رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 14 - رمان دونی

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 14

 

از زبان بهراد :

 

 

امروز ۱۸ ام تیر بود و فردا هم تولد تیدا بود . منم کارهای جشن تولدشو رو‌ انجام دادم

سر راه رفتم طلافروشی تا ببینم سرویسی که خواستم رو آماده کردن واسم یا نه

با توجه به نقاشی هایی که میکشید و حرف هایی که میزد متوجه شدم عاشق جغده

به طلافروشی که یکی از دوستام بود سپرده بودم واسش یه چیز توپ طراحی کنه

الحق که برازندش بود

جغد خیلی ظریف که تو سینش یاقوت سرخ کار گذاشته شده بود .‌

دوستام رو دعوت کرده بودم

متین ، آوا و چند نفر دیگه .

تصمیم گرفتم جشن تو کافه ی آرمین

( دوستم ) باشه

خیلی ذوق داشتم واسه خوشحال کردن این پیشی کوچولو

درست مثل این نوجوون های ۱۴ ساله رفتار میکردم .

انگار قلب سنگی ای که سال ها بی حس مونده بود ، داشت جون میگرفت .

کلید انداختم و وارد خونه شدم

تیدا به استقبالم اومد .

کتمو و از تنم در آورد ، رفتم تو اتاق تا لباس هامو عوض کنم .

حس میکردم میخواد یه سئوالی بپرسه ، ولی چرا مطرحش نمیکرد ؟

رفتم روی مبل جلوی تلویزیون نشستم ، داشتم کانال ها رو بی حوصله بالا و پایین میکردم که تیدا تو آغوشم جا گرفت .

ضربه ای تو پیشونیش زدم :

 

 

از وقتی اومدم میخوای یه چیزی بهم بگی ، ولی نمیگی .

 

 

– اوممممم ، قول میدی ناراحت نشی ؟

 

 

قول میدم ، بگو

 

 

– مامانت فوت کرده ؟

 

 

ناخودآگاه عضلات صورتم منقبض شد ، خون به صورتم دوید :

 

 

نه ، هنوز نفس میکشه …

بزار یه قصه واست بگم

یکی بود ، یکی نبود

همه بودن غیر از خدای مهربون ..

یه خونواده سه نفری ، که هیچوقت روی آرامش رو ندیدن

مامانم اسمش عسل بود ، درست مثل چشماش .

مهربونی رو تو وجودش میدیدم

بابام همیشه مامانمو کتک میزد …

ولی عاشقش بود ، آره عاشقش بود مطمئنم

میومد پیش من عین بچه های چهارساله اشک میریخت و میگفت :

 

مامانت همه مردا رو بیشتر از من دوست داره

 

 

ازش بدم میومد ، چرا همیشه مامانو میزد …

مامان یه چشمش اشک بود و یه چشمش خون

بابا چطور میتونست رو‌ همچین فرشته ای دست بلند کنه ؟؟؟؟

من فکر میکردم اون زن ، فرشته ست

اما انگار یادم رفته بود که درون هر فرشته ای ، شیطانی وجود داره

شیطان همون کسی بود که پسر بچه ی ده سالشو ول کرد

شیطان کسی بود که اموال بابامو بالا کشید و با شریکش فلنگو بست

خیلی لطف کرد که همین خونه رو واسمون گذاشت

بابا پیر شد تا دوباره خودشو بالا کشید …

من اونروز فهمیدم یه زن چقدر میتونه خطرناک باشع تیدا

 

 

– ولی فکر نمیکنی رفتار های بابات هم تو تصمیم مادرت بی تاثیر نبوده ؟

 

 

اون حق نداشت بره …

 

 

– من حق رو به مادرت نمیدم چون حتی یک بار هم ندیدمش

ولی باور کن این که هر روزت با کتک و تحقیر بگذره یه جور مرگ خاموشه

 

 

 

اون زن ، خیانت کرد

 

– آره خب ، ولی هیچ بحثی یک طرفه نیست .

هردو طرف مقصرن حالا یکی کمتر ، یکی بیشتر

 

 

شاید حق با تو باشه .

ولی من امپراطوریم رو بر اساس درد کسایی که بهم ظلم کردن بنا کردم .

استخوان هاشون رو میشکنم و پودر میکنم ، یه پله میسازم و در هر صورت از نردبون ترقی بالا میرم .

تو دنیای من ، بخشش جایی نداره

من از دو چیز متنفرم تیدا

خیانت و دروغ

هر کدوم رو از هرکسی ببینم ، مطمئن باش تقاصشو میده

من کسی رو نمیکشم

کاری میکنم آرزوی مرگ کنه …

 

 

نفس ، نفس میزدم و به چشم های معصوم تیدا که موجی از ترس و وحشت رو به همراه داشت خیره شدم

رو صورتش خم شدم و چشماشو بوسیدم .

سرشو به سینم چسبوندم .

دستمو گذاشتم رو قفسه ی سینش

لذت میبردم از اینکه اینطور میتپه

بی قرار ، رام شده …

دست انداختم زیر زانوش و بلندش کردم ، به طور غریضی ، واسه اینکه نیوفته دستاشو دور گردنم حلقه کرد

بردمش تو اتاق خواب و منتظر شدم تا خوابش ببره

همیشه عادت داشتم وقتی که میخوابه ببوسمش

وقتی آروم و بی حرکت ، پلک هاش روی هم بود و تسلیم بود در مقابلم

صورتش رو غرق بوسه های ریز میکردم

عاشق این بود که گردنشو ببوسم

این دختر بخاطر صداقت و معصومیتش ، زیبایی خیره کنندش و ایمانش برام ستودنی بود

مثل میوه ممنوعه ای میموند که با احتیاط لمسش میکردم .

از اتاق اومدم بیرون ، چرا هیچ‌ کدوم از کار های شرکت درست پیش نمیرفت ؟  ما کارخونه ی فرش داشتیم و یک شرکت مد و مدلینگ

کارای شرکت بهم گره خورده بود و من واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم

 

 

از زبان تیدا :

 

 

صبح با غم عظیمی که رو دلم بود چشم هامو باز کردم

امروز ، روز تولدم بود

روز مرگ مادرم …

از اتاق رفتم بیرون در کمال تعجب بهراد خونه بود .

چرا مونده بود ؟

سئوالم رو به زبون آوردم که در جوابم لبخند عاقل اندر سفیهی زد :

 

 

کسی روز جمعه سرکار میره آیا ؟

 

 

به روی خودم نیاوردم و رفتم تو آشپزخونه که دیدم میز صبحونه رو چیده

صداش از پشت سر اومد :

 

مورد پسند واقع شد بانو ؟

 

 

– هعی بدک نیست .‌

 

 

خدایا زن نگرفتم که ، شوهر کردم

 

 

– یادم رفت بت بگم ، زن بودنم بهت میادااااااا

 

 

 

 

تا ظهر به شوخی و خنده گذشت

 

 

– تیدا پاشو بریم بیرون

 

وای نه ، میخوام برم بخوابم

 

– تو که میدونی من هرچیزی رو فقط یه بار تکرار میکنم عزیزم

 

 

زورگوووووووووووو

 

 

– شنیدماااا

 

 

خدایا چقد زورگوئه این بشر

رفتم سر کمدم

یه شلوار دم پا گشاد مشکی

با مانتو کوتاه قرمز

یه روسری با رگه های قرمز هم سر کردم و رفتم تو حیاط و سوار ماشین شدم .

بهراد هم تیپ زده بود …

سوتی زدم :

 

 

اوووووووو کی میره این همه راهووو

 

 

تک خنده جذابی کردی :

 

– شما که زیبا تری بانو

 

 

یه بیست مین بعد جلوی کافه نگه داشت و ازم خواست پیاده شم

چه کافه ی نازی ..

دستمو محکم تو دستاش گرفت

رفتیم داخل …

برق ها خاموش بود

هنوز موقعیت رو درک نکرده بودم

که چراغا روشن شد و صدای دست و سوت و جیغ متین و آوا و چند نفر دیگه که من نمیشناختمشون و فقط تو عروسی دیده بودمشون بلند شد

 

 

از زبان بهراد :

 

 

ذوق زده شدنش کاملا مشخص بود ‌

بی هوا پرید بغلم‌ :

 

 

– وایییی بهراد …

ممنونم ازت

این اولین جشن تولدمه

 

 

ها ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اولین جشن تولد ؟

 

 

– آره اولیش بود

بابام همیشه ۱۹ ام تیر ، روز تولدم منو میبیرد سر قبر مامانم

میگفت من قاتل مادرمم

همیشه روزای تولدم اشک ریختم

 

 

اشک هاش داشت بدون مجوز از چشمش پایین میومد

بوسه ای رو سرش زدم و واسم مهم نبود بیست نفر چشمشون به ما دوخته ست .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ماه مه آلود جلد سوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلپر به صورت pdf کامل از نوشین سلما نوندی

    خلاصه رمان:   داستان از جایی شروع میشه که گلبرگ قصه آرزویی در سر داره. دختر قصه آرزوی  عطر ساز شدن داره … .. پدرش نجار و مادرش خانه دار. در محله ی ساده ای از فیروزکوه زندگی می‌کنند اما با اومدن زال دستغیب تاجر شهردار شهر فیروزکوه زندگی گلبرگ دستخوش تغییر میشه یک ازدواج ناخواسته و یک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عاشقم باش

  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی را با او از سر می گیرد…. پایان خوش…. به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد اول

    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه یه محله رو کنه، اما مدام به بنبست میخوره، چون

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
R
R
2 سال قبل
پاسخ به  Toranjmoeeni

مرسی ترنج جون… میشع پارتا رو یکم طولانی بذاری…
ممنون ک ب نظرات اهمیت میدی

zinab
zinab
2 سال قبل

آقا خو یه پارت فقططططططط؟

R
R
2 سال قبل

خیلی ممنون
دو خط؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x