انتقام یا عشق(خون آشام) پارت بیست و چهارم - رمان دونی

انتقام یا عشق(خون آشام) پارت بیست و چهارم

کمی فکر میکنم.
-سانـ… بین!؟
-خودمم خوشگل خانم.
دستش را بر میدارد و برعکسم میکند صندلی چرخی هست. پایین پاهایم زانو میزند دستانم را میگیرد. بوسه ای پشت ان میگذرد و بلند میشود. ب سمتی روی تختم میرود و دسته گلی را بر میدارد و ب سمت میگیرد!
-گل برای گل البته شما گلی ولی عمرتون مثل گل نباشه اصلا… اصلا بهتر بگم شما عطر گلی.
دسته گل را میگیرم بلند میشوم نگاهی ب پنجره می اندازم. طبق خورشید میتوانم بگم ساعت از 4بعدازظهر هم گذشته و این نشون میده بی خوابی دیشیم تمام تمام کامل شد. دستش را روی شونه ام قرار میدهد و مرا ب سمت خودش میکشد و ب اغوش میکشدتم
-منظره جالبیه نه؟ میخای بریم یکم بگردیم؟
باید ب کلبه سری بزنم اما با وجود این اقا نمیشه
با فکری ک ب سرم میزنه ب سمتش بر میگردم
_بریم
-باشه فقط میگن ت خیلی میری سمت جنگل نفرین شده نظرت چیه بریم سمتش؟
با این پیشنهادش انگار خدا هم سمت من بود با خوشحالی و برقی ک توی چشمام بود نگاهی بهش کردم مطمئن هستم فکر میکنه ک ب خاطر وجودشه ولی تنها دلیلش دیدن کلبع بود.
-اره زیاد میرم اونجا
-پس شجاع تویی
لحظه ای با گفتن کلمه شجاع حالم بد شد روی صندلی نشستم یاد ساندر افتادم از وقتی ک باهاش چشم ت چشم شایدم بهتر بگم لب ت لب شده بودیم احساساتم فرق میکرنه
-خوبی؟
-چـ… ـی؟ اها اره اره خوبم میشه بری بیرون تا لباسمو عوض کنم؟
-باشه
با یکم تعلل بیرون رفت.
ب سمت کمدم رفتم پیراهن کوتاه مشکی رنگی پوشیدم بایک شلوار تنگ چسبان. کیف کولی ام رو برداشتم. همیشه توی کیفم وسایل خوبی داشتم ک اگه زمانی جایی گیر افتادم بتوانم ازشون استفاده کنم.
در را باز کردم و ب بیرون رفتم مادربزرگم نبود. یعنی توی هال نبود،
-مــــامـــان بــزرگ مــــامـــان بـــــزرگ
-جانم سینره جان؟
-دارم با سابین میرم بیرون کاری نداری؟
-نه دورت برگردم خوش بگذره
و پشت بندش چشمکی بهم زد
وارد هال ک شدم سابین روی مبل نشسته بود. بلند شد جلو امد و دشتمو گرفت توی چشام نگاه کرد و گفت
-واقعا زیبا شدی
-تشکر
دستمو از توی دستش بیرون کشیدم بعد اون اتفاق ک جلوی در افتاد سعی میکنم کمتر ب چشماش زل بزنم چشماش در اون لحظه مثل چشمای ساندر بود حالش بد شد ولی بادیدن چشمای من انگار خوب شد و بلند سد و رفت البته بعدش بابت رفتار عجولانش از من و مادربزرگم عذرخواهی کرد.
میترسم ک زمانی متوجه بشم ک واقعا اون اتفاق که ساندر بوده. ب خاطر همین سعی میکنم ک کمتر نزدیک کسی بشم.
از در کلبه بیرون رفتیم خونه ما بین درختان بزرگ و سرسبزی بود باد می وزید و موهام در باد میرقصید. حس سنگینی نگاه سابین رو داشتم اما سعی کردم اصلا توجه نکنم. تا اینکه دستش را روی شونم گذاشت و منو ب خودش نزدیک کرد ازش فاصله گرفتم اولش تعجب کرد ولی بعدش خندید و پیشانیم رو بوسید. برام جالب بود. من هیچ حسی ب هیچ کس نداشتم اما بادیدن ساندر برام خیلی چیزا فرق کرد. ازاونطرف ساندر هیچ حسی ب من نداره اگه داشت حداقل ت این یک هفته ب دیدن من میومد با اینکه هنوز هم ذهنم در گیر حرکتش توی کلبه خودش بود ولی سعی کردم ازش فاصله بگیزم
چهره سابین جذاب بود. صورتی کشیطه و توپور، چشمانی ب رنگ قهوه ای روشن لبانی برجسته و پوستی برونزه. جذاب بود اما ن ب اندازه ساندر. هنوز داشت میخندید دوباره منو ب خودش چسوبند و روی موهام بوسه ای نشون و گفت
-میدونستی من و تو فقط 3سال اختلاف سنی داریم
نگاهی بهش کردم ولی اون نگاهش فقط ب سمت جلو بود.
وادامع داد
-ب تولد تو یک هفته و دو روز (نگاهی ب ساعتش انداخت و ادامه داد) هجده ساعت و بیست چ پنج… بیست و شش… بیست و هفت و….(خندید) ثانیه!
تعجب کردم خودمم تاریخ تولدمم یادم نبود ولی سابین حتی از ثانیشم خبر داشت.
نگاهی ب اطراف کردم دقیقا شش درخت با فاصله با تاب فاصلع داشتیم فکری ب ذهنم رسید روب سابین گفتم
-نظرت چیه تا تاب بدویم؟
-دخترررر ت ذهن منو میخوانی؟
خندیدم و توی دلم مورد عنایتش قرار دادم.
-اماده سابین! یک.. دو… سه بدووووووو
سرعت او از من خیلی بیشتر بود این رو میدونستم اما اون ارام ارام دوید تا بهش برسم لحظه ای پام پیچ خورد و افتادم وسط جاده. صدای بلند ماشین رو شنیدم میفهمیدم داره بهم نزدیک میشه اما پاهام جون نداشت تکون بخورم ماشین بهم نزدیک شد و……

ب خاطر اینکه گفتید زودتر پارت بزار اینو گذاشتم جای شب،نظراتتون رو بهم بگید ممنون♡♡

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که اسمش قسم راستم بود… کسی که خودش اومده بود تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تیغ نگاه به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

        خلاصه رمان:   دختری که توی خاندان بزرگی بزرگ شده و وقتی بچه بوده بابای دختره به مادر پسرعموش تجاوز میکنه و مادر پسره خودکشی میکنه بابای دختره هم میوفته زندان و پدربزرگشون برای صلح میاد این دوتا رو به عقد هم درمیاره و پسره رو میفرسته خارج تا از این جریانات دور باشه بعد بیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی

  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با امیریل احمری و خانواده ی احمری آشنا میشه که هنوز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی

  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره و با سامیار معتمدی پسره مغرور و پر از شیطنت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
25 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهسا
2 سال قبل

کشتیمون از فوضولی نویسنده جون😂

MMM
MMM
2 سال قبل

گفتی امروز ۲ پارت طولانی میزاری چرا نزاشتی ؟

مهسا
2 سال قبل

امشب پارت بعدی رو میزاری نویسنده جون؟

مهسا
2 سال قبل

نمیشه زود تر پارت بعدی رو بزاری😅😁🌹🌹

مهسا
2 سال قبل
پاسخ به  Yalda. post

OK🌹👏🏻❤

مهسا
2 سال قبل

به نظرم 60درصد ساندر میاد نجاتش میده 20 درصد سابین نجاتش میده 20درصدم شاید ماشین خودش وایستاد

مهسا
2 سال قبل
پاسخ به  Yalda. post

عه خوناشامه دیگه گفتم حس میکنه سینره تو خطره میاد نجاتش میده اگه این نیس پس ماشینه خودش وایمیسته

Zeinab
Zeinab
2 سال قبل

بابا بزار بمیرا بعد براش حلوا بپزیم 😂😂

مهسا
2 سال قبل

مرد؟😳

Zeinab
Zeinab
2 سال قبل
پاسخ به  Yalda. post

دوروغ نگو این امکان نداره 😂

Zeinab
Zeinab
2 سال قبل
پاسخ به  Yalda. post

حیف که این رمان نوشتنش دست توعه وگرنه لجو لج بازی میشد😂😂

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Zeinab
مهسا
2 سال قبل
پاسخ به  Yalda. post

😭😭😭

دسته‌ها
25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x