انتقام یا عشق (خون اشام) پارت بیست و ششم - رمان دونی

انتقام یا عشق (خون اشام) پارت بیست و ششم

این جواب محکم گتی من ک ساکت شدم. با روشن کردن عود توسط گتی چشمانم سیاهی رفت و ب خواب عمیقی فرو رفتم.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چشمانم را با نوازش سرم باز کردم. با چشمانی ب رنگ ابی رو ب رو شدم. چشمانم را باز و بسته کردم ک متوجه واقعی بودن این اتفاق باشم. مادربزرگم بود بلند شدم و اورا در اغوش گرفتم.
صدایی جز حق حق مادربزرگم نبود. او ارام بود اما من نبود
-سـ… یـنره. عزیزم تو دیروز بهم گفتی حالت خوبه اما سابین بهم همه چیز رو گفت تو (گریه میکرد و حالش را بد کرده بود)
تو باید زودتر از این حرفا اینا رو متوجه میشدی. خیلی زودتر خیلی زودتر ولی (گریشو پاک کرد) الانم دیر نیست. تو ب زودی متوجه میشی ولی ی چیزی هست ک من باید بهت بگم!
-چی؟
-ببین چجوریـ…..
در باز شد و سابین داخل امد.
-مادربزرگ مادربزرگ مادربزرگ
سلام خیلی خوشحالم ک امدید حالتون خوبه؟
-خیلی ممنون عزیزم
همو بغل کردند و رو ب من گفت
-عزیزم شنیدم سابین نجاتت داده با این کارش لطفو در حقت تموم کرده. ب عنوان مادربزرگت ازت ی خواسته دارم ک کنار کسی باشی ک خوشبختت کنه
لحظه ذهن ب سمت
ساندر رفت اره ساندر کسی ک منو از دره نجات داد کسی ک….
کلافه پوفی کشیدم. از سر جام بلند شدم و گفتم
-حالم کاملا خوبه زخمام سطحی بوده دلم میخاد قدم بزنم
-بشین
این صدای محکم گتی بود!
-نه دیشب شام خوردی نه الان صبحونه خوردی! کجا میخای بری؟ کلبه؟ مگه بهت نگفتم اونجا دیگه کسی نیست ببین جناب افسر بخاطر تو سرکار نرفته! سابین برو ب جناب افسر بگو بیاد!
سابین بلند شد و رفت. چند دقیقه ای نگذشته بود ک گتی هم بلند سد و رفت من موندم و مادربزرگم
-کلبه؟ اره.؟
-ببخشید
-سینره پس اینی ک میگی میری دیدن دوستت میری کلبه؟
-مادربزرگ من من کاری نکردم رفتم دیدن کسـ…
-بسه دیگه نمیخام دروغ بگی خسته شدم دروغاتو بشنوم!
هیچی نگفت تا اینکه گتی با سینی پر از خوراکی های جورواجور امد داخل مادربزرگم بلند شد و رفت بیرون.
گتی رو ب من گفت
-بشین بخور
-باشه
کنار سینی نشستم و مشغول خوردن صبحانه شدم
نانی برداشتم و مشغول سدم وقتی سیر شدم بلند شدم، نگاهی ب سینی ک انداختم هیچ فرقی با قبل از خوردن من نداشت.
بلند شدم گتی اونجا نبود ب سمت در رفتم و در را باز کردم مادربزرگم با جناب افسر مشغول گقت و گو بودند و گتی هم ظرفی بزرگ روی اتش گذاشته بود و ب درون اب نگاه میکرد
نزدیک ب گتی شدم داشت با خودش حرف میزد کمی سرمو نزدیک ظرف بردم ک گتی گفت
– هی! بنظرت بهتر نیست سرتو ببری اونور.؟؟
-چرا!چرا!عذر میخوام
سرمو ی اونطرف بردم ک همون موقع مادر بزرگم امد کنارم و گفت
-بهتر نیست بریم؟
-چرا بریم فقط
-فقط چی؟
-الان کجاییم مامان جون
-عزیزم چقدر دلم برای این مامان جون گفتنات تنگ شده!عشق مامان جون الان میریم ببینی چقدر نزدیکیم

یه مقدار ب این فکر کردم ک سابین کجاست با اینکه ب خودم لعنت فرستادم ک نباید فضولی کنم ولی طاقت نیاوردم و از مادربزرگم پرسیدم
-سابین کجاست با اون میریم؟
با خوشحالی برگشت سمتم و بهم گفت
-نه اون صبح رفت یکم کار داشت حالا هم من و تو با هم میریم خونه
-اممم من ی جا کار دارم
-بیخود خستم کردی بسکه الکی گفتی کار داری و رفتس سمت اون کلبه ببین سینره عزیزم گل من، من تمام این مدت میدونستم ک کجا میری با کی میری ولی بهت هیچی نگفتم چون بهت اعتماد داشتم و هنوزم دارم ولی الان ک تازه حالت بهتر شده ازم توقع نداشته باش بزارم بری! الان بیا بریم خونه

یکم عصبی بود منم چیزی نگفتم تا ارام بشه. اون جلو راه افتاد منم پشت سرش نمیدونم چرا ولی نزاشت من از هیچ کدوم تشکر کنم اون فکر میکنه سابین نجاتم داده در صورتی ک گتی گفت ک اونا نجاتم دادم فکر میکنم عصابانیت مادربزرگم بخاطر جناب افسر باشه
انموقع صبح هوا واقعا دل انگیز بود. خونه ای ک توش بودیم یکمی از روستا دور بود با تقریبا بیست دقیقه راه رفتن رسیدیم. ب روستا ک رسیدیم چشم چشم کردم شاید ساندر رو دوباره ببینم البته اینکه میدونم انسان نیست کار رو سخت میکنه چون بیشتر موجوداتی ک انسان نیستند تمایل دارند در شب بیرون باشن مادربزرگم برای خرید یکم قارچ ب سمت مغازه ای رفت منم پشت سرش رفتم همینطور ک مادربزرگم مشغول گفت و گو بود منم چشمم پی ساندر بود. برای اولین بار ک دیدمش کنار سینی الوچه ای بود اینبار هم دنبال سینی گشتم. حدس میزنم ک ساندر از چیزای ترش خوشش بیاد مثل من. با دنبال کردن من بلاخره چشمم ب سینی افتاد. کمی اطراف سینی را نگاه کردم دیدم شخصی مرموز با شملی سیاه کنار سینی ایستاده خوشحال شدم خواستم ب مادربزرگم بگم ک میخوام برم اونجا ولی ترسیدم ب تمام معنا ترسیدم ک اگه بگه نه یا دیر بشه اون بره. ب خاطر همین با تمام قدرتی ک توی پاهام بود دویدم ب سمت سینی الوچه ای و روی سر شونه کسی ک شنل پوشیده بود زدم اون مرد برگشت و چشمم ب چشم……

سلام امیدوارم خوشتون امده باشه.  منتظر نظرتتون هستم اگه یکم دیر شد برای پارت گذاری از همتون عذر میخوام این روزا یکم درگیرم. ♡♡♡♡ممنون ازتون

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که اسمش قسم راستم بود… کسی که خودش اومده بود تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی به ته خط میرسی و هرچه چشم می گردانی نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد

  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش میشه اونو مثل برده تو خونه‌اش چند سال زندانی میکنه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
MMM
MMM
2 سال قبل

بزار دیگه لعنتی

مهسا
2 سال قبل
پاسخ به  MMM

بی تربیت😶
با احترام بلد نیستی بگی

مهسا
2 سال قبل

دقیقاً چه ساعتی پارت گذاری میشه؟

مهسا
2 سال قبل

پارت بعدی رو امشب میزاری نویسنده جونم ؟

مهسا
2 سال قبل

70درصد ممکنه ساندر باشه

Zeinab
Zeinab
2 سال قبل

این شیدا تا کارو سکته نده ول نمیکنه 😂

مهسا
2 سال قبل
پاسخ به  Zeinab

موافقم👌🏻😂

Zeinab
Zeinab
2 سال قبل

بخدا اگه ساندر نباشه من میدونم و تو 😂😂😜

Zeinab
Zeinab
2 سال قبل
پاسخ به  Yalda. post

عه نگو اینجوری در باره‌ی ساندر چی زوده من ساندر رو میخوام 😂😂

دسته‌ها
20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x