خیره به بخار چای، انگشتانم را در هم چلاندم و آب دهانم را بلعیدم.
چقدر نفس کشیدن در این خانه سخت بود.
_ نمیخوای بگی دلت تنگ شده یا اومدی سر بزنی که، هوم؟!
با شنیدن صدای منحوسش، نفس کشیدن سخت تر هم شد.
اما من پی همه چیز را به تنم مالیده بودم و حالا در این خانه حضور داشتم.
من روزها در تنهایی خودم به این لحظه اندیشیدم و فهمیدم بهترین چیز برای همه مان همین است.
لبخند محوی زدم و گوشه ی لبم را به دندان گرفتم. سر بلند کرده و به چشمان درشت و آرایش کرده اش زل زدم.
معلوم بود که دلبری میکرد، او حتی در خانه هم شیک بود و آرایش کرده.
من کجا و این دخترک زیادی کاربلد کجا؟
پا روی پا انداختم و تکیه ام را به مبل دادم. باید خودم را قوی نشان میدادم.
راهی بود که خودم انتخابش کرده بود…
باید از پسش برمی آمدم.
با آن نگاه خیره و گستاخ تمام حرکاتم را زیر نظر داشت.
انگشتانم را در هم پیچاندم و گلویی صاف کردم.
_ نه عزیزم، قطعا که دلتنگی منو اینجا نکشونده…
تای ابرویی بالا انداخت و نیشخندی زد.
من در چشم او یک بازنده بودم، اما نه… نمیگذاشتم آنها مرا از بازی خارج کنند.
_ خب!
لبخندم بزرگتر شد و درد هایم را پشتش پنهان کردم.
_ اومدم برای قباد ازت خواستگاری کنم!
انگار تمام عمرش میدانست قرار است این روز سر برسد که نه جا خورد و نه حتی ذره ای تعجب کرد.
حالم از آن نگاه پیروز و حق به جانبش بهم میخورد.
بی هیچ زحمتی زندگی ام را تصاحب میکرد، آن هم به دست خودم…
من فقط نمی خواستم آن زن باشم، که با خفت و خواری سرم هوو بیاورند و به ریشم بخندند.
سایه ی دخالت من باید تا همیشه روی زندگیشان میماند.
باید همیشه به یاد میاوردند که این من بودم که خواستم او وارد زندگی ام شود…
خواستم او نفر سوم باشد و اگر تن به خفتی هم دادم، به دست خودم بود…
آنها نتوانسته بودند مرا حقیر کنند…
_ فکر میکردم قبادو دوست داری!
انتظار داری باور کنم که خودت برای ازدواجش پیش قدم شدی؟!
آرام پلک بر هم نهادم و نفس عمیقی کشیدم. چندین بار پشت سر هم…
بعد از گفتن آن حرف، بعد از خواستگاری کردن منحوس ترین زنی که میشناختم برای شوهرم، انگار دیگر چیزی روی دلم سنگینی نمیکرد.
به طرز عجیب و غیر عادی ای آرام بودم، شاید هم سر شده بودم و دردی را حس نمیکردم.
_ چون دوسش دارم دلم نمیخواد حسرت چیزی به دلش بمونه عزیزم.
لبخندم جان گرفت و با اعتماد به نفسی دروغین سرم را بالا گرفتم.
_ من دلشو به دست آوردم و حالا فقط یکی رو میخوام که یه بچه بهش بده.
کی بهتر از تو که همیشه تو آرزوی داشتن قباد بودی!
خودم هم میدانستم دل قباد دیگر با من نیست اما دروغ که حناق نبود در گلویم گیر کند!
تظاهر که میتوانستم کنم!
کمی به جلو خم شد و نیشخندی زد. ناخن های بلند و لاک خورده اش را مقابل چشمانش گرفت و فوت آرامی کرد.
_ بچه! چیزی که تو نتونستی بهش بدی.
نمیترسی عاشق زنی شه که بهش یه بچه بده و حسرتشو تموم کنه؟
اونوقت دیگه دلشم نداری، البته اگه الان داشته باشیش که شک دارم!
اگه از عشق قباد مطمئن بودی پاتم تو این خونه نمیذاشتی، مگه نه؟
دسته ی کیفم را چنگ زدم تا انگشتانی که برای دریدن دهانش له له میزدند را کنترل کنم.
من هم مانند خودش مار شدم و نیشم را در تک تک استخوان هایش فرو کردم.
_ تو فقط در حد یه آزمایشی، که ثابت کنی قباد مشکلی نداره… که منم به این مورد شک دارم.
لبهای رژ خورده اش را بهم چسباند و ریز خندید. به عقب برگشت و به مبل سلطنتی شان تکیه زد.
_ آزمایشی که شاید موفقیت آمیز باشه و ادامه دار!
گلویی صاف کرد و بادی به غبغب انداخت. حق هم داشت، خیلی قبل تر از این ها شوهرم را تصاحب کرده بود.
حتی آزمایششان را هم استارت زده بودند!
_ به هر حال من باید فکر کنم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
كي پارت جديد گذاشته ميشه
😐😐زبونم قاصر از این همه….
قباد خیلی خیلی خیلی نامرده
خانوادشم خیییلی بیشعورننن
قباد اگ یه ذره مردونگی داشت و انقد بچه میخواست انقد عیب نمیذاشت رو حورا پا میشد دوتایی میرفتن دنبال درمان مگ کمن اینجور ادما…
خیلی بدم اومد ازش 😐☹️💔💔💔
وااای خدا اخه حورا چرا اینجوریه چرا طلاق نمیگیرهه نویسنده جون لطفااا اگ میشه زود زود پارت گذاری کن🙏🏻🙏🏻 چون اینجور ک معلومه حالا حالا ها خیلی چیزا مونده ک باید بفهمیم 💔
۱
نویسنده ی گرامی میشه لطفا چند نکته رو رعایت کنی :
آره اسلن معلوم نیست چی ب چیه
چرا طلاق نمیگیرههههه
خوبه که حورا خودش رو قوی نشون میده ایده ی خوبی رو پیشرو گرفته ،وانشاالله اون قباد کلن عقیم باشه که همون لاله که سنگشو به سینه میزنه ازش رو برگردونه وحوراهم ازش طلاق بگیره ،که بعدش قبادو خانواده کثیف صفتش به گوه خوردن بیفتن دنبال حوارا
سلام دوستان چطوری میتونم رمانم رو اینجا قرار بدم؟ خواهشا کمکم کنین
حورا داره واقعا خودشو خار میکنه
نویسنده اگه میشه یکم بهش قدرت بیشتر بده 🩷جوری که انگار دختری آنقدر نازک نباشه
لطفا یک پارت دیگه خیلی کمه لطفا تا دو روز دیگه دق میکنیم 🥲
حورای احمق
حورا چقدر خری تو رفته واسه قباد خاستگاری لاله احمق یعنی یع آدم میتونه چقدر احمق باشه