظهای لب گزیدم، بنویسم او هم میخواند برای وحید پس، شاید حتی پیامک میکرد، در هر صورت…میفهمید دردم چیست!
اما چارهای نداشتم، نمیشد که به مش حسن بگویم نمیخواهم پسرش بفهمد!
لبخندی زدم:
_ نمیشه خودم بیام همراهتون؟
دستی به پس گردنش کشید:
_ به وحید قول دادم دخترم، گفت نذارم از روستا دور شی، تو جاده خطره هر اتفاقی ممکنه بیوفته!
ناچار سر به تایید تکان دادم، بیچاره هم هرچه وحید میگفت را انجام میداد، بعدا اتفاقی میافتاد خودش را مقصر میدانست:
_ باشه پس مینویسم میدم بهتون…
سری تکان داد و سطلش را برداشت و رفت.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 179
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چطور میتونیم رمانارو گزارش بزنیم
مشکل چی هست؟
نمیفهمم چه کسایی هستن باین رمان امتیاز میدن. اخه ی پارت شیر گاو دوشیدن امتیاز داره.
میخواین مدالم بدین
نویسنده یا فاطمه عزیز اگه اینو میخونی
خواهشا خط اول و آخر پارت رو بخون: داشت شیر داخل قابلمه میریخت/ سطل را برداشت
همین یه کار کوچیک برای خواننده یه روز طول کشیده.
زمان بندی مناسب برای پارت گذاریِ این پارتای دو خطی، ۴ ساعت یه باره، نه ۲۴ ساعت یه بار
نمیدونم. واقعا نمیدونم چطوری دیگه آزاری که داریم میبینیم رو براتون توصیف کنم تا شماهم درک کنید..
ما میفهمیم دلت میخواد واسه زیبایی رمانت از جزئیات بگی، شلوار گشاد و کهنه، قابلمه قلع. میفهمیم تو هم امکان داره مشغله های خودتو داشته باشی و نرسی زیاد تایپ کنی، میفهمیم داری لطف میکنید و رمانو رایگان در اختیارمون قرار میدین، اما یعنی نمیشه سرعت پارت گذاریا در حدی باشه که هردومون راضی باشیم؟ هر دومون به یه اندازه کوتاه بیایم؟
طبق گفته ها این رمان براساس واقعیت هستش
خوب من موندم حورا تو واقعیت هم همین قدر فس فسو هستش بیچاره بچه اش فکرش رو بکن اگه بچه گریه کنه این اول میشینه آنالیزش میکنه بعد میگرده دنبال علت بعد این که بچه چطوری گریه میکنه از روی عادت یا نق یا درد بعد بلند میشه دنبال چاره
فکر کنم کلا قرار نیست رمان از زبون قباد بره جلو
این پارت کلاس اول ابتدایی .
مسخره
من بودم از مخاطب خجالت میکشیم ….راست گفتن خجالت خوب چیزیه
این قسمت( گاو مش حسن)
😂😂😂😂😂😂😂
یه محاوره کوتاه در حد سه چهار جمله شد یه پارت برا مای مخاطب ! 😏