رمان دونی

 

از اون نگاه ها که نشون میداد جدا اصلا از موتور خوشش نمیاد گفت:

-من که اون مدل ماشینهارو بیشتر ترجیح میدم! اونا با کلاس ترن!

با گفتن همیچن حرفهایی نشون داد کاملا نقطه مخالف ساتو هست.
اون عاشق موتورم بود و عاشق اینکه پشتم بشینه و من تو خیابون دورش بزنم.
عاشق اینوه لقول خودش دستهاش رو باز نگه داره و چشمهاش رو ببنده که باد بخوره به صورتش و نوازشش کنه!
خب البته…دخترها موجودات عجیب و ناشناخته ای بودن!
از این مقایسه ی یهویی فاصله گرفتم.
اصلا نمیدونم چیشد یهو این رونا رو باهم تو ذهنم قیاس کردم.
کنج لبمو دادم بالا و گفتم:

-اوکی! سعی میکنم دفعه ی بعد با چیزی غیر موتور بیام سراغت!

این جوابم لبخندی آشکارا روی صورتش نشوند.
انگشت اشاره اش رو تکون داد و گفت:

-آره این فکر بهتریه! فکر خیلی خیلی بهتری…آخه میدونی؟من اصلا با موتور حال نمیکنم…یعنی اگه قراره سوار یه وسیله نقلیه بشم که هوای آزاد بهم بخوره ترجیح میدم اون وسیله نقلیه یه بی ام دبلیوی دو در باشه…

بدون واکنش نگاهش کردم.چیزهای تجملاتی خاصی داشت.
شاید واقعا فقط یه همچین چیزی رو لایق پرنسسی مثل خودش میدونه.
چشمامو به آرومی بازو بسته کردم و گفتم:

-میفهمم

لبخند عریضی زد و یا چسوندن کف دستهاش بهمدیگه پرسید:

– خب…تو که نمیخوای همش منو اینجا سر پا نگه داری هان!؟

سیگار تو دستمو دور انداختم و انگشتهاش شستمو تو جیبهای تنگ شلوار جینم فرو بردم و جواب دادم:

-قطعا نه!

به سمت و قسمت خاصی اشاره کرد و گفت:

-اونور خیابون یه کافی شاپ.بریم اونجا !؟

با تکون سر جواب دادم:

-آره .فقط چند لحظه منتظر بمون

به سمت پارک بان رفتم.
چرخید سمتم و صاف ایستا .یه تراول پنجاهی گذاشتم تو جیب لباس فرم ابی تنش و گفتم:

-حواست به موتور من باشه!

نگاهی به پول انداخت و فورا گفت:

-چشممم! رو تخم چشمهام!

چرخیدم و دوباره به سمت سلدا رفتم.
لبخند زد و شونه به شونه ی هم به سمت همون کافی شاپی رفتیم که خودش میخواست…

دستشو گذاشته بود زیر چونه اش و منو نگاه میکرد.
اعتراف میکنم حتی شوق دیدنش هم باعث نشده بود اون دیدار ساده جلو در خونه ی رفیقم از ذهنم محو بشه.
فکر اینکه چیزایی که راجبش میگفتن سخت بود اما من قطعا من همه ی اینهارو از ذهنم دور میندازم و یه دنیای جدید و خوشگل و بی نیاز به دیگران و پولشون برای اون میسازم.
لبخند لوندی روی صورت خودش نشوند و گفت:

-تو خیلی شبیه پدرتی!

دستهامو روی میز گذاشتم و آهسته گفتم:

-آره.این جمله رو از خیلی ها شنیدم!

دست بیکارشو بالا آورد و یا چرخوندن انگشتهاش پرسید:

-میگم تو چرا یه جوری هستی!؟

اینبار دست به سینه شدم و پرسیدم:

-چه جوری ام!؟

لبهاش رو روی هم فشرد و با خم کردن کنج لبهاش جواب داد:

-نمیدونم یه جوری…شبیه آدمی که باهمه پدرکشتگی داره.همش سگرمه هات توهمه..اخمویی…اینجوری!؟

اینو گفت و ابروهاش رو بهم نزدیک کرد و یه حالت اخمو و جدی به خودش گرفت.
خنده ام گرفت و پرسیدم:

-واقعا من این شکلی ام!؟

سر جنبوند و جواب داد:

-تازه من خیلی بهترم الان!

بازم خندیدم.اون دوست داشتنی و خواستنی بود.خیلی خواستنی.درست مثل بچگیاش.
و من همچنان و هنوز هم به شدت همون گذاشته دوستش داشتم.
به آرومی گفتم:

-باشه…البته من همیشه همینجوری ام ولی سعی میکنم دیگه اینجوری نباشم..

بارم لبخند زد و بعد با سر انگشتش رو کلاه کاسکتم که روی میز بود به آرومی خطهای فرضی کشید و همزمان پرسید:

-یه سوال بپرم !؟

-آره بپرس…

-هرچی که باشه!؟

چشمام رو بازو بسته کردم و جواب دادم:

-آره هرچی که باشه

سر کج کرد و پرسید:

-تو خیلی پولداری!؟

سر کج کرد و پرسید:

-تو خیلی پولداری!؟به پولداری وقتی که بچه بودی!؟

شاید اگه هر دختر دیگه ای این سوال رو ازم میپرسید با یه طرز فکر از پیش آماده شده، واسه همیشه دورش مینداختم اما با سلدا نمیشد همچین کاری کرد.
پرسشش رو گذاشتم پای کنجکاوی و باخبری از گذشته ام .یعنی مایل بودم همچین کاری کنم و بعد هم جواب دادم:

-آره…شایدم پولدار تر!

لبخند عریضی روی صورتش نشست.نی نی چشمهاش درخشید و سرحال تر شد.
فکر نمیکردم پولداری من ارتباط مستقیمی با شاد بودن اون داشته باشه ولس انگار داشت.
با خوشحالی ای که اصلا قادر به انکارش نبود گفت:

-خیلی خوبه که تو پولداری! راستش من فکر میکنم خسته کننده ترین آدما اونایین که وقتی رو به روشون میشینی از بدبختیها و نداری ها و بیچارگی هاشون بگن.همینها که میگن پول ندارم اینو بخرم..پول ندارم اینکارو بکنم اونکارو نکنم….یا مثلا اینها که پولدارن ولی میگن شکر …بد نیست…یکی نیست بهشون بگه خب کونیا مثلا رک و راست بگین پولدارین موش میخورتتون؟
اما جواب تو خیلی به دلم نشست.خوشحالم که پولداری!

تو گلو، آروم و کوتاه خندیدم.
دختر باحالی بود و زمین تا آسمون با تصوری که ازش توی ذهنم ساخته بودم توفیر داشت.
درست همون لحظه گارسن سفارشاتمون رو آورد.
دو کاپو و دو کیک وانیلی.
گارسن که رفت بشقاب کیکش رو کشید سمتش خودش و پرسید:

-نگفتی…چه جوری پیدا کردی!؟

خیره به صورت خوشگلش که اصلا از تماشا کردنش سیر نمیشدم جواب دادم:

-سخت…خیلی سخت.تقریبا هربار اومدم ایران پیدا کردن تو اولین اولویتم بود
من خیلی دنبالت گشتم و واسه پیدا کردنت باید از فوزیه تشکر کنم…
خدمتکار سابق پدرم…تلاش اون بود که به ثمر نشست و حاصلش اینجا نشستن من و توئہ…

یکم از کیکش رو خورد و بعد جواب داد:

-اهوووم میدونم کی رو میگی.همون زنه که عین عن بود…هم قیافش هم رفتارش….

فوزیه یار وفادار خانواده ام و حتی خودم بودم و اصلا دلم نمیخواست کسی اینجوری در موردش صحبت کنه با اینحال اون سلدا بود و نمیشد کاریش کرد یا چیزی بهش گفت و فقط گفتم؛

-آره فوزیه….

-مزخرف بود زنیکه…

-ولی من فکر میکنم خوب بور

تیکه ی دیگه ای از کیکش رو خورد و گفت:

-باهات موافق نیستم.من که هیچوقت باهاش حال نکردم….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماهرخ
دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام

  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد.. گفتنش کمی سخت بود

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون شعارش دوری از گناه بود ولی عملش… یک گناهکار ِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برگریزان به صورت pdf کامل

    خلاصه رمان : سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام خودش میزنه و اونو کلفت خونه ش میکنه. با ورود فرهاد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.6 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه عشق ترگل pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :     داستان در مورد دختری شیطون وبازیگوش به اسم ترگل است که دل خوشی از پسر عمه تازه از خارج برگشته اش نداره و هزار تا بلا سرش میاره حالا بماند که آرمین هم تلافی می کرده ولی…. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
....
....
1 سال قبل

اسکله این پسره

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x