رمان"ســهم من از تو"پارت19 - رمان دونی

رمان”ســهم من از تو”پارت19

💕📚

اشک از گوشه ی چشمام سر می خوره … قلبم میخواد از سینه بیاد بیرون..کی منو میفهمه؟ کی منو درک میکنه؟ کی میدونه من چی کشیدم… کی میدونه دارم

چی می کشم؟ هیچکس…

بخدا قسم هیچکس…

صدای خشن و عصبی آرشام و از طبقه ی پایین می شنویم:

– دل آرام؟

زن عمو دستامو می گیره … ازش می ترسه… مثل من… کی میتونه از یه هیولا نترسه…

کی از کسی که از خدا هم نمی ترسه نمی ترسه؟

کی از کسی که به برادرشم رحم نمیکنه نمیترسه؟

– برو ببین چیکارت داره … عصبیش نکن دلارام… بعد میگم باباش حسابشو برسه… ببینم به چه حقی زد تو گوشت!

بلند میشم… لبخند تلخی میزنم… پتو رو روی تنش می کشم و میگم:

– استراحت کنید… منم واستون غذا آماده میکنم… نگران ما نباشید!

بیرون میرم و درو می بندم…

میخوام از پله ها پایین برم که توی چارچوب اتاق زن عمو و عمو می بینمش…

همون اتاق لعنتی… همون قبر…

همون برزخ.. همون جهنمی که توش آرزوهام سوخت….

نمیخوام اون اتاقو ببینم:

– میخوام غذا درست کنم ولم کن!

میخوام برم که دستمو میکشه…

پرت میشم توی اتاق…

چشمامو می بندم…

دندونامو روی هم فشار میدم:

– من و از این اتاق ببر بیرون!

جدیم نمیگیره … این حالمو جدی نمی گیره …

من اما از خودم می ترسم…

انگار تو آتیشم… دارم میسوزم…

– چشه اتاق به این خوشگلی!

صورتم از اشکام خیس میشه…

– باز کن چشماتو ببینم!

عصبی میگم:

– ولم کن صدای منو باز در نیار تورو جون عزیزت … بزار رفتیم خونه باز بُکش …  حال مامانت خوب نیست شعور اینو که داری ، نداری؟

انگشتاش و دو طرف صورتم فشار میده..

_باز کن چشماتو!

– حالم بد میشه… من از این اتاق بدم میاد… نفسم بند میاد… ولم کن… ولم کن لعنتی!

می لرزم و همه ی اون روز مرور میشه… چشمامو باز میکنم…

داره نگام میکنه.. نگام به تخت می افته…

بعد به تلفن… بعد به رو تختی…

گوشامو می گیرم تا صدای جیغامو نشنوم… عقب میرم.. عقب تر…

درو باز میکنم… خودمو پرت میکنم بیرون… نفس نفس میزنم… پله ها رو پایین میرم…

میرم توی دستشویی و چند بار صورتمو اب میزنم….

اما اشکام میریزه … تمومی نداره این درد کوفتی…

صورتم میسوزه … صدای بسته شدن درو میشنوم و میفهمم رفته…

سعی میکنم خون سرد باشم…

وارد اشپزخونه میشمو خودمو سرگرم اشپزی میکنم…

دو بار دستمو میسوزنم اما نمیفهمم…

یعنی مهم نیست… دلم سوخت و دیگه چیزی مهم نیست … میز غذارو که می چینم عمو

هم میرسه ولی خسته… داغون… بهم ریخته…ازم کلی تشکر میکنه و میره تا زن عمو رو صدا بزنه … و من اصلا دلم نمیخواد با آرشام تماس بگیرم که کجاست…

هر جهنمی باشه مهم نیست … عمو همراه زن عمو پایین میان و عمو سمتم میاد … شالمو

جلو تر می کشم تا صورتمو نبینه…

 

– ارشام کجاست پس؟

– نمیدونم … غذاسرد میشه برید اونم میاد دیگه!

زن عمو باز گریه کنون عکس آرتان و از روی میز برمیداره :

– مگه میتونم غذا بخورم… مگه میشه بدون ارتان زنده موند!

لبمو گاز می گیرم تا زار نزنم… عمو سمتش میره :

– سیما جان ارتان خوب میشه نکن با خودت اینطوری..پاشو بیا عروست زحمت کشیده !

گریش شدید تر میشه:

– عروس ارتانم بود… عروس آرتان بود خدا!

زنگو که میزنن سمت ایفون میرم… با دیدن تصویر ارشام پر نفرت میگم؛

– بیا تو!

– نمیام بالا… بیا بریم خونه!

آروم میگم:

– غذا درست کردم!

– جهنم… اینجا نمیتونم ادمت کنم گمشو پایین!

_من نمیام!

در و باز میکنم و میگم:

– خواستی بیا!

میخوام ایفون و بزارم که با حرفش دق میکنم:

– اره میام… شبم روی همون اتاق صبح میکنیم چطوره؟

صدای عمو باعث میشه سمتش برگردم:

– کیه دل ارام؟

من من میکنم:

– آر…آرشام!

گوشیو می‌گیر و میگه:

– بیا تو غذا سردشد!

بالا که میاد از ترس پشت عمو میرم… عمو متعجب نگامون میکنه…

– چیزی شده ؟

آرشام بی حوصله میگه:

– نه… من میرم بخوابم… شامتو خوردی بیا!

به زن عمو نگاه میکنه و میگه:

– امشبو زن و شوهری توی اتاق شما می خوابیم مامان… اشکالی نداره؟

لبم و اون قدر محکم گاز گرفتم که مزه خونو زیر زبونم حس میکنم … زن عمو خشکو سرد میگه:

– نه راحت باش… ولی شامتو بخور!

– میرم!

میخواد پله هارو بالا بره که می نالم:

– ب…بریم خونه!

عمو و زن عمو با تعجب نگام میکنن و اون هیولای بی رحم میگه:

– پیش مامان باشیم بهتره!

 

دلم میخواد همون جا زار بزنم ولی عمو دستمو می گیره و میگه:بیا غذاتو بخور عزیزم!

هر سه نفر پشت میز می شینیم… اما آرشام از پله ها بالا میره…

هر سه بی اشتها با غذا بازی می کنیم… نگام به قاب عکس ارتانه… استرس دارم…

دلم نمیخواد توی اون اتاق کوفتی باشم … دلم نمیخواد حتی یک بار دیگه توی اون اتاق روی اون تخت بخوابم…

عمو که غذا خوردنش تموم میشه از جا بلند میشه و میگه:

– دل ارام من باید برم بیمارستان… تو مراقب سیما باش!

زن عمو سریع از جا می پره :.

– منم میام… دلم واسه بچم تنگ شده … از صبح ندیدمش!

عمو استغفرالله میگه:

نمیشه عزیزم نمیشه خانومم .. بیمارستان قانون داره … اونجا کسیو راه نمیدن … تو هم به استراحت نیاز داری!

– ولی…

– قول میدم صبح دل ارام بگم بیارتت ببینیش خوبه!؟

زن عمو ناراضی و پر بغض می شینه…

عمو نگام میکنه و من خدا خدا میکنم توی اون حال بدش دیگه صورت منو و نبینه…

– مراقب خودتون باشید عمو جون!

با بغض میگم:

– چشم… شما هم اگه خبری شد بهمون بگید!

عمو که میره میزو جمع میکنم…دست زن عمو رو میگیرم و سعی میکنم استرس و حال بدمو مخفی کنم:

– برید بخوابید زن عمو… با غصه خوردن چیزی عوض نمیشه من امتحانش کردم!

خیره نگام میکنه…

اشکامون همزمان می ریزه …

پله ها رو بالا میریم…

خودش سمت اتاق آرتان میره و من دلم مردن میخواد:

– شبت بخیر!

ازم دلخوره… البته اونم منومقصر حال آرتان میدونه…

زن عمو که درو می بنده ارشام از اتاق بیرون میاد…

از چشمای عصبیش میترسم… جلو میرم:

– بریم اتاق خودت!

_تختش یه نفرس!

می نالم:

– آرشام؟

مچ دستمو می گیره و می کشه…

– از اذیت کردن من به چی میرسی اخه لعنتی؟

– به آدم کردنت!

– من آدمم… تو نیستی!

وارد اتاق که میشم درو می بنده :

– احیانا نمیخواستی بری اتاق ارتان بخوابی؟ با بالشتش؟

عقب میرم… دکمه ی اول پیراهنشو باز میکنه:

– یا نمیخواستی بری بیمارستان ور دلش؟

عقب تر میرم… جلو میاد…

دکمه ی دوم و سومشم باز میکنه…

همه ی اون روز مرور میشه…

از ترس فقط بی صدا اشکامو میریزم:

– مگه نگفته بودم نمیخوام بری بیمارستان؟

به تخت میخورم و دیگه راهی واسه عقب رفتن ندارم…

دستش و روی سینم میزنه و هولم میده. روی تخت می شینم…

پیرهنشو و از تنش بیرون میاره و گوشه ی اتاق پرت میکنه:

_گفتم بیمارستان نرو اون وقت تو میری تو اتاقش گوله گوله اشک میریزی؟

 

ارام و پر التماس میگم:

– بسه … دست از سرم بردار… ولم کن… !

– نشنیدم بگی غلط کردم!

 

•••دلم برا حال دلی میسوزه🙂✨•••

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند

    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمی‌کنه… چون یه حس پدرانه به صدف

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر طناز من
دانلود رمان دلبر طناز من به صورت pdf کامل از anahita99

      خلاصه رمان دلبر طناز من :   به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق بهتر است؟ یا دوست داشتن؟ تپش قلب یا آرام زدن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی چهرگان به صورت pdf کامل از الناز دادخواه

    خلاصه رمان:   رویا برای طرح کارورزی پرستاری از تبریز راهی یکی از شهرهای جنوبی می‌شه تا دو سال طرحش رو بگذرونه. با مشغول شدن در بخش اطفال رویا فرار کرده از گذشته و خانواده‌اش، داره زندگی جدیدی رو برای خودش رقم می‌زنه تا اینکه بچه‌ای عجیب پا به بیمارستان می‌ذاره. بچه‌ای که پدرومادرش به دلایل نامشخص کشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلشوره

    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با او رقم زده، ماجرایی سراسر عشق و نفرت و حسرت،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زروان pdf از م _ مطلق

  خلاصه رمان:     نازگل دختر زحمت کشی ای که باید خرج خواهراشو و مادرشو بده و میره خونه ی مردی به اسم طاها فرداد برای پرستاری بچه هاش که اتفاق هایی براش میافته… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری

    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه مسیر پر از سنگلاخ… بن بست یه کوچه نیست… ته

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
68 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شیما
شیما
1 سال قبل

یه پارتم بذار جان عزیزت ببینم این بدبختم مثل من میشه یا نه

زهرا
زهرا
1 سال قبل

وای خیلی دوسش دارم رمانو پارتاشم که زیاده مرسی واقعا حال دادی اساسی نویسنده

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

چرا پارت نیست امروز

دختری در مزرعه😃
دختری در مزرعه😃
1 سال قبل

آیا امروز دیگه پارت نداریم؟😩چرا نمیاد؟

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل

بچها ندا پارت منو خورده پسم نمیده😭💔

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل
پاسخ به  neda

😭😭😭😭😭😭

بانو
بانو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

بیا پارت بده دیگه ننه 😑😑 حتماً باید از حلقومت بکشیم بیرون….
ای بابا تو که ننه ی خوبی بود🥺🥺

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل
پاسخ به  neda

تو ک انقد خوبی ی پارت بده دیگه🥺😚

بانو
بانو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

خدایی امروز از کدوم دنده بلند شدی😒😒😒
بابا ملت تو خماری موندن😩

بانو
بانو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

خب بابا لامصب تو که همش اینجایی و جواب همه رو میدی 😕 بجاش پارت بده دیگه

خوااااااااااهش🙏🙏

بانو
بانو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

نه نه جواب بده کنار جواب پارت هم بده🤣🤣🙏

.......
.......
1 سال قبل

پارت نمیزاری؟!😢🤍

بانو
بانو
1 سال قبل

پارت بعد ی کی میدی😕😕😕

رز مشکی
رز مشکی
1 سال قبل

فهمیدم
تهش احتمالا ارتان و دلارام بهم میرسن ولی این مدلی که ارتان میاد دلارامو عقد میکنه ولی مثل گوسفند باهاش برخورد میکنه چون فکر میکنه پاک نیست و فلان
بعد هی بهش بی توجهی میکنه اخر سر مثلا از یه جایی میفهمه که کرما زیر سر برادر خودش بوده بعد اوکی میشن باهم
یه چیزایی دقیقا مثل رمان گریه میکنم برات

شیما
شیما
1 سال قبل
پاسخ به  رز مشکی

منم این گریه می کنم برات رو خوندم

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ممنون که پارت گذاشتی ولی امروز پارتا کم شدن

دختری در مزرعه😃
دختری در مزرعه😃
1 سال قبل

عزیزم رمانت خیلی خوبه ولی لطفا پارت بذار…وجدانن یه پارت جدید میبینم،کلی ایولا بهت میگم😍

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

این پسر دیوونس داره میگه عاشقشه اما داره زجرش میده بخدا ک این رسم عاشقی نیست

یاسی
یاسی
1 سال قبل

ببین اگر آخر دل آرام و آرتان بهم برنگردن و آرشام نمیره سایت و آتیش میزنم🌚🔪

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  یاسی

منم میام کمکت

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  neda

ننه ازوقتی این رمانومیخونم افسردگی‌گرفتم توکه ننه مهربونی اگ ازآخرش خبرداری ی نوک سوزن تقلب بفرس دلت میادبچت قلبش دردبکنه مریض شه 😞 😞 😞
لااقل بگوآخرش خوشه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط ،،،
،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  neda

خسته نباشی خیلی مفیدواقع شد😡😡😡

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  neda

ننه آقاجون کجاس

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  neda

میخوام ذکرخیرت روواسش بکنم

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  neda

الان من سرموکدوم دیواربکوبم توبگونه پارت میدی نه عکس میدی ن میزاری حالی ازآقاجون بگیرم

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  neda

ننه خیلی میخندیاخبریه🤔🤔

یاسی
یاسی
1 سال قبل
پاسخ به  neda

بخدا ببینش عاخه نمیخام این دختره عاشق این آرشام میمون بشه نمیخام ننننههههه

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل
پاسخ به  ،،،

مگه پارت جدید نباید ساعت۱۰میومد چرا هنوز خبری نیست

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل
پاسخ به  یاسی

و همچنین اگه حورا و قباد ب هم نرسن

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  رضا میر

اوناکه به هم رسیدن ولی قدرندونستن

رز مشکی
رز مشکی
1 سال قبل
پاسخ به  رضا میر

اونو که اصلا بحثش نیست
من خودم به شخصه پاره میکنم خودمو

،،،
،،،
1 سال قبل

ننه جون حواست هس خیلی نامحسوس پارتات کوتاه ترمیشه روزبه روزاب میره🤔🤔🤔

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  neda

چطوری عشقم

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  neda

خوبن قربون تومیگم تاپارت آخررمان روداری

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  neda

میترسم بگم بازم فلنگوببند🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  neda

بسلامتی ایشالله ننه ماهورومیخام ببینم

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  neda

عکس بده🥺🥺🥺

شیما
شیما
1 سال قبل

حالم بهم خورد این چه رمانیه آخه تو رو خدا یه چیزه مثبتی قرار بده توش افسرده شدیم

ساناز
ساناز
1 سال قبل
پاسخ به  neda

نه نه خیلیییی ممنون که منظم پارت میزارین ندا جون

شیما
شیما
1 سال قبل
پاسخ به  neda

خوب چیکار کنم داستان انقدر غمگین مگه میشه آخه اه من خودم شکست خوردم این منو بد جور آتیش میزنه نامزده عقدیم بود

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  شیما

حالااینجاش جای شکرداره که واقعی نیس

شیما
شیما
1 سال قبل
پاسخ به  ،،،

برای من واقعی بود خیلی درد داشت داره قرصه عصاب قرصه روانی قرصه افسردگی همه رو میخورم چشام ضعیف شده تیروئید عصاب معده دارم عصابمم داغونه همیشه ی خدا
البته داستانه من با دلارام فرق داره من فقط شکست خوردم نه دختر بودنمو از دست دادم نه برادر نامزدم بهم چشم داشت

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط aiso قهرمانی
،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  شیما

سلام عزیزم ببخشیدفصدجسارت ندارم ولی میگم اگ دوس داشتی یکم دربارش حرف بزن شایدخودت هم سبک شدی هرکسیم‌که بوده لایقش نیس اینجوری خودتوداغون کنی صدمه بزنی

شیما
شیما
1 سال قبل
پاسخ به  ،،،

سلام عزیز ممنون خواهش می کنم خوب شد دیگه شدم یه مرده ی متحرک نه آبی نه غذایی الان نه ماهه هیچی درست نشده کارمون کشیده به جدایی الان دیگه دوسش ندارم ولی زمین خوردم خورد شدم

شیما
شیما
1 سال قبل
پاسخ به  neda

ای خواهر از کجا بگم برات تو بگو منم بگم

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  شیما

به خودت فکرکن ببین ارزششوداره ک خودتواینطورازبین ببری

شیما
شیما
1 سال قبل
پاسخ به  ،،،

دسته من نیس اگه دسته خودم بود هم دلمو در می‌آوردم هم سرمو می بریدم انقدر که خستم از فکرو خیال

Haj.ali
Haj.ali
1 سال قبل
پاسخ به  شیما

الان با چوب بستنت که بیای این رمان و بخونی 😐

شیما
شیما
1 سال قبل
پاسخ به  Haj.ali

خوب من نمی تونم جلوی خودمو بگیرم چون زیادی کنجکاوم

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل
پاسخ به  neda

ننههههههههههههههههههههههههه اذیت نکن تلو خدا بگو دلی با آرتانه آخرش😭😭🤌🏻🤌🏻

دسته‌ها
68
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x