رمان دونی

 

 

 

 

خسته بودم و پرستار که فهمید اصلا حوصله‌ی چیزی ندارم، با گفتن استراحت کن، خارج شد، وحید حالم را پرسید و بی حال پاسخ دادم، کیمیا اما کنارم نشست و با زمزمه‌های ناآشنایی وحید را به بیرون فرستاد.

 

سپس خودش مثل هربار کنارم بودن، حالم را پرسید و سعی کرد زیاد خسته نشوم.

بالش را زیر سرم درست کرد، حس میکردم کم کم دردم شروع میشود، بخیه واقعا درد داشت!

 

_ کیمیا، بهشون بگو…درد دارم!

 

کیمیا سریع بیرون رفت، سعی کردم نیم خیز شوم، اما درد در تنم پیچید، واقعا جای زخم میسوخت، و حالا دردش را در کل پوست شکم و داخل شکمم حس میکردم!

پرستار و دکتر با مسکن برگشتند، علائم را چک کردند و بعد از دادن چند دارو و چند توصیه و تذکر، بیرون رفتند.

 

کیمیا با لب‌های خندان کنارم نشست، چشم ریز کردم:

_ چیه؟

 

خندید، بلند و رسما قهقهه زد، اخم کردم:

_ کیمیا، درد…بگو چیه!

 

از درد حتی دل خندیدن نداشتم، میترسیدم با خندیدن به بخیه‌هایم فشار بیاید و دردش بدتر شود:

_ هیچی هیچی، اگه بدونی موقع بیهوشی به پرستار بیچاره چی گفتی!

 

چشمانم گشاد شد، نگران و خجالت زده پرسیدم:

_ وای، چی گفتم؟ حرف بدی که نبوده؟

 

بلندتر خندید، قصد داشت حرصم دهد؟ با دست بی‌جان و بی‌حالم به ران پایش زدم:

_ بگو دیگه، چی گفتم؟

 

با خنده‌ای که به زور سعی میکرد کنترلش کند گفت:

_ باورم نمیشه حورا، پرستاره ازت پرسیده حالت تهوع داری یا نه، برگشتی گفتی دلم موز میخواد، بکنمش تو دماغت!

 

 

 

 

 

دهانم چنان از تعجب باز ماند، دردم را هم که به کل فراموش کردم!

اب دهانم را قورت دادم:

_ کیمیا اذیت نکن!

 

بلندتر خندید، مشتی به بازویم زد:

_ باورم نمیشه همچین چیزی گفتی حورا، پرستار بیچاره خودش یه ساعت فقط خندیده، شانس اوردی دختره خیلی باجنبه‌س، وگرنه همون موقع میزد بخیه‌هاتو پاره میکرد!

 

دست روی دهانم گذاشتم، سرم داشت به لطف مسکن‌ها سنگین میشد اما با این گندی که زده بود، هیچ دلم نمیخواست بخوابم:

_ وای خدا، گفتم چرا بالا سرم میخنده، قیافه‌ش یادمه‌هااا، اما اصلا نمیدونم چی گفتم!

 

بلندتر خندید، از حرصی اینبار مشت محکمتری به رانش کوبیدم:

_ گمشو، حیثیتم رفت!

 

با همان خنده دستم را گرفت:

_ اروم باااش، اینجا زیاد پیش میاد، وسط بیهوشی خیلیا حرفای مسخره و خنده‌دار میزنن، چیزی نشده که!

 

چشمکی زد و در ادامه گفت:

_ تازه خوبم شد، خاطره‌س دیگه…دیگه تا عمر داری سوژه شده!

 

دست بلند کردم دوباره بزنمش که با خنده‌ی جیغ مانندی فرار کرد، کلافه نفسی گرفتم، در اتاق باز شد و مادرش داخل شد، خنده‌یمان را خوردیم و در جواب احوال پرسی خشکش تشکر کردم.

 

و ممنون شدم از خدایی که باز هم لطف کرد و وقت خوبی را برای به خواب رفتنم انتخاب کرده بود. مسکن‌ها کارشان را کردند، چشم بستم و به خواب رفتم!

 

با اینکه میدانستم که اگر بیدار شوم قرار است طعنه‌هایش را بشنوم، چه طعنه‌هایی؟ خب واضح است!

اینکه بشنوم که با امدنش من به خواب رفته‌ام و بی احترامی کرده‌ام و پاقدمش نحس بوده و …ادامه خواهد داشت!

 

 

 

 

 

 

چند روزی گذشت و من مرخص شدم، تمام این روزها دیگر قباد را ندیدم، انگار ان لحظه که گفتم برنگرد، واقعا منتظر همین بود تا برنگردد!

به کمک کیمیا سر پا شدم، دست دور گردنش انداخته سعی کردم به درد زخمم توجهی نشان ندهم!

با مسکن‌هایی که هربار دزش کمتر میشد قابل تحمل بود!

 

تا دم بیمارستان با کمک کیمیا و وحید رفتم، اما با دیدن قباد مقابل در اخم‌هایم در هم پیچید.

سر به زیر انداختم و پله‌ها را پایین رفتم، که به سمتمان امد:

_ کیمیا تو با وحید برو، حورا رو من میارم…

 

به آرامی لب زدم:

_ کیمیا با من باشه، به کمکش نیاز دارم!

 

بی ملایمت دستم را گرفت و کیمیا را کنار زد، از دردی که در دلم پیچید اخی گفتم.

_ لازم نکرده، خودم هستم، برو کیمیا!

 

با تشرش کیمیا بی هیچ مخالفتی رفت، با حرص گفتم:

_ ولم کن خودم میام!

 

بازویم را فشرد و به سمت ماشینش کشاندم:

_ ساکت شو، بشین!

 

در باز بود، راحت نشستم، امل برای داخل کشیدن پاهایم، کمی به کمک نیاز بود، چون با جمع کردنشان، زخمم درد میکرد!

_ زود باش خب…

 

نگاهی پر غضب به سمتش انداختم:

_ واو مرسی نمیدونستم باید زود باشم، اما الان کیمیا بود میفهمید باید چیکار کنه!!

 

اخمی کرد، به نگاهی به پاهایم خم شد و سریع کمک کرد راحت بنشینم:

_ غر میزنی بیریخت میشی حورا، انقدر حرف نزن، صدات رو مخه!

 

پوزخندی زدم:

_ دیگ به دیگ میگه روت سیاه!

 

نگاه پر خشمی که نثارم کرد تنم را لرزاند، اما سعی کردم خودم را به بیخیالی بزنم!

در را محکم بست و ماشین را دور زد، پشت فرمان نشست و خشمگین به راه افتاد.

 

حرکاتش به خوبی میگفت که عصبیست، فرمانی که یهویی میپیچید، راهنما نزدنش، دنده‌را تند و محکم عوض کردنش، با انگشتانش روی فرمان ضرب گرفتن و سرعتی که مدام بالا پایین میشد!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان الماس pdf از شراره

  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد می‌شیم، از اون دسته‌ای که همه آرزو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده

  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از هم دور میشن , حالا بعد از هفت سال شرایطی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد دوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد دوم   خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

24 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
زهرا
1 سال قبل

سلام
قباد از اولش هم خوب نبود
یادتون نیست حورا میگفت،تا از جسمم استفاده میکنه خوبه
بعد دوباره بداخلاق میشه
خدا به همه زن ها با این مردها صبر بده

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  زهرا
1 سال قبل

دقیقا
توی تخت همیشه قربون صدقه ی حورا میرفت و…اون وقت جلوی خوانوادش یه بارم از حورا دفاع نکرد..

لیلا
لیلا
1 سال قبل

اواسط امتحانات دی ماه پارسال این رمان شروع شد دو هفته دیگه مدرسه ها شروع میشه این هنوز تموم نشده😐

آیلار(آیلی)
آیلار(آیلی)
پاسخ به  لیلا
1 سال قبل

فرزندم دلارای و نخوندی؟
اسفند 1400 شروع شده بود هنوع تموم نشده😶

......
......
1 سال قبل

بیاین یه دقیقه فکر کنیم
من واقعا میخوام به قباد مدال بدام
این حجم از احمق بودن
ک با حرفای لاله خام بشه
واقعا عجیبه

یکتا
یکتا
1 سال قبل

اوف بر این قباد ….
دلم میخواد یه مرد پیدا بشه عین سگ بزنش تا اون موقعه با دلیل و منطق عصبی باشه نه بی دلیل ….
حالا مثلاً چه مرگشه که سریع میره تو قیافه

آرام
آرام
1 سال قبل

هر مردی جای قباد تو این شرایط بود شک میکرد که شاید مشکل بچه دار نشدن حورا از خودش باشه ولی انگار واقعا خودشو به نفهمی زده
چرا اصلا به لاله شک نداره؟؟

.......
.......
1 سال قبل

آقا کسی آدرس این قباده …. لا اله الا الله …. ندارههههه …. برم تا اونجایی که میخوره بزنمش دیووووو رووووو😐😐😐😐😐😐

خواستگار حورا
خواستگار حورا
پاسخ به  .......
1 سال قبل

من دارم 😶
ولی الکی الکی بهت نمیدمش😁

lolo
lolo
1 سال قبل

💔 😐

نیوشا خاتوون
نیوشا خاتوون
1 سال قبل

اوایل این داستان قباد خوب بود اما الان اینم شد روانپریش••••••• چیکار میخواد بکنه با این دختره بیچاره بینوای بدبخت 😯😲😔💔🤒🤕😣😫😖😳😵😨😱😢 😠

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

میخام بگم از خوندنش پشیمونم ولی قلم نویسنده خیلی خوبه

𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
پاسخ به  . .........Aramesh
1 سال قبل

عه خب خداروشکر من نخوندم هورااا😁

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
1 سال قبل

یعنی رمان حورا رو نمیخونی؟

𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
پاسخ به  . .........Aramesh
1 سال قبل

آره عزیز دلم.
تا پونزده پارت خوندم ..بعد از اون دیگه نخوندم🙂ولی از کامنت ها فهمیدم چقدر قباد عوضیه

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
1 سال قبل

خوب تونستی ۱۵ تا رو خوندی بعدش ولش کردی واقعن آفرین من ک نمیتونم

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
1 سال قبل

منم تا اونجایی که حورا میخواست بره خواستگاری واسه قباد خوندم دیگه نخوندم 😏
یعنی نمیخاستم حرص بخورم 😂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
1 سال قبل

آفرین ب ننه خودم آفرین
چطوری میتونین من اصلا نمیتونم ولش کن
ولی یعنی وقتا ۱۰ ۱۲ پارت نمی خونم بعد همرو باهم میخونم
ولی آفرین بهت ننه😂😘

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
1 سال قبل

خواهش میکنم …مدالی چیزی ندارین بدین ؟😂😂🤭

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
1 سال قبل

چرا چرا 🏆🏅🎖🥇🏆
خدمت شما😂

Sara
Sara
1 سال قبل

ولی بازم ممنون

Sara
Sara
1 سال قبل

کم بود بیشتر بنویس ترو خدا جاهای حساسشه

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

هورااااااااااااااا چهارشنبه میریم پارت ۱۰۰

دست جیغ 🤣🤣😅

Atosa
Atosa
پاسخ به  به تو چه😐
1 سال قبل

ماچ بغل 🚶

دسته‌ها
24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x