انتقام یا عشق (خون آشام) پارت سی و چهار - رمان دونی

انتقام یا عشق (خون آشام) پارت سی و چهار

که با دیدن میز چیده شده کمی جا خوردم قرار نبود مناسبت خاصی داره این میز که من آلفا ازش بیخبرم ؟!

دست کوچولو رو گرفتم جلو تر آمدم با دیدن میز تازه فهمیدم که رسم مهمان نوازی شروع شده امشب قرار جشن بزرگی باشه و جالب ترین بخش این میز نوع قرار گیریش بود دقیقا رو به روی آینه !

با نوازش دستم توسط نورا به خودم آمدم و سرم رو پایین آوردم مقداری پاستیل از توی ظرف برداشتم ب سمتش گرفتم با دیدنش خندید و خندیدم خندهاش منو رو یاد سینره افتادم ،نکنه هنوز تو بغل اون پسره مفت خوره نکنه تنشو لمس کنه بسه ساندرا بسه اون دیگه مال تو نیست حق نداری بهش فکر کنی حق نداری ولی آخه چجوری میتوانم کسی ک تموم این سالا زندگیم بوده رو فراموش کنم کسب ک زیر دست خودم بزرگ شده و من خواستم که این باشه

 

سعی کردم بهش فکر نکنم ترجیح دادم ب اتاقم برم

-نورای قشنگم میخای با من بیای یا قصد داری تو حیاط بازی کنی ؟!

کمی فکر کرد و بعد دسته ای از موهایش را دور انگشتانش با ظرافت و طنازی پیچ داد و گفت

-ببخشید عالیجناب ولی بازی رو ترجیح میدهم

از خدا خواسته دستش را رها کردم و اجازه دادم ب بازیش برسد

 

آرام ب سمت اتاقم رفتم ولی حس نگرانی و فرکانس ضعیفی از درد رو احساس کردم از وجود از نیمه دیگرم و این نیمه برمیگشت به کسی ک دو دستی تقدیمش کردم ب دست روزگار

*سینره

انگار دستی از پشت هلم داد و تعادلم رو نتوانستم حفظ کنم و از پنجره ب بیرون پرت شدم در لحظه آخر پرده سفید کم جون اتاقمو چنگ زدم بهش آویزون شدم استرسی ک داشتم ناشی از ترس از ارتفاعم بود میدونستم در مدت زمان طولانی احتمالا باعث بشه ضعف کنم و فقط توانستم تموم تمرکزمو بزارم رو کشیدن خودم ب سمت بالا ولی نمیشد یکبار دوبار سه بار نمیشه گندش بزنن مطمئنا کسی صدامم نمیشنوه

ـکمک کمک کسی نیست ؟!

از شدت درد کشیدگی دستم صورتمو تو هم جمع شده نمی‌توانستم دیگه تحمل کنم از اون سمت پرده اتاق ب سمت پنجره خم شده و نزدیک ب جدا شدنش هست و من با همه اینا باز تاب خوردم ب سمت پنجره ولی بازم نشد و پرده پاره شده الان هیچ راهی نداشتم جز جیغ زدن

 

در حدی که صدای قلبم را می‌شنیدم فریاد زدم جیغ می‌کشیدم و به دنبال کمک بودم کمکی که شاید در آن اطراف پیدا نمی‌شد فاصله اتاقم تا باغ شاید بیشتر از ۲۰ متر بود همین‌ها باعث می‌شد ضربان قلبم بیشتر شود چشمانم را بستم و باز آرزو کردم که کاش می‌شد برای باری دیگر چهره خواستنی تنها مرد زندگیم را ببینم حتی در آن لحظه نمی‌توانستم به مادر و پدرم فکر کنم شاید چون آنها همانند ساندر برایم نبودند

تصور چشمانش زیادی برایم قشنگ بود صدای گروهی از کلاغ‌ها که از روی درختان بلند می‌شدند و صدای نزدیک شدن من به زمین با توجه به شنیدن جی صدای جیرجیرک‌ها بود ترس تمام وجودم را فرا گرفته و نمی‌توانم کاری انجام دهند ترسناک‌ترین بخش ماجرا نبودن کسی بود که برایم گریه کند دست و پایم یخ زده بود بخش جذاب زندگیم به این برمی‌گردد که اکنون حتی مادربزرگ مهربانمم نبود که برایم گریه کند شاید بهتر بود که از این دنیا بروم و به پیش مادر پدر و مادربزرگ عزیزتر از جانم برسم

 

به طور معجزه آسایی دستانی کمرم رو لمس کرد صدای ضربان قلب و نفس‌های تندوگرم شخصی که بود استرس زیادی دارد به تنم چسبیده بود شاید کمی خوشحال بودم برای نجاتم چشمانم را بلافاصله باز کردم صورتش شاید شاید من تصوراتم زیادی قوی بود

دوباره دیدمش چشمانش کم چون آتشی برانگیخته شده نتظر اشاره‌ای بود که هر کسی را که در اطرافش است بسوزاند ترسناک بود اما نه برای منی که دلم را به او داده بودم

 

ترسیده بودم از نگاهش از سکوتش و از موقعیتمان قصدشو نمی‌فهمیدم ثابت بین زمین و هوا مانده بودیم نگاهش را از روبرو گرفت و با نگاهی پر از خشم و صورتی قرمز به من نگاه کرد آرام آرام به سمت پنجره اتاقم حرکت کرد از پنجره رد شدی من را روی تخت گذاشت و روی صندلی نشست ناگهان انگار چیزی یادش آمد بلند شد و صندلی را پشت در قرار داد و روی او نشست ترسناک بود اینکه اون ترس ه حقیقت پیوست پس حرف‌های مردم پشت سرش حقیقی بود هیچگاه نمی‌توانستم باور کنم که افراد ماورایی وجود دارند همیشه خودم را قانع می‌کردم که افرادی مثل او وجود ندارند اما هم اکنون عکس چیز را می‌دیدم ضربان قلبم آرام شده بود نفسم دیگر حبس نبود و استرس ازم دور شده بود نگاه سرتاسر اتاقم را جستجو کرد انگار دنبال چیزی بود به آرامی از روی تخت بلند شدم از پنجره اتاقم به بیرون را تماشا کردم هنوز اون پرنده زیبا و کوچک زیر پنجره اتاقم بود مجدد خم شدم که او را بردارم که بلند شد و کمرم را گرفت به سمت خودش برگرداند دستانش را دورم حلقه کرد سرم را روی سینه‌اش گذاشت به دستانش چون تیمارگری بر روی زخم‌های بدنم می‌کشید موهایم را نوازش می‌کرد و گهگداری نفسی عمیق می‌کشید ت روی سرم می‌کشید و مابین موهایم جستجو کرد مهر را محبت را ابین موهایم نفس می‌کشید نمی‌دانستم نگران و دلتنگ چیست شاید زیادی در دنیای خودم غرق شده بودم منی که هر روز تمنای وجود او را می‌کردم هم اکنون وجودش برایم فرقی نداشت دستانم بالا نمی‌آمد که کمرش را به خودم بچسبانم که وجودش را حس کنم ازم کمی فاصله گرفت و نگاهم کرد

+خوشگل من قرار عروس بشه؟! قرار خانم خونه کس دیگه ای بشه؟!

 

نگاهم را با بغض از او گرفتم

+مگه قرار بود عروس خونه کی بشم ؟! چه ربطی داره اصلا تو کی هستی بیجا می‌کنی بی اجازه میای اینجا چجوری آدمی هستی نه ببخشید جسارت نشه چه موجودی هستی که پرواز می‌کنی برو بیرون تا نگفتم نامزدم بیاد

نزدیک آمد نزدیک نزدیک به طوری که صدای نفس‌هایش را و گرمی آنها را روی گردنم حس می‌کردم صورتش را خم کرد شمانش را از چشمانم تا روی لب‌هایم کشید سنگینی نگاهش روی پوست صورتم حساس می‌شد دستش را بلند کرد و به قصد فرود آمدن بر روی صورت و موهایم جلو آورد اما قبل از برخورد دستان حیات بخش زندگیم ست‌ها پس کشیده شد ناگهان تبدیل به موجودی کوچک شد و از پنجره اتاقم به بیرون رفت اون موجود کوچولو چی بود هر چقدر که فکر می‌کنم به هیچ چیزی نمی‌رسم وایسا ببینم نکنه…..

خودشه از وقتی ساندر گم شد خبری از خفاش کوچولوی من نبود حتی در زمان بدبختی و دردمم خفاشم اینجا نبود اورم نمی‌شه اون چی بود

 

با صدای در برگشتم اگه کسی صدامونو شنیده باشه چی با باز تو فکر همینا بودم که در باز شده و با دیدن شخص پشت در نفسم در سینه حبس شد آرام آرام ب سمتم قدم برداشت و با عزت نفس کامل با اون دندونای زرد و زشتش لبخندی میزد که قسمت میخورم در حالت عادی من با دیدنشون کهیر میزنم ولی هم اکنون از ترس قالب تهی کردم پس مشخص بود هیچ چیزی بی دلیل نیست هر کنشی ی واکنشی داره این الان اینجاس تا حق خودشو از من و زندگی که نجات داده بگیره آرام روی تختم نشست و باعث شد من از کنار پنجره ب سمت در هجوم بیارم ولی یهو ….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شاهان pdf از سپیده شهریور

  خلاصه رمان :   ماهک زنی کم سن و بیوه که در ازدواج قبلی خود توسط شوهرش مورد آزار جنسی قرار گرفته. و حالا مردی به اسم شاهان به زور تهدید میخواد ماهک رو صیغه ی خودش کنه تا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x