رمان حورا پارت 93 - رمان دونی

 

 

 

 

بعد از پر کردن فرم پذیرش و دادن تمامی مشخصات، به سراغ کیمیا برگشت، روی یکی از صندلی‌ها نشسته و سرش را میان دستانش گرفته بود. نفس عمیقی کشید و کنارش نشست که کیمیا را متوجه خود ساخت.

 

_ لاله حامله‌س…

 

کیمیا پوزخندی زد، به صندلی تکیه داد و دستانش را روی سینه قفل کرد:

_ خیلی مچکر بابت خبر جدیدتون، بله میدونیم بارداره…

 

قباد اخم کرده به در اتاق خیره ماند:

_ حتی اگه، بی احترامی حورا به من، کارای خیر سر و لج کردناش رو ببخشم…اگه هنوزم دوسش داشته باشم، نمیشه که مثل قبل شیم…

 

کیمیا بینی بالا کشید:

_ کسی هم نخواست مثل قبل شید، فقط زودتر نجاتش بده جای این حرفا…

 

گیج به او خیره شد، انگار منظورش را فهمید که اخم در هم کشیده زیر لب غرید:

_ میفهمی چی میگی؟ حالیته دیگه؟

 

کیمیا با لجاجت خیره‌اش شد، با چانه‌ی بالا داده گفت:

_ چیه مگه؟ قراره لاله‌رو چندماه دیگه عقد دائم کنی دیگه، حورا رو که نمیتونی نگه‌داری…طلاقش بده، داره درس میخونه…حداقل خودش به یه جایی برسه!

 

ابروهایش را بالا داد:

_ داره درس میخونه؟

 

کیمیا لحظه‌ای خیره‌اش ماند، انگار سوتی داده باشد، لب‌هایش را با زبان خیس کرد:

_ بهرحال، شاید بخواد…بخونه که بعد از جدا شدنتون‌…خب، بتونه رو پای خودشـ…

 

_ کیمیا بازم بهت بگم خفه شو؟

 

از لحن خشن قباد اب دهانش قورت داد و رو گرفت:

_ یعنی چی که درس میخونه؟ کجا؟ چطوری؟ چرا من خبر ندارم؟

 

کیمیا نتوانست پوزخند نزند، اینکه برادرش اینگونه، پشت زنی که تا چند ماه پیش، برایش جان نیداد، حالا حتی از کوچکترین چیزش خبر ندارد، جای تاسف داشت.

_ نمیدونم، تو بگو داداش…اصلا در اتاقشو شده وا کنی ببینی چیکار میکنه؟ شاید اونموقع میفهمیدی!

 

 

 

 

بازوی کیمیا را چک زد و در گوشش غرید:

_ تو بیمارستانیم نمیخوام صدام بلند شه کیمیا، عین آدم توضیح بده و تو چیزی که بهت ربطی نداره دخالت نکن!

 

کیمیا که از درد فشار بازویش، صورتش چین افتاد عاصی شده گفت:

_ درس میخونه میخواد دوباره کنکور بده، حتی میخواد بره سر کار…خونه بگیره، زندگیشو بسازه…ولم کن!

 

بازویش را به ارامی رها کرد:

_ یعنی چی؟

 

تک خنده‌ای کرد و در ادامه گفت:

_ میخواد بره سر کار؟ طلاق بگیره؟ درس بخونه؟ خونه بگیره…چی داری میگی کیمیا؟

 

رو گرفت و تک خنده‌ای دیگر چاشنی لحن خشمگینش کرد:

_ خونه بگیره! داره میگه درس میخونه…هه…

 

دوباره به کیمیا خیره شد:

_ مگه ادعا نمیکرد عاشقمه؟ چیشد پس؟ عشقش همین بود؟ حالا میخواد بره پی کارش؟ درس؟ کار و خونه؟ طلاق؟

 

_ اره داداش، ادعا کرد عاشقته…همونطور که تو ادعا میکردی هیچوقت ولش نمیکنی!

 

مثل دیوانه‌ها شده بود، از جا برخاست و مقابل کیمیا ایستاد، انگشت اشاره‌اش را مقابلش گرفت:

_ گوش کن ببین چی میگم…اولا حق دخالت نداری، دوما…برا بار صدم میگم، حورا خودش خواست، و سوما…این بازی مسخره‌ای که راه انداختین رو تموم میکنید وگرنه…

 

حرفش هنوز تمام نشده بود که در اتاق باز شد و دکتر بیرون امد، هردو به سمتش برگشتند، قباد که هنوز از حرف‌های کیمیا عصبی بود فقط خیره و منتظر ماند اما کیمیا جلو رفت:

_ چیشد خانوم دکتر؟

 

دکتر نگاهی به ان دو انداخت و پرسید:

_ چه نسبتی با بیمار دارین؟

 

کیمیا سریع گفت:

_ خواهرشوهرمه، اما خب…دکتر بگین چیشد؟

 

نگرانی‌اش لبخند کمرنگ اما متاسفی به لب‌های دکتر نشاند، قباد که رنگ نگاهش را دید جلو رفت:

_ حال همسرم چطوره دکتر؟

 

 

 

دکتر نیم نگاهی به قباد و اخم‌های درهمش انداخت:

_ متاسفانه بیمار، کیست رحم وخیمی دارن…گویا مدتیه دارن و خودشون پیگیری نکردن یا متوجه نشدن و دیر خودشو نشون داده!

 

اخم‌های قباد در هم گره خورد:

_ دکتر واضح حرف بزنید لطفا، یعنی چی؟

 

دکتر دست در جیب روپوشش فرو برد:

_ آقای…

 

_ کاشفی هستم!

 

دکتر سری تکان داد:

_ جناب کاشفی، اوضاع بیمار چندان مساعد نیست، یعنی…فعلا سعی میکنیم با مسکن و دارو دردش رو کنترل کنیم، اما باید در اسرع وقت جراحی بشن و کیست از بدنشون خارج بشه!

 

_ بعدش…بعدش چی میشه؟ الان میتونیم ببینیمش؟

 

دکتر نگاهش را به کیمیای نگران داد:

_ دیدن رو که میتونید اما فعلا بیهوشه، بعدش هم خدا بزرگه…استرس، نگرانی، خبر بد و اتفاقات و مشکلات رو سعی کنید ازش دور کنید، ممکنه برای همین متوجه این مشکل نشده باشه، خصوصا اگه باردار هم بوده باشن…

 

_ باردار؟

 

لحن متعجب قباد نگاه دکتر را به خود کشاند:

_ بله باردار، اگه میبودن قطعا خیلی خطرآفرین میشد!

 

از لحن «اگر میبودند» نفس راحت قباد خارج شد، اما کیمیا که به قضیه کمی واقف بود، چشم ریز کرد:

_ خب…دکتر ما باید چیکار کنیم؟

 

دکتر نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت:

_ فعلا کاری ازتون برنمیاد، سعی کنید باهاش حرف بزنید و اوضاع جراحی رو بی هیچ نگرانی‌ای براشون توضیح بدین، سعی کنید نترسونیدش، فردا جراحی رو انجام میدیم، نیازه که بهش امیدواری بدین…

 

سپس با لبخندی، دست روی بازوی کیمیا کشید:

_ نگران نباشید چیزی نمیشه، بعد جراحی کامل حالش خوب میشه، سوالی هم بود تو اتاقم میتونید بپرسید…الان باید برم سراغ بیمار بعدی!

 

سپس از میان هردو گذشت و از راهرو خارج شد.

قبادی که اخم‌هایش در هم رفته بود و ذهنش درگیر حرف‌های دکتر بود، با حرکت کیمیا به سمت اتاق به خودش امد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یک تو به صورت pdf کامل از مریم سلطانی

    خلاصه رمان:     سروصدایی که به یک‌مرتبه از پشت‌سرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی می‌شد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشت‌سرش، چند متری آن‌طرف‌تر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازی‌ای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب برخلاف تمام شب‌هایی که او خودش دوستانش را آنجا جمع

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ژینو
دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان قاجاره و همه چی به یه کابوس وحشتناک ختم میشه!حتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه … آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
25 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
lolo
lolo
1 سال قبل

دیدین گفتم کیست بدخیم داره؟؟
منم با دوست عزیز سحر خانم بسیار موافقم.. اگه اخر رمان باز ابن حورا و قباد بهم برسن خیلی کلیشه ای و چرت میشع😐
تو یک قسمت دکتر حورا (بیمارستان)میفهمه که قباد نمیتونه بچه دار شه و بچه لاله از اون نیست.. ولی قباد یه گوششو کرده در یکی دیگه ام دروازه هیچی نمیفهمه مرتیکه حتی دکتره هم بهش طعنه زد اما خب این هییی میگهههه لالههه از من حاملس عامو ولمون کنا..🚶
حورا توام ابرو هرچی زنه رو بردی اگه از قباد جدا نشی اخه بدبختی و خار و خفیفی تا کی؟ هااان؟؟
هعییییی میاد میگه قباد میدونه چند تار موی سفید توی سرمه؟؟ قباااد میدونه که من چقدر چشماشو دوست دارم؟؟ قبااااد میدونه که. من چقدر صداشو دوست دارم وقتی که میگه حورا؟ عام درد قباد زهر مار قباد کشتیمون
اصلااا اعصاب برام نموند اهههههه اوووف
خاک تو سر حورا و قباد و کیمیا و لاله و مادرجون حورا
حورای ساده اصلا این به قول خودش مادر جونش نمیخوادشاااا ولی تر تر میگه مادر جوووون زهرخر و مادرجون🚶🤬😡😡😡😡

Sahar
Sahar
1 سال قبل

با وجود نامردیای قباد، آخر رمان بهم برسن خیلی چرت و مزخرف میشه رمان

Fateme
Fateme
پاسخ به  Sahar
1 سال قبل

دقیقاااااااااا

black girl
black girl
1 سال قبل

قباد آشغال
من آخر از دست قباد و ارسلان تو دلارای خودکشی می کنم:/ مرد به لاشی بودن این دو تا ندیدم

Fateme
Fateme
پاسخ به  black girl
1 سال قبل

بسکه حورا لاسه

هیچی
هیچی
1 سال قبل

مامان منم کیست رحم داشت چیزی نیست ولی اگه بدخیم باشه میمیره 🌚🔫

مریم
مریم
1 سال قبل

حالا مشخص شد ،پس کیست داشت که حامله نمیشد با جراحی و برداشتن کیست دیگه حتما حامله میشه ولی چه دیر متوجه شد

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

فاطمه فاطمه تو رو خدا یک لحظه یک دو دقیقه بیا زیاد وقتتو نمیگیرم 🤣🤣
میگم رمان گاهوک نمیزاری ؟؟؟؟؟؟
نمیشه پارت گذاریش از الان شروع کنی ؟

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ممنون 🙏❤️❤️❤️

لی لی
لی لی
1 سال قبل

مرسی ادمین جون
فقط لطفا انقد دیر به دیر پارت نذار مگه پارت گذاری یه روز در میون نبود؟

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

هی):🥺💔

‌الی
‌الی
1 سال قبل

یعنی الان با این حرف دکتر که گفت اگه باردار میبود، حورا نازا نبوده و میتونه بچه دار شه؟

لیلا
لیلا
1 سال قبل

بلاخره این کیمیا به یه دردی خورد هر چی که اون حورای بی زبون نمیتونست بگه رو این گفت

‌الی
‌الی
1 سال قبل

یعنی الان با این حرف دکتر که گفت اگه باردار میبود ، حورا نازا نبوده و میتونه بچه دار شه؟

منم
منم
1 سال قبل

شاد حورا واقعا مشکلی نداره و بخاطر کیس بوده که بار دارنمیشده‌

شیما
شیما
1 سال قبل

من فکر کردم بارداره ولی متاسفانه نبود لعنت

من خب
من خب
پاسخ به  شیما
1 سال قبل

مگه گرده افشانیه اخه؟
بعد قهرش با قباد پریود شد تو این مدت هم که نبودن اصلا باهم حوراهم که خراب نیست واسه چی باید حمله میبود؟😂

آیلار(آیلی)
آیلار(آیلی)
پاسخ به  من خب
1 سال قبل

شاید قباد یواشکی موقعی که بیهوش بود یه کاری میکرد 😁

شیما
شیما
پاسخ به  من خب
1 سال قبل

گل گفتیا من عصابم نمی کشه گاهی می خونم گاهی نمی خونم خخخخخخخ

Mobina
Mobina
پاسخ به  شیما
1 سال قبل

اگر حامله بود که بدبخت بود مگه قباد قبول میکرد بچه ازشه؟

شیما
شیما
پاسخ به  Mobina
1 سال قبل

یا خدا من زیاد نمی خونم چون عصابم نمی کشه بخاطره همین خبر ندارم

.......
.......
1 سال قبل

شیطونه میگه بزن این قباد رو بزن دهنش رو سرویس کنننن

منم
منم
پاسخ به  .......
1 سال قبل

بنظرم ب حرف شیطونه گوش کن😂

مینا
مینا
1 سال قبل

سلام
خواهش میکنم فاصله بین پارت ها رو کمتر کنید
قلمتون بسیار زیباست
موفق باشید

دسته‌ها
25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x