اخمی کرد و گفت : معلومه که باید بگی . اگه نگفتم هم واسه این بوده که کم فکر و خیال نداری ، خواستم این اضافه نشه روش .
لبخند تلخی زدم و گفتم : عادت کردم به این چیزا ، اینا هم میگذره فقط جای زخماش هیچوقت ترمیم نمیشه . اینو مطمئنم .
موهامو پشت گوشم زد و زمزمه کرد : همه چی رو درست میکنیم با همدیگه.
دلم میخواست به این حرف لبخند بزنم اما نتونستم .توانایی هیچ کاری رو ندارم . فقط یکم آرامش میخوام ، فقط یکم…..
****
_ عسل خانم بنده اومدم ها . زنای دیگه وقتی شوهراشون از سرکار میاد میان استقبالشون قربون صدقش میرن .
بعد من باید بیام ناز شما رو بکشم تا از تو اتاق بیایی بیرون .
اروم نشستم رو تخت و گفتم : سلام ، کی اومدی ؟
نشست کنارم و گفت : یه چند دقیقه ای میشه اخه این چه وضعیه قربونت برم ، یه هفته ست از خونه بیرون نرفتی ، رعنا زنگ میزنه جواب نمیدی ، نمیزاری هیچکس هم بیاد ببینتت . شانس آوردم خونه خودمه و گرنه منم مینداختی بیرون .
لبخند بی روحی زدم .
اخمی کرد و گفت : همین ؟ واقعا خسته نباشی . من این همه از صبح سگ دو زدم که بیام خونه پیش شما ، بعد فقط همین ؟ به جا اینکه کاری کنی خستگیم در بیاد؟
تکیه زدم به تخت و گفتم : خب بگو چیکار کنم ؟
با شیطنت یکم نزدیکم شد و گفت : خب تو کار زیادی لازم نیست بکنی .
چشمامو گرد کردم و گفتم : ماهان یعنی در هر شرایطی باید نمک بریزی؟
خندید و گفت : دیگه شرمنده همین از ما بر میاد. حالا هم پاشو بیینم ، لباس بپوش بریم شام بخوریم .
_ نه ماهان حوصله ندارم بزار برای بعد .
دستمو کشید و گفت : یا بلند میشی یا به زور میبرمت قبلا که تجربه کردی ، نکنه یادت رفته ؟
پوفی کردم و بلند شدم : نه خیر یادم نرفته برو بیرون الان آماده میشم .
_ زود بیا منم برم یه زنگ بزنم امیر .
یه مانتو و شلوار ساده پوشیدم. با دیدن قیافم تو آیینه پوزخندی زدم .
هیچوقت اینجوری نشده بودم . ماهان چه جوری تحملم میکنه . یه آرایش ساده کردم و رفتم بیرون .
ماهان با دیدنم ابرویی بالا انداخت و گفت : چه عجب زود حاضر شدی؟
بی تفاوت گفتم : بریم ؟
_ عسل داری دیونم میکنی . زندگی رو زهر هر دوتامون کردی که چی ؟ نه حرف میزنی نه…
پریدم وسط حرفش و گفتم : ماهان اگه نمیریم من برم بخوابم سرم درد میکنه .
عصبی نگاشو ازم گرفت و رفت سمت در .
پشت سرش رفتم و سوار ماشین شدم .
کمربندش رو بست و گفت : میخوای چیکار کنی ؟
_ به نظر خودت چی کار کنم ماهان؟ من هنوز باورم نمیشه چنین چیزی بوده . باورم نمیشه که همه پشت مامانم رو روزی خالی کردن ، پدرم کس دیگه ای بوده . نمیتونم ماهان نمیتونم . بهم فرصت بده .
خسته لبخندی زد و گفت : اگه تو همون عسل قبلی شی مهم نیست چقدر بگذره ، ولی میدونم که این مسئله فقط تو رو از همه دور میکنه . میترسم از روزی که از منم دوری کنی که البته همین الانم کم نکردی .
سرمو به شیشه تکیه دادم . جوابی نداشتم چون دروغ نمیگفت ولی من مقصر نیستم . حداقل تو این قضیه هیچ نقشی نداشتم و الان همه چیز به من ختم میشه . چیکار میتونم بکنم ؟
بعد ۲۵ سال یکی پیدا شده ادعای پدریش میاد ! کسی که با بد ترین شکل ممکن مامانمو خورد کرد .
واسم مهم نیست پدر واقعیم نبوده واسم مهمه که تو تک تک ۲۵ سال زندگیم الگو بوده برام .واسم انگیزه بوده تو هر کاری…..
لبخندی میزنم و میگم : خیلی وقت بود دربند نیومده بودم، تقریبا از آخرین باری که باهم اومدیم .
_ چی میخوری ؟
_ زیاد میل ندارم هر چی خودت میخوری واس منم سفارش بده .
با صدایی که شنیدم سریع سرمو برگردوندم : بیخود نمیخوری ، ماهان به این گوش نکن واسه من کباب برگ بگیر با مخلفات کامل .
ناباور گفتم : رعنا تو اینجا چیکار میکنی ؟
چشم غره اساسی بهم رفت و گفت : ماهان زنگ زد گفت بریم دربند حالمون عوض شه منم نمیخواستم بیام ولی خب من که مثل تو بی معرفت نیستم .
بغلش کردم و گفتم : دلم خیلی برات تنگ شده بود
بهزاد خنده ای کرد و گفت : ماهم هیچ عسل خانم! واقعا که ماهان خان میبینی تروخدا این زن تو چرا اینجوریه ؟
ماهان شونه ای بالا انداخت و گفت : متاسفانه کاری از دست من بر نمیاد دست خودش نیست حالا من قول میدم بعدا آدمش کنم .
پشت چشمی نازک کردم براش و الا رو از بغل بهزاد گرفتم و محکم بغلش کردم .
بهزاد ضربه آرومی به پیشونیم زد و گفت : هی بچم رو خفه کردی .
لبخند خجولی زدم و گفتم : خوبی؟
_ از احوال پرسی های شما . میخواین همینطوری سر پا نگهمون دارین ؟
رفتیم کنار و اومدن نشستن پیشمون
کنار ماهان نشستم و بهش گفتم : سوپرایز خیلی قشنگی بود .
نیشخندی زد و گفت : خوبه ، اخه یکی همش میگفت حوصله ندارم و خوابم میاد و ولم کن .
بی توجه به حرفش گفتم : نگاه چقدر خوشگله، بر عکس مامان و باباش آدم دلش میخواد فقط نگاش کنه .
رعنا با چشمایی گرد شده گفت : اه اه نگاه دختره بی چشم و رو . واقعا که ! چیشد من با تو دوست شدم؟!
بوسه ای رو پیشونی الا زدم و گفتم : یه سری تو کلاس استاد حقیقی گیر افتاده بودی . اگه استاد گوشی رو دستت میدید بدبخت میشدی منم کمکت کردم .
ماهان : صبر کن ببینم تو بخاطر یه سوال منو بدبخت کردی یه ترم افتادم بعد کمک این کردی؟ اونم سر کلاس کی؟ حقیقی؟ من دیگه حرفی ندارم .
بهزاد رو به ماهان گفت : چرا ، استاد خشنی بود ؟
رعنا لبخند ژکوندی زد و گفت : خشن یه خورده کمه واسش . فقط واس حرف زدن سر کلاسش یه ترم مینداختت . تازه فقط کافی بود سر کلاسش غیبت کنی .
بهزاد خندید و گفت : چقدر بدبخت بودین شماها خدا رو شکر من تنها کاری که تو دانشگاه نکردم درس خوندن و انجام قوانین بود . یه رفیق داشتیم پسر رئیس دانشگاه بود ماهم هر کاری دلمون میخواست میکردیم .
رعنا صورتش رو جمع کرد و گفت : کوفتت بشه ، البته منم تو دانشگاه زیاد دانشجوی خوبی نبودم
ولی این عسل ، اوف باورت نمیشه میگفتم بریم بیرون میگفت درس دارم میخونم! میگفتم بریم خرید میگفت درس نخونیم؟!
اصلا میخواستم باهاش کات کنم که با این ماهان آشنا شد . خدا رو شکر یکم سر عقل اومد ، همش که نباید درس بخونی بابا .
با غرور گفتم : بنده مثل شماها نبودم که . تو که جون کندی تا درست رو تموم کردی . ماهانم که فقط میخوند قبول شه با نمره مرزی! بهزادم که خودش داره میگه پارتی کلفت داشته .
من عین بچه آدم با بالاترین نمره هر ترمم رو پاس کردم پایان نامه ام هم که برتر شد .
رعنا نیشش باز شد : آفرین به شما عسل خانم فقط میشه بگید پایان نامه فوق لیسانستون چیشد؟
با این حرفش آب پرید گلوم .
ماهان با خنده زد پشتم و گفت : چیشد خانم دانشمند؟
اخمی کردم و گفتم : همش تقصیر توعه دیگه من این مدت همش درگیر تو بودم ، وای خدای من حالا چیکار کنم؟
خواست چیزی بگه که غذاها رو آوردن .
بهزاد اشاره کرد به الا و گفت : بدش من اینجوری نمیتونی غذا بخوری .
_ نه نمیخواد من سیرم ، شماها بخورید منم میخورم ، خودم دوست دارم .
قبل اینکه بهزاد دوباره اعتراضی بکنه رعنا گفت :بیخیال شامتو بخور میگه راحته دیگه میدونی چند وقته مثل آدم غذا نخوردم؟ بزار یه دفعه این ارامش نداشته باشه . بعدم مگه نمیبینی خودش میگه دوست داره فقط موندم تا الان چرا خودشون دست به کار نشدن .
ایندفعه نوبت ماهان بود که به سرفه کردن بی افته .
قرمز شده گفتم : رعنا !
با شیطنت ابرویی بالا انداخت و گفت : با تو نبودم که طرف اصلی حرفم با ماهان بود . راستی عروسیتون چیشد؟!
ماهان زیر چشمی نگام کرد و گفت : جواب این سوال رو تو باید بدی .
خونسرد گفتم : نمیخوام بگیریم .
صدای همزان هر سه تاشون بلند شد .
ماهان : نمیخوام یعنی چی ؟ مگه میشه؟
_ اره میشه ، بیخیال ماهان نمیخوام راجبش بحث کنیم . بعدا یه مهمونی کوچیک خونه تو میگیریم .
_ اولا خونه تو نه و خونه ما ، بعدم مگه میشه؟ یکم صبر میکنیم حالت بهتر شه یکی دو ماه دیگه میگیریم
دستتون درد نکنه عالی بود
مرسی عزیزم
کارت درسته😎👍
فدات غزلی
مثل همیشه عالی 😍😍 مرسی الناز جون
مرسی شکیبا جان مرسب که وقت میزارید و رمان رو میخونید