از زبان اسپاکو :
نوازش کردن موهاش …
بوسیدن گونه هاش …
حتی اگه بمیرمم نمیزارم اتفاقی برات بیوفته تیدا
یادگار مارال …
سال ها طول کشید تا اون طور که باید قدرت گرفتم و تونستم خواهرزادمو از چنگ بهراد و هاکان و اردلان در بیارم .
وقتی بهم میگفت خاله …
تیدا برام مثل بچه ای بود که هیچوقت نداشتم
هنوز هم وصیت آرتام یادمه
مگه میشد یادم بره ؟
آرتام جونش رو به خاطر عشقش داد ولی تو آخرین لحظات ، ازم قول گرفت مراقب مارال و فنچ کوچولوی تو شکمش باشم .
خدا میدونه که چقد به عنوان برادرم دوسش داشتم .
پدر هامون ما رو نکشتن …
این رسوم بی اساس بودن که روحمون رو نابود کردن .
قلبمون رو شکستن .
زندگی بدون عشق فایده ای هم داره ؟
وقتی عاشق میشی میفهمی قبلش زندگی نکردی ، فقط اکسیژن حروم کردی .
آره ، عشق درد داره
عذاب داره
بغض داره ..
ولی کنار همه ی اینا یه حس و حال خوب داره که میارزه به همش .
از زبان تیدا :
نگاه های خیره ی بهراد رو روی خودم میدیدم .
شاید اگه یه پل خراب بینمون وجود نداشت ، میشد این زندگی نابود شده رو ، دوباره از نو ساخت .
اما نمیشد …
شیشه ی عشق ما شکسته
هرچقدر هم ظریف تیکه هاشو بهم بچسبونیم ، باز هم مثل روز اول نمیشه .
گردنبندم رو تو دست گرفتم
همون جغدی که واسه گرفته بود …
دلم تنگ شد واسه زندگی ای که تلخی هاش ، هزار برابر شیرینی هاش بود …
شاید بهتر بود با بهراد حرف میزدم
باید تموم میشد این موش و گربه بازی …
از زبان بهراد :
دوتا از نگهبان هتی اسپاکو وارد اتاق شدن و زیر بغلمو گرفتن و بردنم بیرون .
در یه اتاق رو باز کردن و انداختنم اون تو .
چشم هام به نور عادت نداشت و درست نمیدیدم .
بعد از چند ثانیه ، تیدا رو روبه روم دیدم .
سریع از جام بلند شدم که برم سمتش ولی دستشو بالا آورد و سرد گفت :
بشین سرجات . میخوام باهات حرف بزنم .
دلگیر از رفتارش ، آروم نشستم
نگاهش رو به زمین دوخت :
ببین ، من تو این هشت سال خیلی فکر کردم .
به زندگی ای فکر کردم که تو خرابش کردی
من هم مقصر بودم .
همیشه مظلوم ، گناهکار تر از ظالمه
میدونی چرا ؟
چون سکوت مظلوم باعث میشه ظالم هر بلایی دلش بخواد سرش بیاره .
من مظلوم بودم و بیشتر از تو مقصر .
– تیدا بسه دیگه …
این کثافتی رو که داری هم میزنی
بیشتر گندش بالا میاد
آره من مقصرم
من احمق مقصرم
مقصرم که به عشقم ، زندگیم ، دنیام
اعتماد نکردم .
ولی بخدا قاتل رو هم یه بار اعدام میکنن
ولی من تو کل این هشت سال ، هفته ای هفت روز اعدام شدم .
به جرم کشتن قلبم .
به جرم کشتن روحت
به گناه خورد کردن عشقمون …
این حرفا فایده ای نداره ، نوش دارو بعد مرگ سهرابه .
درست نمیشه ، دیگه درست نمیشه .
– تیدااااااااا
خودمم از صدای فریادم جا خوردم
نگاهی به چشم های ترسیدش انداختم و بی طاقت در آغوش گرفتمش .
بدن نحیفش میلرزید
کمرش رو نوازش کردم ، رگ خوابش دستم بود :
نبینم تو بغلم بلرزی پیشی کوچولو .
در با صدای مهیبی باز شد و قامت اسپاکو تو چهارچوب نقش بست
با جدیت گفت :
جفتتون بشینید کارتون دارم .
تیدا خواست ازم جدا بشه ولی محکم گرفتمش و نشوندمش کنار خودم
بر خلاف همیشه ، تقلایی نکرد
اسپاکو : میخوام یه فرصت به جفتتون بدم ..
شما دوتا با حماقتتون باعث شدین زندگیتون از هم بپاشه
همدیگه رو دوست دارینا …
ولی نفهمیدید چطور باید مدیریتش کنید .
من عذاب کشیدن خواهرزادمو به چشم دیدم تو این هشت سال
مسبب تمام این درد ها تو بودی بهراد
ولی خب درمانگر هم هستی .
یک بار دیگه شروع کنید
هردوتون آسیب دیدید تو راه عشق ، پس محتاط عمل میکنید
من حرفامو بهتون زدم تصمیم با خودتونه
بعد هم مقابل چشم متعجب تیدا
و نگاه هیجان زده ی من ، بی صدا از اتاق خارج شد .
تیدا : به…
با گذاشتن لب هام رو لب هاش حرفش رو قطع کردم …
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود ، از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت ، در مجلس مغانم
با کافران چه کارت ، گر بت نمیپرستی .
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یعنی دیگه این تموم شد ؟
مرس ک تو خماری نذاشتی♡🙂