رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 23 - رمان دونی

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 23

 

 

هاکان :

تقصیر خودش بود

خودش …

بهش گفته بودم وقتی مست میکنم نیاد نزدیکم

خود احمقش …

 

 

صدای فریاد عصبی تیدا توجه همه رو به خودش جمع کرد :

 

بسههههههههههههههههههه

بسه دیگههههه

فقط بهم بگید مادرم چطوری مرد

 

 

مرگ یک بار و شیون یک بار

گفتم بهش ، رک و راست :

 

پدرت ، تو اوج مستی و عیاشی

زن پا به ماهش رو کشت

وقتی من و شاهو رسیدیم و رسوندیمش بیمارستان ، فقط تونستن تو رو نجات بدن

مادرت …

 

قبل از اینکه جمله ام تموم بشه ، تیدا بی جون رو زمین افتاد ، میلرزید ؛

تشنج …

داد میزدم و خدمتکار ها و پزشک مخصوصم به اتاق هجوم آوردن …

 

 

یک روز بعد ، از زبان تیدا :

 

 

چشم هام رو باز کردم ، اسپاکو کنارم بیهوش شده بود

خستگی از سر و روش میبارید

تکون خفیفی خوردم که سریع از جا پرید و با نگرانی گفت :

 

حالت خوبه ؟؟؟

 

– خوبم ، خا … خاله

 

ناباور نگاهم کرد :

 

یه بار دیگه بگو

تورو خدا یه بار دیگه بگو

میدونی تو این سال ها چقد حسرت این کلمه به دلم موند ؟ میدونی وقتی پدرت تو رو دزدید و رفت و دیگه نتونستم ببینمت چه حالی شدم ؟

 

 

– بغلم کن خاله ، دلم یه پناه میخواد

 

 

بی حرف به آغوش کشیدم

هردو اشک میریختیم ، آغوشش مادرانه بود . راست میگن که خاله ، مادر دوم آدمه . تو کل این هشت سال ، هیچوقت احساس نکردم یه غریبس واسم .

میون هق هق هام کلمه ها از دهنم بیرون می پرید :

 

 

خاله … خاله چرا بابام هیچوقت منو نخواست ؟

چرا انقد ازش بدم میاد ؟

چرا …

 

 

با دستاش کمرم رو نوازش میکرد

خوب میدونست با این کار حالمو بهتر میکنه :

 

آروم باش تیدا ، آروم باش یادگار مارالم .

پدرت بهت شک داره

همونطور که به عشق مارال شک داشت .‌

 

 

– شک داره ؟ به چی؟

 

 

به اینکه تو واقعا دختر خودش باشی

 

– پس ..

 

هیسسسس بعدا راجع بهش حرف میزنیم .

 

– از مامانم برام بگو .

 

 

آه عمیقی از بین لب هاش خارج شد :

 

میدونی به نظرم شخصیت آدم ها ، مثل اسم هاشون میشه

مارال ، زیبا و طناز بود

درست مثل اسمش .

وقتی سوار اسبش ، آذرخش میشد ..

آخ آخ …

یه محل دنبالش بودن ، محل نمیداد .‌

چهرش ، درست مثل تو بود

مثل سیبی که از وسط نصف شده ‌

 

 

– اسپاکو ، معنی اسم تو چیه ؟

 

 

شجاع و جنگجو ، واقعا هم همینجوری بودم . وقتی چهارده سالم بود ، شاهو رو مجبور کردم بهم تیراندازی یاد بده

بعد از اون ، هرجا میرفتم تفنگم هم باهام بود .‌

آرتام ، عاشق مارال بودو این رو به وضوح ابراز میکرد

یه عشق افسانه ای …

 

از زبان بهراد :

 

با عصبانیت به هاکان زل زده بودم ، باعث حال خراب تیدای من بود

خودش زبون باز کرد ، انگاری داشت با خودش حرف میزد :

 

لعنت به این خاطرات که بعد از ۳۳ سال ، هنوزم دست از سرم بر نمی‌دارن .

لعنت به مارال که غم و معصومیت چشم هاش شب ها خواب و خوراک رو ازم گرفته بود .

من نمیخواستم بمیره ، فقط … فقط

لعنت …

من تو اوج مستی ، حتی یادم نمیومد چیکار کردم و چجوری کشتمش .

اون حق نداشت بمیره …

لعنتی ، من میخواستمش …

 

 

چیزی بهش نگفتم ، عادت نداشتم کتک خورده ها رو بزنم .

اون حتی لیاقت مبارزه هم نداشت .

یعنی تیدا الان چه حالی داره ؟

چرا اینجوری شده بود زندگیم ؟

چرا گند کشیده شده بود به کل تصوراتم از بابام و زندگیش .‌

مارال …

زنی که عجیب تقدیر و چهرش به دخترش سرایت کرده بود .

تیدا هم گیر آدم بدردنخوری که از قضا من باشم ، افتاده بود .‌

تاریخ تکرار میشد …

تیدا و اسپاکو ، دوباره وارد اتاق شدن

دست در دست هم .

 

 

اسپاکو : من دیگه با شما ها کاری ندارم

به نگهبانا میگم بیان دست و پاتونو باز کنن

 

تیدا ، با نگاهی سرد چشم ازمون گرفت ولی قبل از اینکه ناباورانه

هاکان صداش کرد :

 

تیدا ، بشین میخوام باهات حرف بزنم

 

– من حرفی باهات ندارم .

 

شاید زنده نموندم ، بزار آخرین حرفامو بهت بزنم .

 

– من هیچوقت مرگتو نخواستم

مرگ ، واسه آدمی مثل تو خیلی کمه

 

بعد هم بدون توجه به فریاد های هاکان رفت و پشت سرش رو هم نگاه نکرد ، ندید چطور در سکوت نگاهش کردم . همه ی ما مقصر این بودیم

که اون تیدای بی آزار

الان تبدیل بشه به یه ببر وحشی .‌

آدم ها تا چیزی رو از دست ندن قدرش رو نمیدونن .

درست مثل من …

چقدر دور شده بود و من چقدر در حسرت نیم نگاهی از سمتش بودم .

عذاب هایی که همه ی ما میکشیدیم به چه دلیل بود ؟

اجبار ؟

آره ، اجبار ..

عشق که زوری نمیشه

اگه زوری باشه که دیگه اسمش عشق نیست .

قلب ، مثل مغز نیست

منطق نداره

همه عشاق جهان ، عقل ندارند .

نویسنده : ترنج

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان غرور پیچیده

  خلاصه رمان :             رمو فالکون درست نشدنیه! به عنوان کاپوی کامورا، بی رحمانه به قلمروش حکومت می کنه، قلمرویی که شیکاگو بهش حمله کرد و حالا رمو میخواد انتقام بگیره. عروسی مقدسه و دزدیدن عروس توهین به مقدساته. سرافینا خواهرزاده ی رئیس اوت فیته و سال هاس وعده ازدواجش داده شده، اما سرافینا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا

  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که ورود مردی به نام حنیف زندگی دو نفر آن ها

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آمیخته به تعصب

    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه تن به کار بده، آدم متعصب و عصبی ای میشه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ
دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا

  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی جانم حک‌ کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahdiyeh nazari
Mahdiyeh nazari
2 سال قبل

پارت های بیشتر بزار لطفاً 🥺🥺🥺

Ramii
Ramii
2 سال قبل

رمان تموم شد؟!

z
z
2 سال قبل
پاسخ به  Toranjmoeeni

پس این پارت آخر چیه گذاشتین؟

زینب
زینب
2 سال قبل

پارت بیشتر بزار😭😭

رها
رها
2 سال قبل
پاسخ به  زینب

اوهوم.. پارت بیشتر بذارر..
و زود بزود..😍☹️

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x