ـ چه من باشم چه نباشم قاعدش یکیه .

 

 

 

و نزدیکش رفت و کمکش کرد تا از روی آب بلند شود و به ایستد . ادامه داد :

 

 

 

ـ به نظرم قاعده کلی به پشت روی آب خوابیدن و یاد گرفتی ………. حالا به همون روشی که روی آب خوابیده بودی ، اینبار رو به شکم روی آب بخواب . این روش با روش قبلی فرق چندانی نداره . تنها فرقش اینه که تو این روش دیگه نمی تونی از راه بینیت نفس بکشی . باید نفست و حبس کنی …….. حالا دوباره تنت و خیلی آروم روی آب رها کن .

 

 

 

و کمک کرد تا گندم رو به شکم روی آب دراز بکشد .

 

 

 

مقابل گندم ایستاده بود و دست راستش را جایی میان حد فاصل گردنش و قفسه سینه اش قرار داد و دست چپش را زیر شکم او گذاشت .

 

 

 

ـ آفرین . فقط می خوام به صدام گوش کنی …………. لازم نیست کار خاصی انجام بدی ………. تمام تمرکزت و بده به روی رو آب خوابیدنت .

 

 

 

چیزی که یزدان از او می خواست و تمرکزی که از او انتظارش را داشت ، شاید در حرف آسان به نظر می رسید ، اما در عمل غیر ممکن بود …….. آن هم زمانی که یک دست یزدان دقیقاً کمی پایین تر از گردن او قرار گرفته بود و دست دیگرش شکمش را لمس می کرد و تولید حرارت و گرما می نمود .

 

 

 

دست و پایی زد تا دستان یزدان را کناری بزند که همچون دقیقه پیش تعادلش بر هم خورد و به سمت پایین کشیده شد …………. و باز هم این دست بزرگ و قدرتمند یزدان بود که به دادش رسید و بازویش را گرفت و بالا کشیدش .

 

 

 

یزدان به چشمان درشت شده و مژه های خیس و بهم چسبیده اش نگاه انداخت .

 

 

 

ـ تو چرا یکدفعه ای انگار که دکمه بازگشت به کارخونت و می زنن ، همه چیز از یادت میره ؟

 

 

 

با اینکه یزدان بازویش را گرفته بود و او را روی آب نگه داشته بود ، اما از ترس اینکه یزدان ناگهانی بازویش را رها کند و او بار دیگر پایین رود ، دو دستی به لباس در تن او چنگ زد .

 

 

 

 

 

در عمقی از استخر ایستاده بود که شاید کف پاهای یزدان به کف استخر می رسید و می چسبید ، اما برای قد و اندازه او ، چنین ارتفاع آبی زیاد به نظر می رسید .

 

 

 

گندم شرمنده و خجالت زده از عکس العمل بی جایی که نشان داده بود ، سعی کرد بدون آنکه دلیل اصلی دست و پا زدنش را به روی خود بیاورد ، توجیهی بچیند .

 

 

 

ـ خب نفس کم آوردم . یه ذره دیگه می موندم خفه میشدم .

 

 

 

یزدان چپ چپ در چشمانش نگاه کرد و با دست آزادش ضربه نسبتاً آرامی به پیشانی گندم زد .

 

 

 

ـ توی آیکیو نمی دونی که قبل از رفتن به زیر آب باید نفس بگیری که نفست نبره ؟

 

 

 

اما مسئله برای گندم چیزی فراتر از هوا و نفس کشیدن بود ………… برای لحظه ای آنقدر از تماس دست بزرگ یزدان با تنش هول کرده بود که شاید نفس کشیدن آخرین چیزی بود که برایش مهم به نظر می رسید .

 

 

 

ـ بیا دوباره امتحانش کنیم . این حرکت جزو آسون ترین حرکات داخل شنا اِ .

 

 

 

گندم پلکی زد ……….. باید برای آرام کردن تپش های نامنظم شده قلبش زمان می خرید .

 

 

 

ـ تو کِی شنا کردن و یاد گرفتی ؟

 

 

 

ـ نمی دونم . یعنی دقیق یادم نیست . پنج سال پیش یا شش سال پیش .

 

 

 

ـ چی شد که تصمیم گرفتی شنا یاد بگیری ؟

 

 

 

ـ تو کار و حرفه من هر چی بیشتر بدونی و بیشتر بلد باشی و به قول معروف چپت پر باشه ، به همون اندازه شانست برای پیروزی بیشتره .

 

 

 

ـ مربیت زن بود یا مرد ؟

 

 

 

یزدان بار دیگر چپ چپ نگاهش کرد ……… گاهی گندم توانایی عجیبی در پرسیدن مسخره ترین و چرت ترین سوالات عالم را داشت .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اکو
دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و آسایشند. در جریان سیل ۹۸ ، نازنین داوطلبانه برای کمک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

زن بوووده

Lmh
Lmh
1 سال قبل

مرسی از آموزش شناتون 🥲 🤌 🤣 🤣 زحمت می‌کشی
بابا الان چند ماه تو اینا ویلای کوفتین اینا بعد دست یزدان میخوره به این ، این پشماش میریزه
خب بعد میگه تو دنیا فقط تو حمایتگر منی و بهت اعتماد دارم خدایییییی این چیهههه چشمام خونریزی کردن از این حجم مضخرف

بدبختی که امتحانش تموم شد ولی رمان دلی تموم نشد 😑
بدبختی که امتحانش تموم شد ولی رمان دلی تموم نشد 😑
1 سال قبل

دیگه بنظرتون زیادی مزاحم فرهاد نیستیم؟ تقریبا یکی دو ماه تو مهمونیش هستیم😂😂

یلدا
یلدا
1 سال قبل

چقدر دیگه میخوای کشش بدی؟ اه

P:z
P:z
1 سال قبل

چقدر شنا برای این نویسنده مهمههههههه
لابد غریق نجاتی چیزی هستت
یا..
شایدم نمیدونه دیگه باید چی بنویسه
اگه به این نویسنده باشه که مینویسه تو خواب هم یزدان خروپف میکرد و گوش های کوچولوی گندم خدشه دار میشد😂😂😂😂

رضا
رضا
پاسخ به  P:z
1 سال قبل

ن می‌نویسه
«و یزدان قصد داشت نفس بکشد
ب گندم نگاه کرد دید اوهم قصد دارد نفس بکشد
ولی گویا نگران است به او گفت اینطور نفس بکش
اول دم بگیر بعد نگهدار بعد بازدم را رها کن
گندم هم با نگاهی ب بدن قدرتمند یزدان اول دم گرفت بعد نگهداشت بعد رها کرد »
.
.
نفس گیری دوم برا پارت پس فردا😂

«حالا که گندم نفس گیری را انجام داد میخواست بخوابد اما برایم فکرکردن ک چگونه بخوابد
که یزدان را کتک نزند
یزدان هم با نگاه ب چهره ی گندم درونش را خواند و گفت بخواب نگران نباش»
.
.پارت بعدی ….😂😂

مسخره والا بچه ۷ساله هم بهتر از این نویسنده می‌نویسه الان ۶ماهه اومدن اینجا ولی دوروزم براشون نگذشته
اعتراف میکنم قیامت حقه میگن هر روزش هزارساله الان برام ملموس شد
😏 😏 😏 😏 😏 😏 😂 😂 😂 😂

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

🖤S_s 🖤
🖤S_s 🖤
پاسخ به  🙃...یاس
1 سال قبل

قضیه رمان های خاله فاطی چیه؟
یعنی چی اصلا؟؟

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x