رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 8 - رمان دونی

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 8

 

 

از زبان تیدا

 

حس کسی رو داشتم که به روحش تجاوز شده .

اون حق نداشت اینجوری اذیتم کنه

صدای آیفون اومد و رفتم لباس بپوشم .‌ یه تاپ چسبون مشکی ، یه کت خوشرنگ شیری ، شلوار دمپا گشاد مشکی و شال سفید پوشیدم

و یه خط چشم باریک کشیدم

لبای خودم انقدر خوشرنگ بود که نیازی به رژلب نداشته باشه .‌

چادررنگی مو برداشتم و سر کردم

در اتاق رو باز کردم و رفتم بیرون .

یه زن و شوهر بودن .‌

با خانومه به گرمی دست دادم و با مرده هم سلام و احوالپرسی کردم ‌

بهراد معرفی کرد :

 

 

متین و مارال ، بهترین دوستای من

 

 

– خوشبختم .

 

 

مارال : بهراد میدونستیم خوش سلیقه ای بابا نه در این حد دیگه

شاه ماهی گرفتی داداش

 

 

من : لطف داری مارال جون .

 

 

بی توجه به پوزخند رو‌ مخ بهراد رفتم تو آشپزخونه تا بشقاب و اینا بیارم .

رفتم پیش دستی ها رو گذاشتم و چای ریختم بهراد رو صدا زدم :

 

 

– بهراد ؟ آقا بهراد

 

 

جانم .

 

 

– میای این چای ها رو ببری ؟

 

خودمم رفتم و نشستم رو مبل روبه روی متین و مارال .

مارال پرسید :

 

 

عزیزم چند سالته ؟

 

– ۱۷

 

آها ، پس هشت سال اختلاف سنی دارید .

 

 

– اوهوم .

 

 

وای تو خیلی نازی ، میشه یه عکس ازت بگیرم ؟

 

 

– اختیار داری عزیزم

 

 

ـ…………….

 

چند روزی از وقتی که مهمون داشتیم می‌گذشت و من درگیر کار های خودم بودم . علاقه و استعداد زیادی تو نقاشی داشتم .‌ طرح صورت مامانم رو روی بوم نقاشی زده بودم و هر روز که وقت بیشتری داشتم طرح رو کامل میکردم .

چند باری وقتی بهراد خونه نبود لباس آستین کوتاه پوشیدم ولی با دیدن اون زخم …

چشم هام رو با درد بستم .

انگار قرار نبود این دنیا روی خوشش رو بهم نشون بده .

اون از بهراد که بعد از اون کارش رفتارم رو باهاش اونقدری سرد کردم که خودمم باورم شده واسش یه خدمتکار موقتم .

من ، تیدا سرمد

تنهاترین تنها

و زخمی ترین زخمی بودم …

تو این دنیای تاریک و سیاهم فقط قرآن خوندن بود که آرومم میکرد .

 

 

از زبان بهراد :

 

از وقتی اون روز اذیتش کردم ، دیگه حتی محل سگم نمیده

خدایا من چم شده ؟

من ، بهرا سلطانی .

کسی که اسمش میاد همه خودشونو خیس میکنن . خدایا این دختر چه بلایی سرم آورده .

چرا …

از کی ؟…

از کی تا حالا دختری به خودش اجازه میده بهم بی محلی کنه

از در دفتر اومدم بیرون

امروز حتی قدم هامم اون صلابت همیشگی رو نداشت …

کلافه مسیر خونه رو طی کردم .

این بار کلید ننداختم ، عجیب دلم میخواست خودش درو به روم باز کنه . آیفون رو زدم و دستمو گذاشتم رو دوربینش ، صدای نازک و ملیحش تو گوشم پیچید :

 

 

بفرمایید ؟

 

 

– منم تیدا ، باز کن درو .

 

 

در با صدای تیک باز شد .

به استقبالم اومد ، ته دلم گرم شد .

رفتم تو اتاق و لباس هامو عوض کردم

وارد آشپزخونه شدم و غافلگیرانه از پشت بغلش کردم که از ترس به خودش لرزید .

دستشو رو دستام گذاشتم که ازم جدا شه ، عمدا سرمو بردم جلو و کنار لبش ، لب زدم :

 

 

ناهار کی آمادس ؟

 

از برخورد نفس های داغم به گردنش

لرزشش رو حس کردم

پیشی کوچولو ، معلوم بود خیلی رو گردنش حساسه .

سرشو عین لاک پشت تو خودش جمع کرد و گفت :

 

 

الان میارم ، برو بشین .

 

قبل از اینکه عقب بکشم ، بوسه ای کنار لبش نشوندم که خودم هم از تعجب چشمام گرد شد .

به روی خودم نیاوردم و به ظاهر بیخیال از آشپزخونه بیرون اومدم .

داشت ظرف غذا رو میاورد که دستش خورد به گلدون مادرم

ناباور نگاهش کردم

خودش میدونست چقدر روی اون گلدون حساسم

بهش گفته بودم اگه آسیبی بهش بزنه

بلایی سرش میارم که …

دستام میلرزید

خواست شروع کنه به جمع کردن تکه هاش ، که غریدم :

 

 

دست نحستو بهش نزننننننننننن

 

 

– ببخشید ، من واقعا متاسفم .

 

 

جوابشو ندادم ‌و رفتم تو اتاقم .

نگاهمو به سقف دوختم .

چقدر خودمو کنترل کردم که دست روش بلند نکنم . آیا ارزش اون گلدون

از تیدا بیشتر بود ؟

 

 

از زبان تیدا :

 

 

آیا ارزش اون گلدون از من بیشتر بود ؟

درکش میکردم . اون گلدون تنها یادگار مادرش بود

به تکه هاش نگاه کردم ، فقط پنج تکه شده بود .

تکه ها رو برداشتم ، یه چیزایی یاد گرفته بودم . اینکه چطور باید بند بزنی و ظریف کار کنی تا معلوم نشه اون ظرف شکسته بوده قبلا .

 

 

ـ…………. پنج ساعت بعد :

 

 

تو این چند ساعت بهراد از اتاقش بیرون نیومده بود و دست من بود که ازش خون میچکید

موفق شدم گلدون رو با هر بدبختی بود درست کنم ولی در عوض دستم به شدت زخمی شده بود و هیچ جوره بند نمیومد خونش .

با یه پارچه سفید دستمو بستم ولی فایده ای نداشت و اون پارچه هم به سرعت خونی شد .

بیماری کم خونیم باعث میشد سرم گیج بره و لحظات آخر ، تنها کاری که از دستم برمیومد فریاد زدن اسم بهراد بود .

 

 

 

از زبان بهراد :

 

 

همچنان دراز کشیده بودم که صدای جیغ تیدا بلند شد که با هول از جام پریدم و پله ها رو دو تا یکی طی کردم .

نه … این امکان نداشت ..

تیدای من …

تو اون لباس آبی

روی سرامیک های براق سفید

غرق خون سرخی شده بود که دل منو میلرزوند .‌

خودمو رسوندم بهش و دست انداختم زیر زانوش .

نه نه … تیدا .. اتفاقی براش نمیوفته

یعنی من نمیزارم بیوفته .

چشم هاش لحظه ای باز شد

خنده ی بی جونی کرد :

 

نترس ، من سگ جون تر از این حرفام . دیدی که

از همه کتک خوردم‌ ولی هنوز زنده ام

من همون خون آشامی ام که به این راحتی ها جون به عزرائیل نمیده

نویسنده : ترنج

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سالاد به صورت pdf کامل از لیلی فلاح

    خلاصه رمان :     افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر با مرگ…   این رمان فصل دوم داره🤌🏻   به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کی گفته من شیطونم

  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که عاشق بسرعموش میشه که استاد یکی از درسای دانشگاشه و…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد اول به صورت pdf کامل از سلاله

        خلاصه رمان :   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره… اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون رو چجوری مینویسه؟؟  

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازی
نازی
2 سال قبل

چیشد ای خدا اصن چرا هیجان نداره این رمان تکراری شده ما ازاون پارت اول فهمیدیم بهراد عاشقش میشه ضایع بود

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x