رمان دونی

 

تیکه ی دیگه ای از کیکش رو خورد و گفت:

-من که هیچوقت باهاش حال نکردم…
همیشه وقتی بچه بودم واسه اینکه زیاد با تو بازی نکنم محکم میزد پس گردنم و یا با اون صدای نکره اش میگفت دیگه نبینم دم پر آقازاده بچرخی…عوضی بعضی وقتها هم نیشگونم میگرفت و کتکم میزد مامانمم که هیچی جرات نداشت بهش بگه…
یادمه یه بار رفتم تو اتاق مادرت.وقتی فهمید اونقدر گوشمو پیچوند که تا چند روز دردم میکرد و نمیتونستم رو اون گوش چپم بخوابم…

وقتی اون حرف میزد چشم من رفت سمت بدنش.
نوک سینه هاش کاملا از زیر مانتوی چرمش مشخص بودن.
دلم نمیخواست کسی برجستگی های تنش رو ببینه.روسریش هم که کوتاه بود و نمیشد تا روی سینه هاش پایینش آورد.
از اینکه اینجا چشم مردی بره سمت سینه هاش خونم به جوش میومد.
نگاهی به سمت راست انداختم.
دختری تنها روی میزی نشسته بود و به گمونمم قرار نبود مردی بیاد و درجوارش بشینه واسه همین از روی صندلی بلند شدم و گفتم:

-چند لحظه منتطر بمون الان میام!

متعجب نگاهم کرد ولی درنهایت گفت:

-اوکی…

صندلی رو دادم کنار و به سمت همون دختر تنها رفتم.رو میز کلی مجله و کتاب و دفتر داشت و بنظرم محتوانویس یا نویسنده یا همچین چیزی بود.
قهوا اش رو باعجله خورد و فنجون رو گذاشت سر جاش.
نزدیک میزش ایستادم و گفتم:

– سلام..

سرش رو به آرومی بالا گرفت و نگاهم کرد.از حضورم تعجب کرد درحالی که این تعجب از نطر خودم بی دلیل بود.شاید داشت پیش پیش تو ذهنش دنبال دلیل اینجا بودنم میگشت.درهر صورت گفت:

-سلام

یه صندلی اشاره کردم و پرسیدم:

-میتونم چند ثانیه وقتتون رو بگیرم!؟

براندازم کرد.ار فرق سر تا کفش پام.آب دهنشو قورت داد و بازم با تاخیر جواب داد:

-ب…بله ایرادی نداره! در هر صورت من داشتم جمع میکردم که برم…ا…ایر…ایرادی نداره…شما بشینین..

صندلی رو دادم عقب و حین اینکه روش مینشستم گفتم:

-نه! من باخودتون کار دارم

داشت دفتر و دستکش رو که روی میز پراکنده بودن جمع میکرد اما وقتی من اون حرف رو زدم بازهم خشکش زد و محو تماشام شد…

داشت دفتر و دستکش رو که روی میز پراکنده بودن جمع میکرد اما وقتی من اون حرف رو زدم بازهم خشکش زد و محو تماشام شد…دختر خانم بامزه ای بود!
با حالتی مضطرب و دستپاچه آب دهنش رو قورت دادم و بعد خیلی آروم و شمرده گفت:

-خوا…خواهش…خواهش میکنم بفرمایید!

زل زدم تو چشمهای مشکی رنگش که درشتیشون حتی از پشت عینکش هم مشخص بود و بعد گفتم:

-یه درخواست ازتون دارم.اگه راضی نبودین و براتون مقدور نبود من راهمو کج میکنم. میفهمم قبول نکردنش طبیعی تره…

مضطرب موهای بیرون اومده از زیر شالش رو پشت گوشش جمع کرد و کنجکاوانه پرسید:

-چه خواسته ای!؟

ریلکس جواب دادم:

-میخوام شالتون رو به دوست من بدین و شما روسری اونو بپوشید.البته…اگه امکانش هست…هزینه ای هم اگه بخواین میدم خدمتتون هرچقدر که باشه…

متعجب تر نگاهم کرد و بعد به آرومی سرش رو چرخوند سمت سلدا که از گوشه چشم کنجکاوانه نگاهمون میکرد.
چنددقیقه ای تماشاش کرد و بعد دوباره سرش رو برگردند سمت خودم و با زل زدن به صورتم جوابی رو داد که از شنیدنش خیلی خوشحال شدم:

-باشه.ایرادی نداره …

ابخند رضایت بخش محوی زدم و گفنم:

-و چقدر باید بابتش پرداخت کنم!؟

سرش رو به طرفین تکون داد وجواب داد:

-هیچی! نیازی نیست!من ماشین همراهمه و یه راست میرم خونه.اون تیکه دستمال معذبم نمیکنه

از روی صندلی بلند شدم.دستمو به سمتش دراز کردم و گفتم:

-ممنون! قهوتون مهمان من!

فکر نکنم تاحالا با مردی غریبه دست داده باشه اما اون لحظه تحت تاثیر نگاه های سنگین من اینکارو کرد و باهام دست داد و گفت:

-مچکرم…

دستشو به آرومی رها کردم و گفتم:

-دوستم شمارو تو سرویس بهداشتی میبینه!

-باشه…

بعداز حساب کردن هزینه ی سفارشات اون دختر برگشتم پیش سلدا.همین که رو به روش نشستم چنگال توی دستش رو گذاشت کنار و پرسید:

-چیمیگفتی با اون دختره؟ آشنا پاشنات بود!؟

حق با اون دختر بود.روسری سلدا روسری نبود.یه تیکه پارچه بود که تمام موها و گردن و سینه هاش مشخص بودن و من فکر کنم باید ازش ممنون باشم که فهمید بابت چی دقیقا دارم ازش همچین خواهشی میکنم.
من اصلا دلم نمیخواست مردهای غریبه اونو اینجوری ببینن واسه همین جواب دادم:

-رفتم ازش خواهش کردم که شالش رو با روسری تو عوض یکنه!

لبهاش از تعجب نیمه باز موندن.بربر نگاهم کرد.انگار جوابم زیادی جای تعجب و جاخوردگی داشت البته از نظر اون.
دستهاش رو دوطرف فنجونش گذاشت و پرسید:

-چرا ما باید همچین کاری بکنیم!؟

رک و صریح جواب دادم:

-چون گردن و سینه هات مشخصن سلدا…من دوست ندارم نگاه هیز کسی سمتت بیاد…لطفا برو سرویس بهداشتی و روسریتو یا شال اون دختر عوض کن…

چنددقیقه ای بدون اینکه چیزی بگه فقط نگاهم کرد.
منتظر بودم ببینم واکنشش چیه و امیدوار بودم قبول کنه.
چون تحمل اون صحنه رو نداشتم.اینکه اون با اون سرو وضع زیادی سکسی مقابلم بشینه و کلی پسر زیر جلکی دیدش بزنن…
لبهاش ازهم باز شدن و گفت:

-میدونی اگه هرکسی غیر از تو اینو بهم میگفت باهاش چیکار میکردم!؟

دست به سینه پرسیدم:

-چیکار میکردی!؟

دستشو سمت فنجون کاپوش برد و بعد جواب داد:

-اول که شیرکاپوم رو می ریختم رو صورتش بعدهم یکی میزدم تو گوشش و ترکش میکردم… آماااا..آماااا الان چون تو گفتی بخاطر روی ماهت بلند میشم و میرم شالشو ازش میگیرم.

لبخند واضحی روی صورت نشوندم و گفت:

-براوُ…

لبخندی که حس میکردم فقط خاص خودش هست روی صورت نشوند و بعد هم گفت:

-ما اینیم دیگه! یادت نره بخاطر تو فقط…

از کنارم رد شد و پشت سر دختره به سمت سرویس بهداشتی رفت…
نفی راحتی کشیدم و بالاخره در آرامش نوشیدنیم رو چشیدم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه

  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج با مرد مغرور

  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نسیم
نسیم
1 سال قبل

خریت این تا کی ادامه داره رو نمیدونم ولی کاش رمان زودتر بره سمته ساتین

Fat_me_h__
Fat_me_h__
1 سال قبل

چرا هرچی رمان آنلاین شروع میکنم پارتای اولش قشنگ زیاده یهو وسطش پارتا کوتاه میشه:/

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x