انتقام یا عشق (خون آشام) پارت هشتم - رمان دونی

انتقام یا عشق (خون آشام) پارت هشتم

کبود شده سینره ب خودم امدم رو ب انیسا ک داشت گریه میکرد گفتم چرا چچرا ایتجوری شده
فقظ حق میزد و من این بار باصدای مثل نعره گفتم جواببب بده چیکارش کردی
زبون باز کرد و گفت
-فقط ذهنشو خواندم
با دست ب پیشونیم زدم بله خودش بود سینره توانش نصف هست اونم ب خاطر من احمق منی ک نتوانستم ماموریتم رو ب پایان برسونم ن کار مورد علاقمو. دستنو ب زیر سرش بردم و اون یکی رو زیر زانوهاش بلندش کردم و با بی میلی رهایش کردیم روی کاناپه گذاشتمش.
ذهنم درگیر بودم نمیدونستم الان باید چیکار کنم!
استرس داشتم و تغییر رنگ پوست سینره و جیغ های انیسا بدتر میشدم.
*سینره
با حس تر شدن لباهام چشمانمو باز کردم وبا صورت ساندر روب رو شدم صورتش کنار کاناپه بود و ب من زل زده بود سرشو ارام بالا اورد از روی صورتم و عصبی شنلشو چنگ زد از روی کاناپه و با عصبانیت از خونه بیرون زد انچنان در رو بهم زد ک فکر میکردم الان خونه روی سرم فرود می اید حالم خوب بود اما ترس زیادی از این خونه و ادماش داشتم. نگاهمو ب سمت دختری ک ب تازگی باهاش اشنا شدم سر دادم او با نگرانی و چشمانی ک قطعا از گریه اینچنین متورم شده بود گفتم
-همممم سلام
از روی کاناپه بلند شدم و ارام روی کاناپه نشستم دخترک سرش را ب سمت اورد و فقط ب تکان دادن سرش اکتفا کرد.
-من سینره هستم
فقط نگاهم میکرد حس کردم اگه یکم دیگه اینجا بمونم از شدت نگاه این دختر زجه میزنم. بلند شدم و ب ارامی ب سمت در رفتم اولین باری ک ب این خونه امده بودم هیچی غیر از دوتا چشم آتشین ک صاحب این خونه بود نمیدونستم. و اکنون نیز چیز زیازتری نمیدونستم.!
جلوتر وفتم بادیدن ساندر ک کنار اب نشسته و ب اب زل زده ایستادم پشت درختی قایم شدم. ساتدر کنار رودخانه نشسته بود و با چشمانش اب را دنبال میکرد. نگاهش کردم نمیدونستم اکنون چ چیزی در ذهن او میگذرد اما با دیدن اب چشمانم باور نمیکرد عکس داخل اب کسی نبود جز…….
الکساندر:
ت اون لحظه هیچ چیز هیچ چیز تو ذهنم نبود ب جز
سینره و جیغ های انیسا. جیغ هایی ک پی در پی بود و بدن سینره ک کبودیش هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد. ت تمام مدت پادشاهیم با چنین موضوعی برخورد نکرده بودم درسته سینره ب خاطر من احمق ب این موضوع گرفتار شده اما ضعفش نبایی در این حد باشه. ضعفش نباید زیاد باشه سینره در برابر قدرت بالایی من تحمل اورد امت در برابر قدرت بسیار کم انیسا نه؟ سوالایی بود ک برام جالب بود.
با تکون دادن سرم ب این افکار خاتمه دادم و ب فکر راه چاره افتادم. سینره من سینره عزیز من هم اکنون بی جون جلو من خوابیده، حسی ک سینره رو ب سمت من میکشوند حسی از روی کنجکاوی نبود، حس علاقه بین من و سینره از همون روز اول ب وجود امده بود.
حسی ک من تمام این چند سال جلوشو گرفتم ک ن خودم و ن سینره حرکتی بزنیم.
بازهم افکار بدرد نخور الان فقط فقط باید ب فکر سینرع میبودم.
فکری ب ذهنم نمی امد هرچقدر فکر میکردم ذهنمو بیشتر خسته میکردم تا اینکه با فکری رو ب انیسا گفتم
-انیسا ب گتی بگو بیاد
انیسا با حرف لحظه ای مکث کرد و بعد با گریه جواب داد
-اما داداش مطمئنی؟ اونــ… اون گتی هست همون کـ….
-دهنتو ببند کاریو ک گفتم اتجام بده ت سبب این اتفاق هستی بنظرم بهتره ب جای اینکار سراغ گتی بری
با نعره بلند من انسیا بلند شد و با ناراحتی ب سمت در رفتم شنلش رو برداشت و در را با جون کمی ک داشت باز کرد و ب بیرون رفت.
*راوی
با ترس زیادی ک از ان پیرزن داشت ب راه افتاد. در جنگل نفرین شدع صدایی ب غیر از رعد و برق و باران نمی امد، هوای تاریک بود و مه کل جنگل را فرا گرفته بود. درختان سر ب فلک کشیده اکنون با باد و باران همراه شده بودند. باران تندی می امد. وقتی راه میرفت ذهنش تنهاب دخترک بود. وقتی ب کنار دختر مورد نظرش رسید در چشم بهم زدنی ب در کلبه قدیمی گتی رسید.
درختی ک کنارش ایستاد تا با قدرتش ب کلبه برسد درختی جادویی بود درختی ک تنها در کنارش هیچ خبری از وزارتخانه نبود.
با ترس ک داشت ب سمت کلبه قدم برداشت کلبه در تاریکی زیادی فرو رفته بود کلبه چوبی ک چوب هایش هریک از دیگری بدتر بودند. جلوی کلبه سه پله بود تاب در کلبه برسد. کنار این پله در واقع دورتا دور کلبه نرده بود. در را زد اما ب جای باز شدن در……..

امیدوارم خوشتون امده باشه.لطفا نظراتتون رو بهم بگید. این هم ی پارت هدیه بود ب درخواست دوستان

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سمفونی مردگان

  خلاصه رمان :           سمفونی مردگان عنوان رمانی است از عباس معروفی.هفته نامه دی ولت سوئیس نوشت: «قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است»به نوشته برخی منتقدان این اثر شباهت‌هایی با اثر ویلیام فاکنر یعنی خشم و هیاهو دارد.همچنین میلاد کاردان خالق کد ام کی در باره این کتاب گفت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری

    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش تصمیم میگیره که پول توجیبی اون رو قطع بکنه و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار به صورت pdf کامل از فرناز نخعی

    خلاصه رمان قرار ما پشت شالیزار :   تابان دخت با ناپدید شدن مادر و نامزدش متوجه میشه نامزدش بصورت غیابی طلاقش داده و در این بین عموش و برادر بزرگترش که قیم اون هستند تابان را مجبور به ازدواج با بهادر پسر عموش میکنند چند روز قبل از ازدواج تابان با پیدا کردن نامه ای رمزالود از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان درجه دو

    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در مقابل پسرداییش فرحان، که تو حرفه خودش موفقه و نور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nazi
Nazi
2 سال قبل

عالی بود لطقا پارت ها یکم طولانی باشه

Negar
Negar
2 سال قبل
پاسخ به  Nazi

ببین دیگه واقعا بسه بعضی رمانا پارتای کمی دارن میری به اپنا بگی زیاد کنن پارتو اوکی! ولی این دیگه کوتاه نیست بنده خدا داره پارت هدیه میذاره اینی که میگی پارتا بیشتر باشه ظلمه و غر الکی

mahsa
2 سال قبل

نویسنده جون یه سوال؟
سینره و الکساندر چند ساله شونه؟

لادن
لادن
2 سال قبل

من عاشق خون آشاما و گرگینهام
بی اندازه مشتاقم تا ببینم توی پارت های بعدس چه رازهایی کشف میشه چون اکثر رمان های خون آشامی پر از رمز و راز گذشتگانه
و همچنین داستانت تا اینجا خیلی خوب بوده و حتما در ادامه بهتر هم میشه
موفق باشی

mahsa
2 سال قبل

بینظیری 😍❤
تا حالا نویسنده به این مهربونی ندیده بودم❤❤❤

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x