رمام آتش شیطان پارت28 - رمان دونی

رمام آتش شیطان پارت28

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_28

 

_ هممون به اون رفتار بی شیله پیله سحر عادت کرده بودیم.

روزایی که کارگاه نمیومد، واقعا نبودش حس میشد روزایی که میومد انگیزه مضاعف به همه میداد.

احسان هم تو اون مدت اکثرا تو سفر و خوشگذرونی، از این کشور به اون کشور بود و فقط طبق فاکتوری که بهش میدادم، ماهانه به حساب شرکت پول واریز می‌کرد.

تو یکی از همون روز ها بود که سحر پیشم اومد و بعد از کمی مقدمه چینی، حس واقعیش رو بهم گفت و یجورایی اعتراف کرد!

 

ناگهان حرفش رو قطع کرد و نگاهی به ساعت مچیش انداخت.

 

بلافاصله تکونی خورد و حینی که منو رو از روی میز برمی‌داشت و بهم تعارف می‌کرد، گفت:

_ من فراموش کردم که قرار ما بیشتر شام بود تا مسائل دیگه!

بقیه ماجرا بمونه برای بعد، بهتره الان به غذامون برسیم‌.

 

منو رو ازش گرفته و چیزی نگفتم‌.

دقیقا جای جالب ماجرا، استپ کرده بود و به فکر شکمش افتاده بود!

 

بعد از انتخاب، گارسون رو صدا کرد و سفارشمون رو بهش گفت.

 

منتظر بودم تو این فاصله ای که میوفته، باز هم ادامه بده، اما انگار تصمیمش برای محول کردن ماجرا به یه روز دیگه و نگه داشتن من توی خماری، واقعا جدی بود!

 

بی حرف کمی با ساعت توی دستش ور رفت و کمی دستکش هارو توی دستش جا به جا کرد.

 

یکی دیگه از مسائلی که واقعا میخواستم ازش سر در بیارم، همین دستکش های توی دستش بود.

 

اما اینقدر رفتار ضایعی دفعه پیش داشتم، که نمی‌دونستم چطوری ازش بپرسم!

 

میخواستم این سکوت شکسته بشه و از این تایمی که باهم هستیم، نهایت استفاده رو برای کسب اطلاعات ببرم!

 

سوال توی ذهنم رو عوض کرده و پرسیدم:

_ خونه ای که اون حادثه توش اتفاق افتاد…

 

نگاهش رو تیز بهم دوخت که یه لحظه حرفم رو گم کردم.

پلکی زد و بعد جوری نگاهم کرد که گویی منتظر ادامه جملم بود.

 

نفس گرفته و ادامه دادم:

_ اوضاع اون خونه چطوره؟

هنوز همونجا ساکنید؟!

 

با اینکه میدونستم اونجا دیگه زندگی نمیکنه، اما میخواستم از خودش بشنوم و راجع به چیز های بیشتری راجع به اون خونه ازش اطلاعات بگیرم!

 

حس کردم کمی خنده تو صورت و چشماش نمایان شد، اما خیلی زود خودش رو جمع و جور کرد.

 

چرا؟!

مگه سوال خنده داری پرسیدم؟!

تو همین افکار بودم که به حرف اومد:

 

_ خیر اونجا ساکن نیستم.

نیاز به تعمیرات اساسی داره و من هنوز براش اقدامی نکردم.

این چند ماه که ایران نبودم، بعدش هم که این شکایت پیش اومد و وقت مناسبی پیدا نشد‌!

 

سری به تایید تکون دادم.

حرفاش کاملا منطقی بود!

 

_ ایرادی نداره اگه به اتفاق هم، نگاهی به خونه بندازیم؟!

 

_ این بازدید ضروریه؟!

 

_ اگه ضروری نبود ازتون درخواست نمی‌کردم آقای دایان!

 

سرش رو کمی خم کرد و نفس عمیقی کشید.

انگار واقعا براش سخت بود که دوباره وارد اون خونه بشه!

 

_ اگه براتون سخته میتونم تنها….

 

نذاشت جملم رو تموم کنم، مستقیم توی چشمام خیره شد و گفت:

_ هیچ چیز سختی برای من وجود نداره تابش خانوم.

هیچ چیز…!

 

ناخداگاه از تاکیدش به خودم لرزیدم.

آدمی که از هیچ چیز نمی‌ترسید، ترسناک بود!

 

_ من برنامه چند روز آیندم رو چک میکنم، اگه تایم خالی داشتم، برنامه رو برای بازدید از خونه فیکس میکنم.

 

وقتی با اون صدای بم و مردونه، اون ته ریش و نگاه با صلابت، اون کت و شلوار فیت تن و دست های دستکش پوش که روی هم قرار گرفته بود؛ می‌گفت ” فیکس میکنم! ” یه حس قلقلکی توی دلم می‌پیچید.

 

یه حس خنکای خوشایندی از این حجم از مردونگی، زیر پوستم می‌دوید و ضربان قلبم رو بالا می‌برد!

 

بالاخره گارسون از راه رسید و مشغول چیدن غذا ها روی میز شد.

 

همین باعث شد که از اون خلسه بیرون بیام و اون افکار مسخره رو از سرم دور کنم.

 

فک کنم این مدت بدون رابطه بودن، حسابی خودم و هورمون های زنونم رو تحت تاثیر قرار داده بود!

 

 

***

چند روزی از اون شامی که باهم خوردیم می‌گذشت و دایان هنوز، تماسی نگرفته بود.

 

تو این چند روز پرونده های دیگم رو سر و سامون داده و دوتا دادگاه هم شرکت کردم.

 

مطمئن بودم توی پرونده های زیر دستم موفق میشم، اگه غیر از این بود اصلا قبولشون نمی‌کردم!

 

اما پرونده دایان کمی فرق داشت و پیچیده تر بود!

پروندش رو تا الان چند بار خونده بودم، اما چیز خاصی دستگیرم نشده بود!

 

چون یه حادثه تلقی شده و چیز مشکوکی دستگیر پلیس نشده بود؛ به همین دلیل پرونده به سرعت مختومه اعلام شده بود!

 

اما حالا و بعد از ۶ ماه، چطوری پدر سحر ادعا میکنه که دایان بچش رو به قتل رسونده!؟!؟

 

اصلا تا الان کجا بوده که یهو بعد از ۶ماه سر و کلش پیدا شده!؟

 

شاید به تازگی مدرکی پیدا کرده!

اما اینقدر مدرک محکمه پسندی بوده که همچین ادعایی بکنه!؟

 

چون اگه اتهامش رد بشه، میتونم برای دایان، درخواست اعاده حیثیت بدم!

 

نظر همه متخصصا، از کالبد شکاف و آتش نشان، تا پلیس، بر این عقیده بود که صرفا اون اتفاق، یه حادثه بوده و قتل نیست!

 

اما قطعا یه دلیل محکم پشت این شکایت و به جریان انداختن دوباره پرونده و این همه سر و صدا، بوده!

 

بعد از تموم شدن تایم اداری و کارای دفتر، به سمت خونه حرکت کردم.

 

دیگه بقیه وکلا مثل سابق باهام راحت نبودن و گویی از اینکه اون پرونده به من رسیده، ازم دلخور بودن!

 

بد تر از همه هم مجد بود، که تلاش می‌کرد کمترین برخورد رو باهام داشته باشه.

 

به هرحال نمی‌تونستم برای رفع این دلگیریشون کاری بکنم.

می‌تونستن عرضشونو نشون بدن و خودشون این پرونده رو بردارن!

 

هرچند باز هم تلاششون بی فایده بود، چون دایان از قبل من رو انتخاب کرده بود!

 

اگه می‌گفتم از اینکه فهمیدم از قبل، توسط همچین آدمی انتخاب شدم، احساس غرور نمی‌کنم؛ صد درصد دروغ گفتم!

 

اون اینقدر راجع به حرفه و فعالیتم تحقیق کرده و به توانایی هام ایمان داشته، که بین این همه وکیل با سابقه، سراغ من اومده!

 

درسته کمی هم عجیب بود، اما اونقدر به خودم و کارم ایمان داشتم که مطمئن بودم، دلیل انتخابش صرفا استعدادم بوده، نه چیز دیگه!

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

*سلام عزیزای دلم،

طاعات و عباداتون قبول حق،

دلم براتون تنگ شده بود 🤧😥

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو

    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در نگاه پریا و سرور یه فرد خیلی سطح پایین جلوه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اشرافی شیطون بلا

  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی از مهمونی ها مجبور به شرکت کردن میشه و سوتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow

    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که او را به انجام این شوخی تح*ریک کرده بود ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
17 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یه بدبخت
یه بدبخت
1 سال قبل

میگم دایان همون مزاحم بد پیله خانم وکیلمون هست نه ؟
تهش عاشق میشن ؟

Shaghayegh
Shaghayegh
1 سال قبل

به نظرم دایان خودش اونارو سوزونده بعد ادعا کرده که بی خبر بوده مثلا میشه از دستکش هایی که توی دستشه پی برد که دستش در اثر یه حادثه سوخته وگرنه دلیلی نداره بخواد اونارو دستش کنه

آنه شرلی
آنه شرلی
1 سال قبل

خسته نباشی گلم

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

سلام ندا جان عزاداری شما هم قبول
لطفا تند تند پارت بذار عزیزم هم این رمان هم سهم من از تو

همتا
همتا
1 سال قبل

سلام ببخشید سهم من از تو قشنگه؟ بخوونمش؟
مرسی

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل
پاسخ به  همتا

آره فقط خیلی غمگینه

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل

اعععععع ننه میگم میشه فقط ی کمک کوچولو بکنی؟تهش عاشقانه میشه؟

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  رضا میر

حالابشین تاننه جواب بده خیلی سفته نم پس نمیده ازهرروشی استفاده کردم به بن بست رسیدم همه راهاروبسته🤓🤓🤓

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل
پاسخ به  ،،،

یسنا نیستم اگه ننه رو درست نکنم

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل
پاسخ به  neda

عههههه منظورم این بود ک حالا ک اینقد مهربونی ی تقلب کوچولو ک دیگه ب جایی برنمیخوره

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل
پاسخ به  neda

تقلب نیس ک کمکه
این روش مدرنیته اس مثلا ما تو درسا دبیرمون تو سال بهمون سخت میگیره سر امتحان بهمون جواب میده

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
1 سال قبل
پاسخ به  رضا میر

ننه هم همینطور میشینه نگات میکنه😂👠

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
1 سال قبل
پاسخ به  neda

ضرب دمپاییت رو چشیدم😂🤦🏻‍♀️

دسته‌ها
17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x