رمان دونی

 

 

 

دستمو بالا آوردم و به آرومی و ملایمت روی پوست صاف و سفیدش کشیدم و گفتم:

 

 

-من از این به بعد کنارتم سلدا…

تو خوشی و ناخوشی رو من حساب کن.

هر زمان که به من احتیاح داشته باشی هستم و خواهم بود!

 

 

بهم چسبید.سرش رو به عقب خم کرد که بتونه صاف تو چشمهام نگاه بنداره و بعد گفت:

 

 

-خوشحالم که اومدی دنبالم و پیدام کردی …

همیشه آدزو میکردم خدا بهم یه خونه ی خوب بده، یه ماشین خفن، یا یه کیف پر پول اما حالا کسی رو فرستاده که همه ی این اپشنهارو داره!

یکی به اسم امیرسااااام

 

 

آهسته و تو گلو به این حرفهاش خندیدم و گفتم:

 

 

-تو هرچی بخوای من برات فراهم میکنم.البته …امیدوارم از زندگی قبلیت فاصله بگیری!

یعنی تو هرچی بخوای و اراده کنی من بهت میدم فقط میخوام از آدمای قبلی و زندگی قبلیت فاصله بگیری!

 

 

دوباره با عشوه گری دستشو رو قفسه ی سینه ام کشید و باز رو پنچه پاهام یلند شد و گفت:

 

 

-چشممم…هر چی شما بگی!

 

 

و با گفتن این حرف بازدر بوسیدن پیشقدم شد و لبهاش رو گذاشت روی لبهام.

یا کمال میل همراهیش کردم و حتی چشمهام رو هم بستم اما وقتی دستهاش به سمت کمربندم رفت و سعی کرد یازش بکنه خیلی زود چشمهام رو باز کردم و با گرفتن مچ دستش اجازه ی پیشروی بیشتر رو بهش ندادم…

 

 

 

با گرفتن مچ دستش اجازه ی پیشروی بیشتر رو بهش ندادم.

متعجب نگاهم کرد و پرسید:

 

 

-بازش نکنم !؟

 

 

ابروهام رو بالا انداختم و جواب دادم

 

 

-بهتره که اینکارو نکنیم

 

 

دوباره دستهاش رو یه کمربندم نزدیک کرد و گفت:

 

 

-ولی من مثل تو فکر نمیکنم!

 

یک گام عقب رفتم و چون قطعا نمیخواستم به این زودی کارم من با اون به مرحله ی رابطه ی کامل جنسی برسه گفتم:

 

 

-سلدا…تا همینجا من راضی ام!

 

 

اول متعجب نگاهم کرد ولی بعد خندید.

طولانی و بلند بلند…

کنج لبشو داد بالا و گفت:

 

 

-مردا خصوصا از نوع ایرانیشون یه نگاه خاص هم که بهشون بندازی اونجاشون ش* میشه اونوقت تو با یه بوسه راضی هستی !؟

فکر نمیکنی یکم زیادی سطح توقعت پایین !؟

 

 

مهم نبود که این حرفهارو داره یه شوخی میگه یا به جدی.

مهم اینه که من همچنان به داین عقیده باور داشتم که انجام ندادن همچین چیزهایی با اون بهتر از انجام دادنشون هست.

 

با مکث جواب دادم:

 

 

-من توروبخاطر همچین چیزای نمیخوام…من تورو به خاطر خودت دوست دارم!

 

 

بعد از شنیدن حرفهام رو صورتش یه لبخند عریض نشست…

 

 

 

بعد از شنیدن حرفهام رو صورتش یه لبخند عریض نشست.

اون یکی دو قدم فاصله ی بینمون رو پر کرد و اینبار دستهاش رو سمت پیرهنم دراز کرد.

پایینش رو گرفت و آروم آروم آورد بالا تا از تنم درش بیاره و همزمان گفت:

 

 

-اگه همچین چیزایی رو باهم انجام بدیم من اصلا فکر نیمکنم که تو جز همون اکثریتی هستی که دختر جماعت رو صرفا واسه جسمش میخواد!

 

 

پیرهنم رو تقریبا تا سینه ام بالا آورد.

هنوز هم واسه انجام اینکار مردد بودم.

تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم:

 

 

-سلدا من تورو آوردم اینجا چون دلم نمیخواست تو پارک بمونی…دلم میخواست یه جای امن و گرم و خوب باشی.

جایی که در شانت باشه!

همه چیز به خاطر خودت بود نه جسمت…

 

 

خیره به چشمهام گفت:

 

 

-منم اصلا همچین فکری نکردم! دستهات رو بیار بالا

میخوام پیرهنتو دربیارم و تن لختتو ببینم!

 

 

و درنهایت تسلیم شدم و پیرهنم رو خودمو درآوردم و پایین انداختم.

رو صورتش لبخند رضایت نشست.

عقب رفتم و محو تماشای بدنم شروع کرد به درآوردن لباسهای خودش…

شالش، مانتوش و بعد هم تیشرتش.

نمیدونستم اینکار درست هست یا نه اما خودمم بدم نمیومد!

اومد سمتم و آهسته و بالبخند پرسیدم:

 

 

-بریم توی یکی از اتاق خوابها !؟

 

 

کنج لبمو دادم بالا.

تا اینجا که تسلیم شده بودم حالا هم شدم و گفتم:

 

 

-بریم…

 

 

دستمو توی دستش گذاشتم و خودش اون با راهنمایی من به سمت یکی ازاتاقها که توهمون ساختمون همکف بود رفت.

خودش درو یاز کرد و کنارش زد و خنده کنان رفت داخل.

منو برد سمت تخت.

دوتا دستش رو گذاشت رو سینه ام و هلم داد به عقب تا بشینم روی تخت و بعد خودش درحالی که لبخند لوندی روی صورت داشت عقب عقب رفت.

 

تو فاصله ی چندقدمی رو به روم ایستاد و دستهاش رو سمت شلوار خودش برد.

پاهاش رو کمی از هم باز کرد و به کمرش قوس ملایمی داد.

چشمهاش همچنان خیره بودن رو چشمهام.

دکمه ی شلوارش رو آروم آروم باز کرد و زیپ رو کشید پایین.

چشمهام روی اندام بی نقصش به گردش دراومد.

بدنش سفید بود و صاف.

خم شد و کفشها و شلوارش رو از پاش درآورد و دوباره کمرش رو صاف نگه داشت.

چشمهام گاهی صورت خوشگلش رو تماشا میکرد و گاهی هم بدن ص*ک*ص*یش رو.

اینبار دستهاش رو سمت پیرهنش برد و همزمان پرسید:

 

 

-نظرت راجع به بدنم و اندامم چیه!؟

 

 

نمیدونم چرا همچین سوالی پرسید.

شاید میخواست ازم تجمید بشنوه در خصوص بدن خودش.

آخه کل دنیا میدونن خانمها عشق اینن که ازشون تعریف و تمجید بشه و به گمونم سلداهم از این قاعده مستثنا نبود.

 

اب دهنمو قورت دادم و گفتم:

 

 

-عالیه…

 

 

مستانه خندید و پیرهنشو پرت کرد توی هوا و با ناز و ادا گفت:

 

 

-خب معلوم که من عالی ام!

 

 

اینبار چشمهام به سمت سینه هاش کشیده شد.دستهاش رو اینبار سمت سوتینش دراز کرد تا سینه های درشتش رو از حصار لباس زیر تنگش آزاد بکنه….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آمیخته به تعصب

    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه تن به کار بده، آدم متعصب و عصبی ای میشه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی قرارم کن

    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی پیدا کند … خیابان زیادی شلوغ بود . نگاهش روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهره اعتماد

    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان

  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی بی همتا. و مردی غرق در خطا،در عین حال پاک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برگریزان به صورت pdf کامل

    خلاصه رمان : سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام خودش میزنه و اونو کلفت خونه ش میکنه. با ورود فرهاد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.6 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نفس
نفس
1 سال قبل

واییی چرا من نفهمیدم شما دوتا خاهر اینجا غیبت میکنید که منم ببببببببییییییییییاااااااامممممممممممم عررررررررررررررر😭😭🤣🤣🤣

نفس
نفس
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

نخندددددد😭😭😂

sanaz
sanaz
1 سال قبل

یعنی خاک بر سرت کنم امیر سام خنگی بخدا😐

نفس
نفس
پاسخ به  sanaz
1 سال قبل

بابا صد رحمت به خنگاااا😐

neda
عضو
پاسخ به  نفس
1 سال قبل

حرص نخور 😂 پوستت خراب میشه مادر 😂

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

عه وا سلام بی‌شعور بی…. بی….. بی…..
بازم بگم؟😂 کجایی نیستی، خوبی خودت، اوضاع رو براهه؟
نه نرفته، اینجاست، چن روزه هی سراغتو میگیره میگ اون یکی قل کجاست 😂

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

میترسم را ندی 😂ب هرحال گرونیه دیگ ،مام جایی میریم لنگر میندازیم، خاهر خودتم دیگ ب خودت رفتم 😂😌
والا نتم نمیاره ،رمانای ک میخوندمم چن روز بود نتونستم بخونمشون،
هیچ کدوم از سیم کارتام نتشون نمیاره خاهر ،
خبرای جدید دارم،،،، 💃💃💃😂😂😂

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

خاک ب سر این….. کنن، ی نت درست و حسابی نمیاره… اعصابمو بهم ریخت، الان اون روم بالا میاد 😂

neda
عضو
در انتظار تایید
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

آره 😂 داغونه بخدا 😥
میخای ی چیزی سرچ کنی گوگل، نمیاره… این نت نمیدونه
ما ب حد کافی اعصاب خرد کن داریم 😂

نفس
نفس
پاسخ به  neda
1 سال قبل

مگهههههه میشهههه امیرسام اسکل و اصن هر چی فحشه زشته😐🤣

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x