رمان در پناه آهیر پارت ۵ - رمان دونی

رمان در پناه آهیر پارت ۵

برای دومین بار اومدن خونمون و اینبار به قصد شیرینی خوردن و بله برون و تعیین روز عقد بود..

وقتی آهیر گفت که میخواد با من خصوصی حرف بزنه بازم رفتیم تو اتاقم و بهم گفت که امیدوارم خوب فکر کرده باشی چون دیگه راه برگشتی نیست..

گفتم فکرامو کردم و مطمئنم، فقط چند تا چیز هست که باید در موردش حرف بزنیم..

صندلی رو کشید عقب و نشست.. آرنجشو تکیه داد به میزم و نوک انگشتشو گذاشت روی لبش و گفت

_بگو

ناخودآگاه چشمم روی لبش، که انقدر قرمز و خوشرنگ بود که انگار رژ لب داشت، موند و فکر کردم که چه لبایی داره..

ولی زود چشممو گرفتم از لباش و نشستم رو تخت..

_ببین داداش.. من بهیچ عنوان نمیخوام عروسی بگیریم و لباس عروس تنم کنن و آرایشم کنن.. سخته برام.. میفهمی که؟.. بنابراین تو باید این مشکلو حل کنی و بگی عروسی نمیخوایم.. چون به حرف من گوش نمیدن.. و دیگه اینکه من میخوام زود از این خونه خلاص بشم و بیام خونه ی تو.. بالاخره خونه ی تو برا من حکم آزادی رو داره و میشه گفت مثل یه خونه ی دانشجوییه.. اینم تو باید حلش کنی چون من اگه بگم میگن عروس هوله

همونطور که خیره نگاهم میکرد انگشتشو چند بار روی لبش کشید.. انگار داشت فکر میکرد..

_حله.. دیگه؟

_دیگه هیچی.. راستی، تو چند سالته؟

_۲۹.. تو چی؟

_منم ۲۱.. ۸ سال ازم بزرگتری

_مشکلیه؟.. ما که نمیخوایم زن و شوهر باشیم.. چه ۲ سال چه ۸ سال

_نه اتفاقا برا من خوبه.. من همیشه با پسرای بزرگتر از خودم میپرم.. دوستام یعنی.. ملتفتی که؟.. دوست پسر نه ها.. دوست خالی.. من زیاد دوست مونث ندارم بیشتر دوستام مذکرن

_اوکیه.. اگه حرف دیگه ای نداری بریم تموم کنیم این نمایشو

آهیر با خونسردی و لحن محکمی گفت که فعلا نمیخواد عروسی بگیریم و فعلا فقط یه عقد محضری باشه..
مادرها اعتراض کردن و گفتن که بالاخره که باید عروسی بگیرین نمیشه که همینطوری.. ولی آهیر گفت بعد از چند ماه فکر اونجاشم میکنیم و به نوعی موضوع رو بست.. و به این ترتیب فقط قرار و مدار عقد گذاشته شد و برای دو هفته ی بعد تاریخی رو معین کردن..

قبل از رفتنشون، آهیر شماره شو بهم گفت تا سیو کنم و گفت که لازم میشه.. گوشیمو که دید لبخند معناداری زد و گفت

_عوضش نکردی

با مسخره نگاهش کردم و گفتم

_آخه باهاش خاطره دارم.. خاطره ی یه دزد موذی

پوزخندی زد و گفت

_حقت بود پسش ندم بهت تا لنگ فایل ها و مطالبت بمونی

دهن کجی کردم بهش که گفت

_میمون هر چی زشت تر اداش هم زشت تر.. شماره تو بگو

_میمون خودتی پررو

دوتایی یه گوشه ی سالن حرف میزدیم و خانواده هامون فکر میکردن داریم حرفای عاشقانه و محبت آمیز میزنیم به هم..

تو اون دو هفته چندبار تماس تلفنی داشتیم با هم و رفتیم برای آزمایش و کارهای معمول عقد و خرید حلقه و آینه شمعدون..

خرید این چیزها برام خیلی مسخره و کسالت آور بود ولی آهیر میگفت مثل یه دختر رفتار کن و به ..امون نده!

بد دهن بود و منم که همیشه دوست داشتم‌ مثل پسرا لات بازی دربیارم و فحش بدم، عاشق لحنش و ادبیاتش بودم..

مادرهامون و آنیتا همراهمون بودن و همون اولش از دیدن من با یه مانتوی کوتاه ساده و شلوار گرمگن مشکی و کفشهای ورزشی چشماشون گرد شد..

مامانم حسابی غر زده بود و من گفته بودم آهیر اینطوری دوسم داره و دیگه زبونش بسته شده بود..

موقع خرید هم سعی میکردم لباسها و وسایل زنانه ای که میخوان بخرن رو قبول نکنم و بگم نپسندیدم و تا حدی هم موفق میشدم و بجای کفش پاشنه بلند یه جفت آل استار مشکی خوشگل و بجای چکمه های پاشنه بلندی که آنیتا نشونم داد یه جفت چکمه ی کابویی خریدم که خیلی حال داد..

ولی وقتی مقابل لباس زیر فروشی وایسادیم اینبار نوبت من بود که چشمام گرد بشه و نخواستم باهاشون برم تو..

ولی آهیر کمرمو گرفت و تقریبا هولم داد تو مغازه و گفت

_انقدر تابلو بازی دربیار تا بفهمن یه مرگت هست و دختر نیستی.. برو دو سه تا ست بخر تا شک نکنن

تا اینو گفت صدای هین کشیدن آنیتا رو از بغل دستم شنیدم که انگار یه چیزایی از حرفای آهیر شنیده بود ولی وقتی اخم آهیر رو دید حرفی نزد و رفت داخل مغازه..

برای اولین بار توی عمرم ست قرمز گیپور خریدم و با تصور خودم توی اون دو تا تیکه پارچه که اندازه ی کف دست بود، کم مونده بود گریه کنم..

ولی مجبور بودم و دم نزدم.. وقتی مادرش یه سرهمی دانتل مشکی فوق سکسی داد دستم و آروم و با خنده گفت

_زمونه ی بدی شده.. زنا و دخترا مردای خوشتیپ رو ول نمیکنن.. باید چشم و دل شوهرتو سیر کنی که چشمش دنبال زنای دیگه نگرده

کم مونده بود عوق بزنم و خودمو زدم به خجالت و از مغازه بیرون رفتم..

آهیر پشت سرم اومد و دیدم که یه لبخند موذی رو لبشه..
عصبی گفتم

_خیلی حال میکنی نه؟

سرشو به معنی آره تکون داد که عصبی تر شدم و گفتم

_چطوره این چیز توری رو بجای من تو بپوشی و یکمم من بخندم، هان؟

_منکه ظاهرا و باطنا مردم و ممکن نیست بپوشمش.. تویی که امکاناتش رو داری

با یه نگاه شیطون اشاره کرد به سینه هام.. از حرصم پامو گذاشتم روی پاش و محکم فشار دادم که صدای آخش دراومد و خندید..

موقع خرید حلقه یه انگشتر مردونه با نگین عقیق چشممو گرفت و یواشکی به آهیر گفتم

_نمیشه من اینو بخوام؟

بازومو سفت گرفت و گفت

_بیا برو بابا.. با این انگشتر باید یه سبیل چخماقی هم بزاری که بهش بیاد

دستی کشیدم بالای لبم و گفتم

_به زودی اونم میشه ایشالا

دو تا حلقه ی ساده و ست برداشتیم و هر چی مادرش اصرار کرد که یه انگشتر خوشگلتر و یه سرویس کامل بخریم من قبول نکردم و گفتم اونا هم بمونه برای عروسی ایشالا..

عروسی ای که میدونستم در کار نبود و وعده ی سر خرمن میدادم به مادرها..

روز عقد هر چقدر که مامان خودشو جر واجر داد که بزارم ابروهام و سبیلامو برداره نزاشتم و گفتم آهیر اینطوری دوس داره !

اوووه.. چه خوب بود که هر کاری که دلم میخواست رو میزاشتم به حساب آهیر و دیگه هیچ کس نمیتونست مخالفتی کنه..

_آخه کدوم مردی از سبیل و پشم و پیل خوشش میاد دختر؟

_آهیر میگه من اینطوری دخترونه و بکر دوست دارم

مانتوی طوسی کوتاه اسپورتی همراه با شلوار جین پوشیدم و شال مشکی انداختم روی سرم.. زیر بار مانتو و شال سفید مثل عروس ها عمرا نمیرفتم..

با ساده ترین شکل و بدون ذره ای آرایش همراه مامان و بابا رفتم محضر و از خودم راضی بودم که تونستم مقابلشون مقاومت کنم..

خانواده ی عموم و عمه ی بزرگم و خاله خانمها قبل از ما رسیده بودن و کمی بعد ماشین سفید شاسی بلند و خیلی گرونقیمتی مقابلمون پارک کرد و خانواده ی امانی پیاده شدن..
و پشت سرش چندتا ماشین دیگه که اولی آنیتا و شوهرش بودن و بقیه شون چند تا آقا و خانم مسن که حتما فامیلای آهیر بودن..

آهیر کت و شلوار نوک مدادی و پیرهن طوسی پوشیده بود و دکمه های بالایی پیرهنشو باز گذاشته بود و خیلی جذاب دیده میشد.. با اون موهای بلند طلاییش درست شبیه مانکن های معروف خارجی بود..

کراوات نبسته بود و حتما اونم مثل من این مراسم رو به رسمیت نمیشناخت..

انقدر چشمگیر و خوشگل بود که آدم ناخودآگاه خیره میشد بهش..
خاله هام و عمه طوری نگاهش میکردن که گفتم الان پسره رو با نگاه قورت میدن..

عمه م که نزدیک به من وایساده بود آروم گفت

_افرا عجب چیزی تور کردی ورپریده.. این پسره ایرانیه؟

بعدشم نگاهی به سر و وضع من کرد و کلمه ی ایششش رو واضح تو چشماش خوندم!

لابد با خودش میگفت این دختره ی ایکبیری کجا و این پرنس رویایی کجا..

آخرشم نتونست خودداری کنه و گفت

_خاک بر سرت بیشعور حداقل توام یه رنگ و لعابی میزدی به صورتت که یکم به این جیگر بیای

عمه مسن بود ولی خیلی باحال بود و از رک گوییش خوشم میومد.. حرفای تلخشو ترجیح میدادم به اونایی که مقابلم خوب بودن و میگفتن فدات بشم ولی پشت سرم بدگویی میکردن..

بعد از سلام و احوالپرسی و خوش و بش رفتیم داخل محضر..

آهیر نگاهی به سرتا پا و صورت من کرد و گفت

_خوشم میاد که غدی پسر

هر بار که پسر میگفت بهم حال خوشی بهم دست میداد و میفهمیدم که واقعا نظری به من نداره و پسر بودنم رو قبول داره..

لبخند بدجنسی زدم و گفتم

_بله که غدم.. انتظار که نداشتی با لباس سفید و آرایش و چسان فسان بیام

نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد و گفت

_نه انتظار نداشتم ولی تا این حد هم ساده فکر نمیکردم بیای.. مامانم و زنای فامیل هنگن

_چیه پشیمونی؟

_نه.. اولا که تو زن واقعیم نیستی که بخاطر نپسندیدن اونا دمغ بشم.. دوما اگه واقعا بودی هم نظر اونا به … چپمم نبود چون زندگی من به کسی ربطی نداره

_دمت جیز پس

کمی بعد خطبه ی عقد من و آهیر خونده شد و ما رسما و شرعا زن و شوهر شدیم!

هر چند که هیچ هیجان و حسی نداشتم ولی بازم برام جالب بود که با آهیر امانی سر سفره ی عقد نشستم و بهش بله گفتم..

جای دخترای دبیرستانمون خالی بود که ببینن آهیرشون با اَفی مذکر پای سفره ی عقد نشسته و داریم حلقه میندازیم تو انگشت هم!

اَفی مذکر لقبی بود که در دوران مدرسه بچه ها بخاطر رفتارهای زمخت پسرونه م و حرفام بهم داده بودن و تنها کسی که تو اون مدرسه حتی یک درصد هم احتمالش نمیرفت که روزی زن آهیر امانی بشه مسلما من بودم..

ولی زندگی و تقدیر چیز عجیبی بود و پشت سر هم این پسر رو سر راه من قرار داد و آخرشم به همدیگه وصلمون کرد..

بعد از عقد، مادر آهیر گفت که عروس و داماد رو از هم جدا نکنیم و افرا جون بیاد خونه ی ما.. ولی من معذب بودم و دلم نمیخواست برم خونشون..

قرار بود چند ساعت بعد بریم رستوران و پدر و مادرم همه ی مهمونای عقد رو دعوت کرده بودن برای شام..
مجبورا گفتم پس بهتره آهیر با ما بیاد و از خونه ی ما با هم بریم رستوران..

اصلا با هم راحت نبودیم و هیچ شباهتی به عروس و داماد نداشتیم و با هم سرد و بی حس بودیم..

وقتی وارد خونمون شدیم آهیر آروم گفت

_کی این خاله بازی ها تموم میشه و به زندگی راحتم برمیگردم خدایا

_اگه میخوای از این خاله بازیا و عروس دوماد بازیا خلاص بشی یه بهونه جور کن من بیام خونه ت تا همش مجبور نشیم جلوی چشم پدر و مادرامون باشیم

_فکرشو کردم.. معده ی من سالهاست که داغونه و همه میدونن.. دو سه روز بعد خودمو میزنم به مریضی و میگم دکتر گفته زخم معده ت شدیده و اگه غذای خونگی نخوری معده ت سوراخ میشه.. بعدشم میگم میخوام زنم بیاد پیشم و برام غذا بپزه

_مگه من آشپزتم دیوونه؟.. من حتی یه نیمرو هم برات نمیپزم

_ای بیعرضه.. من نمیخوام برام آشپزی کنی و این فقط یه بهونه ست.. ولی برا خودت که باید بپزی.. نکنه برا توام من باید غذا درست کنم؟

_هوم.. نه برا خودم یه چیزی میپزم میخورم.. ولی برای تو نه.. من آشپزت نیستم یادت باشه

……………………………………

بعد از چند روز آهیر چیزی رو که گفته بود انجام داد و مادرش با ناراحتی زنگ زد به مادرم و گفت که حال آهیر خیلی بده و وضعیت معده ش خطرناکه.. بهتره زنش یه مدت بره پیشش و حواسش به خورد و خوراکش باشه..
پدر و مادر من هم که از خداشون بود من سریعا وارد زندگی زناشویی بشم و هوس تغییر جنسیت از سرم بره، بعد از یکم ناز و نوز الکی گفتن خب بالاخره زن شرعی و رسمیشه حالا عروسی نگرفتن که نگرفتن، سلامتی آهیر جان از همه چی مهمتره..

و به این ترتیب من در حالی که با دمم گردو میشکستم مشغول جمع آوری وسایلم شدم تا فرداش آهیر بیاد دنبالم و برم خونه ی بخت!

بعد از ظهر یه روز آفتابی و دلپذیر بهاری بود که آهیر اومد دنبالم و کمک کرد تا وسایلمو بزاریم تو ماشین..

با همون ماشین سفید خوشگل اومده بود و تا دید من ماشینو نگاه میکنم گفت

_این ماشین من نیستا.. ماشین باباست.. من فقط یه موتور دارم و بس.. حتی خونه م هم اجاره ایه و مایه دار نیستم.. گفته باشم که با دیدن ماشین ددی دلتو صابون نزنی

درو باز کرد و نشست پشت فرمون.. منم کیفمو انداختم صندلی عقب و نشستم جلو پیشش..

نگاهی بهش کردم و گفتم

_فکر نمیکنی این حرفا رو قبل از عقد باید بهم میگفتی؟.. اگه من یه شوور مفلس و فقیر نخوام الان کیو باس ببینم؟

بدون اینکه نگام کنه حرکت کرد و گفت

_وضع مالی من ربطی به تو نداره.. مگه زنمی؟.. یه مدت باهم همخونه ایم بعدش نخود نخود هر که رود خانه ی خود

_تو این مدت من خرج خودمو خودم باید بدم؟.. تو که پول نداشتی گوه خوردی زن گرفتی

پوزخندی زد و با گوشه ی چشمش نگام کرد و گفت

_چه زنی ام گرفتم.. به اصغر نسناس گفته برو اونور من هستم

_اصغر نسناس دیگه کیه؟.. چقدر خوشم اومد از این شخصیت

_نمیخواد نگران خرجی و خورد و خوراکت باشی.. اونقدری دارم که گشنه نمونی.. ولی خب بعنوان همخونه توام باید کارایی بکنی.. نمیشه که غذای مفت بریزم تو شکمت

_وا.. چیکار باید بکنم؟.. عجب بیشعوری هستی تو.. یکم مهمون نواز باش

_خب میتونی یه جورایی جبران کنی

و هیکلمو با هیزی دید زد !.. با مشت زدم به بازوش و گفتم

_چشاتو درویش کن اونجوری نگام نکن.. پسر حرمت داره نه لذت

_فعلا که دختری.. هر چند خوشگل نیستی و هیچیت باب میل من نیست، ولی خب برای مواقع اورژانسی که دلم یه مونث میخواد بدک نیستی

از حرفی که زد چشمام گرد شد و با تعجب و شایدم کمی ترس گفتم

_جدی ای الان؟

چشمای لعنتی خوشگلش پر از خنده شد و گفت

_شلوارتو کثیف نکن حالا.. هووومم.. فکر نکنم کاری باهات داشته باشم.. من دختر لوند و هیکل سکسی دوست دارم نه مثل تو دسته بیل

_من کجام دسته بیله بیشعور؟.. چرا حرف بیخود میزنی؟

با دقت نگام کرد و با خنده گفت

_چیه؟ چرا ناراحت شدی؟.. مگه تو ادعا نمیکنی که دختر نیستی و پسری؟.. پس نباید بهت بربخوره.. نکنه میخوای باهات کاری داشته باشم؟

_غلط بکنی بیای نزدیک من

راست میگفت.. چرا از حرفش ناراحت شدم و بهم برخورد؟!.. برای خودمم عجیب بود..

دیگه حرفی نزدیم و بیرونو نگاه کردم تا برسیم خونه ش..

خونه ش تقریبا وسطای شهر بود، ولی جای خوب و آرومی بود.. یه ساختمون چهار طبقه بود که خونه ی آهیر طبقه ی دومش بود و آسانسور نداشت..
وسایلمو که چند تا چمدون و ساک و کیف دستی بود با هم بردیم بالا..

_چقدر چیز میز آوردی مگه میخوای تا آخر عمرت آویزون من باشی؟

_خوب وسایل مورد نیازمه.. لباسام، کتابام، آت آشغالم

_خوبه خودتم میگی آت آشغال.. میخواستم با موتور بیام دنبالت مامان نزاشت، گفت دخترا وسایل خصوصی زیادی دارن و به زور گفت بیا ماشینو ببر زشته پیش پدر مادرش.. راست میگفته

_اگه میگفتی با ماشین خودم میومدم

_خواستم جلو پدر مادرت نقش شوهر خوب بازی کنم واست

در حالیکه رسیده بودیم جلوی در واحدش و با خستگی چمدونا رو میزاشتم زمین گفتم

_تو چرا ماشین نداری؟.. پولشو نداری یا خوشت نمیاد؟

_هم پولشو ندارم هم با موتور بیشتر حال میکنم

درو باز کرد و رفتیم تو.. یه خونه ی نقلی بود حدود ۶۰ متر.. مبلمان کمی داشت ولی دکوراسیونش شیک و باکلاس بود.. به صاحبش میومد..

یه دست مبل مشکی راحتی نرم و بزرگ، از اونایی که وقتی مینشستی روش توش فرو میرفتی و خوابت میگرفت، و مقابلش یه تلویزیون قرار داشت..

آشپزخونه ش هم سبک آمریکایی بود و قاطی هال بود..
یه میز چهار نفره با صندلی های خوشگل چرم قرمز هم توی آشپزخونه بود.. و چیز دیگه ای نداشت..

دور و برو نگاهی کردم و گفتم

_زندگیت خلاصه ست

_از سرمم زیادیه.. نیازی به چیز دیگه ای ندارم.. خوش اومدی همخونه

لحنش صمیمی بود و برگشتم نگاهش کردم.. توی چشماش گرمای خاصی بود که خوش آمدش واقعی بنظرم اومد و به دلم نشست..

مشتمو زدم به مشتش و گفتم

_ایول

لبخندی زد و گفت

_بیا اتاقتو نشونت بدم

دنبالش راه افتادم که یهو وایساد و گفت

_راستی میگم نکنه ترجیح میدی پیش من تو اتاقم بخوابی همسر جان، هان؟

لگدی به ساک دستی خودم که دستش بود زدم و گفتم

_شتر در خواب بیند پنبه دانه

با بدجنسی خندید و گفت

_خب وظیفه ی من بعنوان شوهرت این بود که این پیشنهادو بهت بدم، حالا خود دانی

میدونم شوخی میکرد و حتی قبل از اومدنم اتاقمو آماده کرده بود..

_مرسی که به وظیفه ت عمل میکنی ولی اگه یه بار دیگه بگی شوهر، دهنتو سرویس میکنم

وسایلو گذاشت توی اتاق و بلند خندید و گفت

_با چیت میخوای دهنمو سرویس کنی؟ مگه داری؟

_حیف که ادبم اجازه نمیده وگرنه یه حرکت انگشت نشونت میدادم

سری تکون داد و گفت

_از چیزی که نداری مایه نزار

اتاق کوچیکی بود.. خیلی کوچکتر از اتاق خودم.. ساده بود و یه تخت تکنفره و میز توالت کوچیک کنارش بود..
ملحفه های نو و یه پتوی آبی و قرمز طرح اسپایدرمن روش بود!

با تعجب نگاهی به پتو کردم و گفتم

_اینجا قبلا اتاق بچه بوده؟

_نه.. بچه کجا بود؟.. این ست روتختی نوعه.. برا تو خریدمش که خیالت راحت باشه کسی استفاده نکرده

چشمامو ریز کردم و گفتم

_برا من پتوی مرد عنکبوتی خریدی؟!!

چشماش بازم پر از شیطنت شد و گفت

_آره.. مگه تو یه پسر بچه ی تخس و پررو نیستی؟.. پسر بچه ها روتختی اسپایدرمن دوست دارن

هم خنده م گرفته بود هم حرص میخوردم از دستش که منو مسخره کرده..

خنده مو جمع کردم و با اخم گفتم

_برو بیرون لباسامو عوض کنم

_بعدش بیا تو آشپزخونه وظایفتو بهت بگم کوزت جان

درو پشت سرش محکم کوبیدم طوری که اگه جاخالی نمیداد محکم میخورد بهش..

صدای دادش اومد که گفت

_عه خسارت نزن وحشی.. در خونمو شکستی

برگشتم به اتاق جدیدم نگاه کردم.. اتاقی که با همه ی کوچکی و سادگیش، برام حکم قصر رو داشت.. چون دیگه آزاد بودم تو این خونه و این اتاق.. دیگه مامان دم به دیقه غر نمیزد بخاطر کارهای پسرونه م و هر طوری که دلم میخواست زندگی میکردم..

بعضی از وسایلمو جابجا کردم و مانتو و شالمو دراوردم و رفتم بیرون از اتاق..

آهیر تو آشپزخونه بود و یه قوطی فلزی کوکا کولا دستش بود..

منو که دید گفت

_چای خوری؟ یا قهوه نسکافه ای هستی؟.. من نوشابه خورم.. تو چی میخوری؟

با پررویی گفتم

_یه نسکافه میخورم

داشتم پامو با ژست و قیافه روی هم مینداختم که یه بسته نسکافه پرت کرد خورد به سرم!

با تعجب نگاش کردم که خونسردانه نوشابه میخورد و نگام میکرد..

_آب جوش رو گازه، اون …نتو یه تکونی بده برا خودت نسکافه درست کن

_مثلا روز اولمه تو خونت الاغ.. تازه یه ساعتم نیست اومدم، نسکافه رو پرت میکنی؟

_قرار نیست من لوست کنم.. سبک من پارتیزانیه.. کارای تو رو من نمیکنم

لعنتی ثبات اخلاقی نداشت.. نه به خوش آمد گفتن گرم و مهربونش، نه به این کاراش..

بلند شدم و یه لیوان برداشتم و نسکافه رو با آب جوش ریختم توش و گفتم

_اینجا پارکینگ نداره؟.. من ماشینمو بیارم کجا باید بزارم؟

_پارکینگ هست ولی من موتورمو گذاشتم.. بیرون پارک کن

_اگه بدزدن چی؟

_هیچی

_ینی چی هیچی؟.. اگه ماشینمو بدزدن پولشو از تو میگیرم

_پولم کجا بود پدر آمرزیده.. به من چه از ماشین تو

نگاه بدی بهش کردم و گفتم

_هنوزم در عجبم که ماشین نداری.. تو کار دزدی ماشین نیستی؟

از قصد گفتم که حالشو بگیرم ولی ککشم نگزید و ته نوشابه رو هورت کشید و بیخیال گفت

_اگه لازم باشه ماشینم میدزدم.. ولی فعلا لازم نیست

پوزخندی زدم و گفتم

_چه شخصیت برجسته ای

_زیاد حرف نزن و گوش کن.. من صبحا ۳ ساعت میرم آموزشگاه و عصرا هم یک روز در میان تو خونه شاگرد دارم.. دوستام میان و میرن تو خونه.. گاهی شبا بیرون برنامه دارم و دیر میام.. تو مشکلی با اومدن دوستام نداری؟

_نه.. مگه دخترم که با پسرایی که میان خونه ت مشکل داشته باشم؟.. تازه خوشحالم میشم باهاشون رفیق شم

_اوکیه.. برنامه ی تو چیه؟

_منم چهار روز هفته کلاس دارم و میرم دانشگاه.. گاهیم با دوستام میرم بیرون‌.. همین

_خوبه.. با دیر اومدن من و شبا تو خونه تنها موندن مشکل نداری؟.. نمیترسی تنهایی؟

_نه.. من همیشه تنها بودم.. ترس برام زیاد معنی نداره و یاد گرفتم خودم مواظب خودم باشم.. یادته که اونشب که اومدی خونمون دزدی تنها بودم

انگشتشو به لبش کشید و با نگاه زیرچشمی گفت

_پدر و مادرت چی؟.. اونا مواظبت نبودن؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی

  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقه‌اش است. آیهان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوک

    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از آبروشون نه …! به این رمان امتیاز بدهید روی یک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه

  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی

  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و تالش میکند تا همه چیز را به روال عادی برگرداند

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
29 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شمیم
شمیم
3 سال قبل

سلام مدیر جان خسته نباشی
من میخاستم رمانمو ب اسم آئوورا رو بارگذاری کنم
در حال تایپه .چند قسمتشو میزارم قسمتای بعدیشو دو هفته ی دیگه روزی دو پارت میزارم
ترجیحا دلم میخاد اینجا باشه ک بچه ها نظر بدن
ولی تو کانالم خوبه
میشه لطف کنی بگی چیکار کنم؟
و ی چیز دیگه اینکه اگ میشه همینجا برات پارتهاشو آپلود کنم
چون فعلا ب تل دسترسی ندارم
لطفاااااا
خیلی دلم میخاد بزارمش

(:
(:
3 سال قبل

مگه چقدر نبودم که رمان جدیدت رو شروع کردی:/
جا موندم ظاهرا
عیب نداره زیاد ندادی برسم میخونم امیدوارم از قبلی ها بهتر و پیشرفت چشمگیری داشته باشی

Tina
Tina
3 سال قبل

اتفاقا به نظر من اسم رمان در پناه آهیر خیلی قشنگه برعکس نظر خانم منتقد.من وقتی پارت اول رمان رو دیدم قبل اینکه متوجه بشم رمان مهرناز جون هستش اسم رمان من و جذب کرد و خوندمش.مهرناز جون واقعا اسم رمانت قشنگه

Mahsa
Mahsa
3 سال قبل

وای رمانت عالی. خیلی قشنگه.
امید وارم موفق باشی.

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل

و در آخر اصلا نمی‌خوام از نقدم ناراحت بشی و امیدوارم قلمت همیشه عالی باشه.😝❤️

و خیلیی مشتاقم که ادامه رمانت رو بخونم زیبا جان❤️

❤️خسته نباشی❤️

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل

نقد رمان در پناه آهیر

اسم: وقتی ما می‌خوایم کتاب یا رمانی رو بخونیم این اسم در کنار بقیه نکات هست که ما جذبش میشیم! و اسم بهتره کلیشه‌ای نباشه.

کلیشه:کلمه کلیشه به معنای عبارت یا عقیده‌ای است که بیش از حد مورد استفاده قرار گرفته است و فقدان تفکر بدیع و مبتکرانه را تداعی می کند.
..
..

گلی جان اسم رمانت کلیشه‌ای بود مثال های دیگه میزنم که با همین کلمات اسم رمان وجود داره مثله: در پناه باران، در پناه عشق، در پناه انتقام، در پناه اغوش تو، در پناه تو ، در پناهم باش و… پس نتیجه می‌گیریم که این کلمات کلیشه‌ای هستن
.
.
بررسی از نظر همخوانی با محتوا: در نگاه اول اسم رمان، من زندگی پر از فراز و نشیب رو مشاهده کردم و اسم با محتوا سازگاری داره. ولی در هر حال اسم جذابی هست با اینکه کلیشه‌ای
.
مهرنازی من از اسم رمانت و خوندن چند پارت از رمانت ژانر عاشقانه و اجتماعی رو حس کردم.
..
.
.
.

وییی چقدحرف زدم بقیشو پایین میگم😅🤣

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

ژانر: معیار هایی هستند که در گنجایش چند کلمه اتفاقات یک رمان رو از همون جایی که آغاز میشه تا جایی که به پایان می‌رسه طبقه بندی می‌کنن.
ژانر های صحیح شامل: پلیسی،جنایی، ترسناک، تخیلی، طنز، عاشقانه، مذهبی، اجتماعی، تراژدی، معمایی، تاریخی و…. هستن .
ژانر هایی که تو برای رمانت انتخاب کردی فقط عاشقانه بود
اما بالا هم گفتم که من داخل رمانت ژانر عاشقانه و اجتماعی رو حس کردم چون در مورد تغییر جنسیت صحبت کردی چیزی که این روز ها تو جامعه ما رواج پیدا کرده یا مثلا خیلی ها تامبوی یا تام گرل یا ترنس و به قول معروف دو جنسه هستن و به فکر تغییر جنسیتشون هستن و چون تو داخل رمانت بحثش رو پیش کشیدی به نظرم چون این بحث داخل اجتماع هست ژانر اجتماعی رو داخلش میشه حس کرد و به نظر من می‌تونی ژانر تراژدی رو هم انتخاب کنی چون حس کردم داخل رمانت غم و اندوه وجود داره و اون دختر افرا داخل سن نوجونی انچنان محبتی از پدر و مادرش دریافت نکرده و تشنه یکم محبت از طرف خانواده اشه

الویت بندی قرار گیری ژانر ها از اهمیت زیادی برخوردار هست.
و با توجه به چیزایی که گفتم باید بیشتر پارت ها دارای ژانر اجتماعی باشه نه؟

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

خلاصه: خلاصه رمان قسمتیه که نویسنده اولین ارتباطش رو با خواننده آغاز می‌کنه. خلاصه‌ای مملو از چالش و ابهام خواننده رو به اندیشیدن دعوت می‌کنه، با یک قلم ساده و بی کلیشه‌ای و یا حتی یک قلم دلفریب ادبی.

عزیزدلم تو خلاصه ای نداشتی!
خلاصه بهتره پر از سوال باشه تا خواننده رو به چالش بکشه. و نیاز نیست که مثلا خلاصه به این شکل باشه افرا دختری (مثال میزنما) ۱۹ ساله که ظاهری دخترونه داره و باطن و روح اون پسرونه است و خانواده اش با عقاید اون مخالفن و ……. به این خلاصه نمیگن ولی چون بعضی از نویسنده ها حس میکنن که خلاصه یعنی این و خب این تفکر خیلی غلطه ولی خب بازم نویسنده ها این کار رو میکنن و من خودم شخصا میگم چنین چیزی رو بهش خلاصه های کلیشه‌ای میگن
که خود فرد و خانوادش رو معرفی می‌کنن یا اسم فرد رو میگن و …..
بالا هم گفتم که بهتره خلاصه پر از سئوال برای خوانندگان باشه یعنی یه خلاصه مبهم باشه و فکر من خواننده رو درگیر کنه.
خلاصه می‌تونه ۵ تا ۱۰ خط باشه .
بررسی از نظر سازگاری با محتوا: خلاصه ایی نداشتی که من ببینم با محتوا سازگاری داره یا نه.
مقدمه: مقدمه نقش خیلی مهمی در جذب مخاطب داره چون مقدمه یک رمان حکم سرآغاز رو داره، شروعی که بعد از اون مستقیم وارد رمان میشیم.
بررسی از نظر اندازه: اندازه مقدمه نه زیاد باید باشه و نه کوتاه، جوری که مفهوم رو بر سونه درست هست.
جوجه طلایی چرا دیگه مقدمه نداشتی؟

📔بررسی از نظر همخوانی با ژانر، مقدمه، محتوا: عزیزم مقدمه رو میتونی با کلمات زیبا بنویسی و یه مقدمه بی‌نظیری برای رمانت داشته باشی. ❤️
آغاز رمان: یک نقش اساسی داره و یک اشتباه در انتخاب محتوای آغاز ممکنه کل تلاش های یک نویسنده رو هیچ کنه. یکی از این اشتباهات کلیشه نویسی است.
شروع رمانت و رمان های قبلیت هیچ کدوم کلیشه‌ای نبود عزیزم❤️
و من رو به خوندن مشتاق کرد😍
زاویه دید: نحوه روایتی است که نویسنده برای تعریف داستان برای مخاطبش از آن استفاده می‌کنه. و یا به طور کلی نویسنده محدود و نامحدود بودن رو رعایت کنه.
⚪زاویه دید شما اول شخص بود عزیزم و در زاویه ها مشکلی نداشتید.
لحن: برای تایپ رمان ها به سه صورت است.
ادبی: در این زبان هم مونولوگ و دیالوگ به صورت ادبی هست.
گفتاری یا محاوره‌ای: در این زبان هم مونولوگ و دیالوگ به صورت محاوره‌ای یا گفتاری نوشته می‌شه.
معیار: در این زبان مونولوگ ها به صورت ادبی و دیالوگ‌ها به صورت گفتاری یا محاوره‌ای هستش.
لحن یک رمان باید از اول تا اخر یک نوع باشه.
لحن رمانت گفتاری یا محاوره ای بود و من ایرادی ندیدم❤️
اصول درست نویسی: درست نویسی در نوشتن رمان، داستان نقش بسیار مهمی در کیفیت دارد.
بعضی جاها ایراد داشتی گلم.
کلماتی که می و نمی دارند با نیم فاصله از هم جدا میشن. اینو کلی میگمااا
میکند❎ می کند❎ می‌کند
میخواند❎می خواند❎
می‌خواند✅
چشما❎ چشم‌ها✅

ساختار جمله: ساختار جمله یکی از اصول مهم نویسندگی هستش و نویسنده در این بخش باید با رعایت کردن مکان فعل و فاعل کیفیت جمله را حفظ کند.
در فعل و فاعل ایرادی نداشتی گلکم ❤
.📗تکرار: جملاتی که از نظر مفهوم یکسان هستند هم لغات و هم جملاتی که زیاد تکرار شده‌اند، هم حروف که بدون نیاز تکرار شده‌اند. کشیده نویسی هم جز تکرار است و علائم نگارشی.
علائم نگارشیت خوب بود❤️

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

نه عزیز من من نه اینارو نه از گوگل برداشتم نه از جای دیگه من اینا رو همه همه رو از کلاس نوسندگی که ثبت نام کردم یاد گرفتم و دارم میگم و حتی اگه بخوای اسم اموزشگاه رو هم میگم بزنی اینترنت بالا میاد من فقط اومدم بعضی از کلمات رو بهت گفتم که منظورم رو بد برداشت نکنی اما فک کنم بد برداشت کردی
و بعضی از حرفاتم درسته اما مثلا خلاصه رمان حلقه اویز رو دیدی منظورم اونجوری یا مثلا تو بعضی از رمان یا کتاب های چاپ شده قسمتی از رمان رو میزارن ولی به هر حال
و اون زبون محاوره ای کلی گفتم فک کنمم تایپ کردم که کلی گفتم و مقدمه شامل شعر یا هر چیز دیگه ای میشه مثلا تو بعضی از کتاب ها رو نگاه کنی منظورم رو میفهمی
و دیگه من اصلا منظور خاصی نداشتم فقط گفتم اینطوری بهتره میتونی نمی خوام رو جدا بنویسی

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

و اصلا در خوب و عالی نوشتن رمانت چه محاوره ای و چه ادبی هیچ شکی ندارم و میدونم کارت عالی اما نه خواستم ایراد تراشی کنم یا خودمو نشون بدم یا هر چیز دیگه ای فقط خواست رمانت رو نقد کنم و اگه میبینی چرا رمان های قبلیتو نقد نکردم برای این بود که من یه دفعه وارد یکی از پارت های رمانت شدم حدودا پارت ۳۰ یا ۲۸ گرگها بود و از اونجا شروع کردم به خوندن رمانت از پارت اول و اون موقع هم خیلی دیر شده بود که بخوام نقد کنم برای همین با نقد کردن من اشنا نیستی و گرنه من نه از جایی کپی کردم نه در اوردم

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

خواهش عزیزمم🥰💜❤

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

اره حرفت درسته اما من نگفتم بده و یا نمیشه گذاشت اتفاقا میشه و خب به قول خودت بعضی اسم واقعا برازنده و وقف الحال رمانه اما من گفتم میتونه کیلیشه ای نباشه 😉🙂

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

و وصف

گیسو*
گیسو*
3 سال قبل

چرا من همیشه دیر میرسم؟؟!😐
عالی بود

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل

مثل همیشه عالی 😃😄🥰😍
خوبببب بعد یه مدت استراحت برم سراغ نقد کردن رمانت😉

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

خواهش😃🥰😅😆
چشم چشم الان میزارم نقدمو😄😁😆

Mohanna81
Mohanna81
3 سال قبل

مثل همیشهه عالی یود مهرنازیی😍😍😍❤

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  Mohanna81

شکر خند با وفای من♥

ریحان
ریحان
3 سال قبل

عالی بودی نازیم♥
.
چقدر به اون جا خالیات خندیدم
😁😅😂😁😅😂
.

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

آره نفسی♥
.
برا خودمم عجیب بود که تو رمان نوشتی…
محمد اوندفه گفته بود این موضوعو…

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

بلیااا …
عجبااااا
.
وای نااازیم اگه بدووونی چقققددر پیش بینیای خوب خوب دارم واسه رمانت…!
مطمئنم خیییلیاااش به وقووع میپیونده..هخخخخخ

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  ریحان

میام به روش خودم میگم بهت جون و دلم…هخخخخ
.
هم نظرمو هم حدسامو
.
اما الان فعلا نمیتونم..فقط اومدم این طرف یه سر بزنم زودی برم♥
.
جزیره ی منی تو…خوب باش جانا♥

Nasim
Nasim
3 سال قبل

سلام بر نازی جان جانم🌹
.
دستت درست خانم نویسنده
آخه عروس سبیلو و پشم و پیلی و دسته بیلی!
😂😂😂
.
مثل همیشه💪🎖
.
موفق باشی دوست خوبم😍

MamyArya
MamyArya
3 سال قبل

خسته نباشی مهری نازم❤❤❤💋💋💋
بازم مثل همیشه عالی
موضوعی فوق العاده حذاب و قلمی عالی و گیرا
دمت حسسسااااااابی گررررم👌👌👌👌👌👌💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋

ریحان
ریحان
3 سال قبل
پاسخ به  MamyArya

آجی خووو شگل من
.
♥♥♥♥♥♥♥

مملی
مملی
3 سال قبل

این خوبه
این معلومه رمان پر ملاتیه
دستت طلا مهرناز
یخورده دیگه پیش بره میرسه به صحنه😋😋😋(البته بعد تغییر جنسیت افرامذکر)

Mahad
Mahad
3 سال قبل

وااای خدااا عالییییی بود😂🥰

زود زود بزار مهرناز جونمممم😍😍🥰🥰

Tina
Tina
3 سال قبل

عالی بود مهرناز جون دستت درد نکنه.

Hasti
Hasti
3 سال قبل
پاسخ به  Tina

خسته نباشی مرسی از رمان خوبت عاشقشم❤

دسته‌ها
29
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x