رمان"ســهم من از تو"پارت58 - رمان دونی

رمان”ســهم من از تو”پارت58

 

 

– تو خیابون دارم میرم خونه

– پاشو بیا خونه ی ما همه اینجا جمعنا.

-دل دیدن مامانتو ندارم آرتان .

– مامان من همیشه همینه اگه آرشامو از دست بده.

چراغ که سبز میشه حرکت میکنم و میگم:

– نیام بهتره!

– نیای من میام … دیشب كيف دادا.

خندمو میخورم و کلافه میگم:

– تو که گفتی یادت نیست!

– تو واسم گفتی دیگه،،حالا قاطی نکن واقعا عمدی نبود.اما میخوام بیام پیشت تنها نباشی.

– واسه چی نباید تنها باشم؟

_امشب آرشامو بردن قرنطینه فردا صبح حکم اجرا میشه خواستت هست؟

جلوی خونه ترمز میکنم

_خواستم هست حالمم بده.

این قدر بد که حس میکنم خودم فردا قرار جون بدم…

و چقدر بد که رسیدیم به اینجا…

– چیشده دل آرام؟

– حق داره مامانت ولی…

– حالش بده .. مامانت بالای سرشه مدام کابوس می بینه و آرشامو صدا میزنه.

فرمونو توی دستم فشار میدم

– چی کار کنم؟ چی کار کنم؟

_هر کاری آرومت میکنه این حقو داری..

 

– چون نگرانم!میترسم اون دیونه این بیرون کسیو بفرسته سراغت دیگه نمیخوام ریسک کنم خب؟

پیاده میشم

کوچه تاریک و خلوت وحشتم بیشتر میشه

وارد ساختمون میشم و میگم:

– آره بیا!

– میام… فقط رسیدی برو خونه درم قفل کن!

– باشه!

خداحافظی میکنم و وارد آپارتمان میشم

درو که قفل میکنم میخوام سمت آشپز خونه برم که ضربه ای به در میخوره.

با ترس به عقب برمیگردم.

ضربه ی دوم

خیره ی در می مونم

تموم عضلاتم منقبض میشه

تموم تنم عرق میکنه…

ضربه ی سوم

لب میزنم:

– کیه؟

صدایی اما نیست!

جلوتر میرم و از چشمی نگاه میکنم تصویری اما نمی بینم.

ترس تموم جونمو پر میکنه بازم ضربه،

بازم می پرسم کیه!

و صدای ضعیفی میگه:

– منم!

این صدا رو نمیشناسم

اما صدای بچس! درو باز میکنم

دختر بچه ی هفت هشت ساله ای و میبینم که کاسه‌ی آش توی دستشه.

– سلام خاله… اینو مامانم داد.

روی پاهام میشینم

دستام می لرزه اما لبخند میزنم و کاسه رو میگیرم

– ممنون عزیزم!

می خنده و پله ها رو سریع پایین میره!

قلیم بی وقفه می کوبه.

بلند میشم و میخوام درو ببندم که یه کفش مردونه بین در میمونه…

هین بلندی میکشم که آرتان میگه

– نترس نترس منم!

درو رها میکنم و نفسمو سخت بیرون میدم:

– مردم از ترس

– ببخشید شرمنده.

کاسه‌ی آشو روی میز میزارم و روی مبل میشینم.

کنارم میشینه:

– خوبی؟

– ارتان؟

– جونم؟

نگاش میکنم:

– تو دوست داری آرشام اعدام بشه؟

– من هرچی تو دوست داشته باشی دوست دارم.

عصبی از حالت حرف زدن و حس و حالش میگم:

– یادت نره که من دیگه به درد تو نمیخورما.

پر از بهت نگام میکنه!

 

خودمم نمیفهمم چی میگم…

زده به سرم. آره زده به سرم خستم.

من پای مرگ به آدمو امضا کردم.

من قراره پسر عمومو.. شوهر سابق مو… بکشم….

قرار داغ جوون بزارم روی دل عمو و زن عموم

چرا خوب باشم؟

من دیگه کی خوب میشم؟

– چی میگی تو؟

– منو نشنیده بگیر.. منو ندیده بگیر… منو بکش راحتم کن آرتان!

اشکام میریزه.

نگران میخواد بغلم کنم که عقب میرم

زار میزنم:

_دست نزن بهم نزن بد میشه حالم.

کلافه نفسشو فوت میکنه:

– باشه باشه آروم باش

– چرا به اینجا رسیدیم؟

بلند میشم راه میرم

موهامو چنگ میزنم

– چهار تا جلسه ی مشاوره حال من لعنتیو خوب نمیکنه!

چشماشو با درد می بنده.

زار میزنم:

– دارم دق میکنم آرتان.

موهامو چنگ میزنم:

– دارم خفه میشم!

زانو میزنم:

_دارم یه آدمو میکشم و عین خیالم نیست!

پیشونیمو روی زمین میزارم

– دارم داغ میزارم رو دل عموم رو دل بابام رو دل تو… ککمم نمیگزه!

دستش روی موهام میشینه

صدای اونم بغض داره:

– دل آرام؟

– چرا باهام یه کاری کرد که به مرگش راضی شم آرتان؟

– پاشو من ببینمت

– چرا باهام کاری کرد که دلم زنده بودنشو نخواد؟

– دل آرام چت شده پاشو ببینمت

بلند میشم

اشکام تا زیر گلوم میره

– گوش کن دل ارام…

تو کار بدی نمیکنی اعدام حق اونه !

– ببین با خودشو ما چیکار کرده…

ببین به کجا رسوندنتمون که مرگ

برادرت واست مهم نیست!

بازومو میگیره:

– میدونم حالت بد میشه ولی چاره ای نیست بلندشو بریم توی تراس بشینیم یکم باد بخوره به سرت…

بلند میشم

وارد تراس میشیم.

همون کف میشینم و زانوهامو بغل میکنم

اونم کنارم میشینه.

سیگارو فندک میزنه و سمتم میگیره

– بکش!

اشکامو پاک میکنم و میخوام سیگار و بگیرم که میگه:

– تو دست خودم بکش.

مات و گیج نگاش میکنم

لبمو جلو میبرم و پک عمیقی میزنم.

سرفم میگیره.

میفهمم میخواد حواس مو پرت کنه.

پک دومو میزنم …

وپک سوم راحتر میشه.

دودو از دهنم و بینیم بیرون میدم و میگم:

– چه ساعتی حکم اجرا میشه؟!

– ۵ صبح

لبمو گاز میگیرم.

 

پک عمیقی به سیگار میزنه

درست همونجا که رژ لبی شده.

– مامانم از ۳ صبح میره در زندون میشینه میدونم.

سرمو روی زانوهام میزارم:

– آرتان؟ مامانت چرا دیگه نیومد سراغم؟ ازم ناامید شد؟

_بابام قسمش داد آرامشتو نگیره…چرا میخوای که بیاد؟

اشکام بازم میریزه

– چون دلم میخواد یکی راضیم کنه تا دلم نرم شه.

خم میشه و روی موهامو می بوسه.

بدنم می لرزه

عصبی نچ کلافه ای میگه:

– ببین چیکار کرده باهات ای خدا.

– پرهام گفت فکر کن ببین با اعدام آروم میشی یا نه!

حس میکنم آروم نمیشم.

سرشو به دیوار میزنه و خیره ی آسمون میگه:

– تحت تاثیر احساسات نباش دل نازک!

– تو چرا ازم نمیخوای رضایت بدم؟

_چون میخوام کاری که آرومت میکنه و دلت میخوادو انجام بدی!

– من خودمم نمیدونم دلم چی میخواد.

– دلی؟

نگاش میکنم:

– میدونی اینجا کجاست؟

متعجب نگاش میکنم:

– کجا؟

با درد و حسرت میگه:

– این خونه!

– گفتی واسه دوستته؟

تلخ میخنده

– دروغ گفتم که بمونی.

سمتش برمی گردم… پر بهت نگاش میکنم:

– کجاست اینجا؟

نگام میکنه.

سیب گلوش سخت بالا و پایین میشه:

– خونه ای که گرفتم تا توش با خوشبختی زندگی کنی!

قلبم از جاش کنده میشه و می افته زیر پاهاش!

– ارتان؟

– اینجا رو گرفتم غافلگیرت کنم اما دو روز بعدش نامزدیو بهم زدی!

چشمامو با درد می بندم:

– چرا بهم نگفتی دیوونه؟

– وقتی پسندیدی خیالم راحت شد که سلیقه تو بلدم!

اشکم میریزه

دو طرف صورتمو می گیره.

بازم تنم میلرزه

– نلرز لامصب

– آرتان!

– کاریت ندارم…نترس از من لااقل نترس تورو قرآن!

دل ارام؟دیگه نمیخوام از دستت بدم میفهمی؟

لرزش بدنم چند برابر میشه.

این دیونه چی داره میگه!

– ولم کن آرتان گفتم من دیگه به درد تو نمیخورم!

– چرا نمیخوری لعنتی؟

اشکامو پاک میکنه

آروم تر میگه:

– فقط یه راه داره که دست از سرت بردارم

اونم اینکه توی چشمام زل بزنی و بگی دیگه منو نمیخوای!

چشمامو با درد می بندم:

– توروخدا بس کن

– بگو!

 

– فردا روز اعدامِ بعد تو نشستی…

وا رفته نگام میکنه…

حرفمو میخورم…

لبمو گاز می گیرم!

سرد میگه:

– اون آدم واسه من ذره ای اهمیت نداره اما اگه واسه تو داره برو رضایت بده… زندگیتم ادامه بده!

بلند میشه و بیرون میره.

تازه میفهمم چی گفتم!

چی کار کردم، بلند میشم و می بینم که کتشو برمی داره و سمت در میره.

آرتان دیر ناراحت و عصبی میشه اما وقتی میشه..

جلوی در می ایستم:

– آرتان من…

– نمیفهمم دارم جوش چه کسیو میزنم وقتی نمیدونم حسی از من توی دلت مونده یا نه!

کلافه میگه:

_نرم که بشینی واسه آرشام زار بزنی؟ شایدم میخوای …

– نگو مزخرف نگو!

آه بلندی میگه و کتشو کف زمین پرت می‌کنه.

ازم فاصله می گیره…

موهاشو چنگ میزنه و قدم میزنه.

– اونجوری که من تا الان فهمیدم علاقه ای به آرشام نداری درسته ؟

گیج و خسته نگاش میکنم.

داد میزنه:

– درسته یا نه؟

– خب معلومه که درسته.چی میگی آرتان!دوسش داشتم که جدا نمیشدم.

جلو میاد بهم ریخته،

– منو چی منو دوست داری؟

فقط نگاش میکنم

بدترین زمانو انتخاب کرده واسه گفتن این حرفا.

– تو همیشه واسم مهم و عزیز بودی ولی من دیگه به دردت نمیخورم!

– چرا نمیخوری؟

عصبی داد میزنم:

– واقعا نمیفهمی؟ نمی بینی؟من روح و روان ندارم.حوصله و شوق زندگی ندارم

– مگه من دارم؟

اونم داد میزنه

– مگه فقط تو مردی ؟مگه من نسوختم؟

زار میزنم:

– من یه زن دست خوردم که بچه سقط کرده.

هوار میکشه:

– خفه شو… خفه شو دلی؟

لیوان روی میزو برمیداره و توی دیوار می کوبه

– نگو اینو لامصب… نگو!

گوشامو میگیرم

روی در سر میخورم.

نگام میکنه اونم خستس

اونم بريده

من منکر این نشدم… شدم؟

گوشیش که زنگ میخوره کلافه دستی به موهاش میکشه و جواب میده

– جانم عمو؟ بله…ای خدا….

باشه اومدم آره میارمش.

خدافظ.

 

قطع میکنه نگران بلند میشم:

– چیشده؟

_بابام قلبش درد گرفته بیمارستانِبلاخره اون همه خودخوری نتیجه داد… برو بپوش بریم!

– من نميتونم.

– بحث نکن با من توی این اوضاع دل ارام.

سرمو زیر می اندازم و سمت اتاق میرم آماده میشم و برمیگردم…

سوار ماشین میشیم و حرکت میکنه…

– هر چی مامانم گفته نشنیده بگیر!

سرمو به شیشه میچسبونم:

– هر چی گفتن سکوت کن!

– ازشون خجالت میکشم

– اونی که باید خجالت بکشه فردا اعدام میشه!

از این همه تلخی و سردی آرتان دلم میگیره…

سکوت میکنم… جلوی بیمارستان ترمز میکنه….

پیاده میشیم.

به بخش قلب که میرسیم میبینم زن عمو توی بغل مامانم زار میزنه…

بابا کلافه قدم میزنه

آرتان سمت بابا میره:

– چیشد عمو؟ خوبه بابا؟

– بهوش اومد خداروشکر… سکته رو رد کرده

زن عمو از آغوش مامان جدا میشه نگام میکنه.

سرمو زیر می اندازم و میگم:

– سلام.

صداش در نمیاد

– عموت داره میمیره دل آرام

لبمو گاز میگیرم…

آرتان عصبی تذکر میده:

– بسه مامان

_بیا و خانومی کن رضایت بده.فقط تا فردا وقت داریم دلی صبح اعدامش میکنن.

زار میزنه

بی جون روی صندلی میشینم

پرستار سمتمون میاد:

– دکتر میخوان دل ارام خانومو ببینن

نگاش میکنم بلند میشم.

– منم.

 

– بيا عزیزم. بقیه هم لطفا بیرون باشید!

همراهش میرم.

عمو رو روی که توی اون حال می‌بینم حالم بد میشه..

ماسک اکسیژنو برمیداره با بغض میگم:

– خوبی عمو؟

– میخوام واسه دل زنم ازت بخوام بگذری دل ارام…

بند دلم پاره میشه.

– اگه میتونی بگذر عمو!

اشکم میریزه

نگاش میکنم و میگه:

– الان نمیخوام چیزی بگی میخوام بخوابم و صبح بفهمم چی شده و نشده…بیداری جونمو میگیره.

 

#آرشام

 

این چهار دیواری سوت و کور…

این انفرادی خفقان اور…

یعنی زندگی تمومه

تا این نقطه و این قرنطینه باورم نمیشه.

اما حالا حالا که چه بخوام چه نخوام ترس ریخته توی وجودم

باورم شده که زندگیه.

باورم شده من خواستم و نشد… باورم شده دل ارام اندازه ی ادعاش ازم متنفره

باورم شده نمیشه با زور و قلدری چیزیو به دست آورد….

من دل آرامو که به دست نیاوردم هیچ… خیلی چیزای دیگه هم از دست دادم.

و حالا درست توی نقطه ای قرار گرفتم به اسم مرگ…

ساعت ۱ و خرده ای و کمتر از ۴ ساعت دیگه من میرم که نفس مو ببرن.

تلاشی نکردم. دستی و پایی نزدم…

خواهش و التماسم نکردم.

اما حالا که خودمم و به تنهایی وَهم انگیز اعتراف میکنم نمیخوام بمیرم…

حداقل اینجوری با طناب دار یا خفگی…

به کاغذ توی دستم نگاه میکنم وصیت نامه..؟

چی بنویسم؟ چی میتونم بنویسم؟ کاغذو مچاله میکنم.

این سکوت این تنهایی این همه فکر و خیال

و انتظار برای مردن داره خود به خود نفسمو می بره.

و عجیب که صدای جیغ والتماسای دلی توی گوشمه.

– آرشام… توروخدا کمک یکی کمک کنه… ولم کن ..

– خفه شو سرم رفت.

کاریت ندارم فقط دارم شب عروسی مونو میندازم جلو!

گوشامو می گیرم

اما صدای دلی ولم نمیکنه:

– ازت متنفرم. زندگی مو گرفتی. همه چیو خراب کردی.

روی زمین دراز میکشم… سرمو با دستام میگیرم…

داره میترکه… هیچ وقت دلم نمیخواست از روز مرگم باخبر باشم….

صدای لعنتیش ولم نمیکنه

– کی میتونه م.ت.ج.اوزشو دوست داشته باشه؟

تمومی نداره… هیچ چیز تمومی نداره…

شاید با مرگ من همه چیز تموم شه.. دلی آروم شه….

مامان و بابا بتونن نفس راحت بکشن

آرتان سبک شه… دل عمو خنک شه… آره… بی شک با مرگ من همه چی حله…

لرزش دستام و عرق روی پیشونیمو ندید میگیرم و چشم می بندم…

سعی میکنم بخوابم…

بخوابم و صبح یکی بیاد در گوشم بگه:

آقا پاشو اعدام داری.

هه… به همین مضحکی. به همین مسخرگی

چشم می بندم اما….

با خودم فکر می کنم من از ۵ صبح فردا تا ته دنیارو میتونم بخوابم…..

الان بهتره بشینم و فکر کنم چه مفت باختم!

 

#دل آرام

همه راهی زندانیم. به جز عمو که مونده روی تخت بیمارستان…

نخواست بیاد. نخواست ببینه… نخواست کمرش خم شه.

نخواست مجبور شه به من التماس کنه. خوشحالم که نیست.

زن عموم اما با چشماش میگه بگذر مامانم میگه بگذر

بابا میگه بگذر

اما هیچ کدوم واسه آرشام نمیگن.

واسه دلشون میگن… واسه عمو میگن.

آرتان اما بی تفاوت… یخ… سرد…

انگار نه انگار میریم که برادرشو اعدام کنیم.

و من بهش حق میدم

توی محوطه ی زندان می ایستم… خیره طناب دار و چهارپایه می مونم…

خیره ی دو تا مرد پرونده به دست خیره‌ی مامورا

زن عمو جیغ میزنه زار میزنه مامان بغلش میکنه

آرتان سرد و خشک کنارم ایستاده

بابا با زن عمو حرف میزنه

اما من…

من منتظرم در باز میشه و آرشامو بیرون میارن.

منتظرم التماس و ترسو ببینم توی چشماش

دلمو انگار روش اسید ریختن

زن عمو داره میسوزنتم…

در باز میشه….

دو تا مامور آرشامو میارن

چشمام سرخه

اما با دیدنم می ایسته.

زن عمو سمتش میره.

یقه شو چنگ میزنه:

– بهش بگو غلط کردی بگو ببخشتت … ارشام حرف بزن…!

بغض سنگیمو قورت میدم….

آرتان سمت زن عمو میره:

– بیا این طرف مامان کشتی خودتو

بازم زن عمو یقه شو چنگ میزنه:

– به پاش بیفت نفستو نگیره آرشام! جون من… تو رو روح دایی محسن.

آرشام نگاش میکنه.

صداش و هیچ وقت این قدر ضعیف و بی جون نشنیده بودم:

– آروم باش مامان سیما. تو آرتانو داری… نگاش کن!

از من آقا تر…!

– آرشام بسه. بس کن انقد دق نده منو!

صداش میلرزه…

– بابا نیومد؟

– بیمارستانن

آرشام چشماشو میبنده سرشو زیر میندازه.

زن عمو سینشو چنگ میزنه:

– بخاطر ما

– بزار بمیرم مامان بزار تموم شه.

مامور هلش میده و میگه:

– برو آقا.

زن عمو میگه:

بگو بهش بگو شاید دلش به رحم بیاد!

– گفتم قبلا گفتم کارمو ببخشه.

نگام میکنه:

– نگفتم بهت؟ الان میگم

ببخش دلی خانوم ببخشید عمو

ببخشید زن عمو.

آرتانو نگاه میکنه:

– ببخش آرتان حلال کنید.

زن عمو رو نگاه میکنه:

– حله دیگه؟ میزاری برم بمیرم؟

زن عمو همون کف میشینه

آرشامو سمت چهارپایه میبرن.

روی چهارپایه که می ایسته دلم می ریزه.

زن عمو زار میزنه دستاشو از پشت دستبند میزنن.

طنابو گردنش میندازن.

زن عمو جیغ میزنه:

– یا فاطمه ی زهرا یا امام رضا

زانوهام شل میشه. عقب میرم…

من نمیتونم این تصویر رو توی ذهنم ثبت کنم.

آرتان بازومو میگیره.

خوشبحالش که این قدر محکمه

– چیه دلی؟

مرد کنار دستش شروع به خوندن میکنه.

قلبم بی وقفه میکوبه… مامان از پس زن عمو برنمیاد….

آرشام چشماشو محکم می بنده…

خوندن مرد که تموم میشه پای آرشام میره که چارپایه رو بکشه…..

چشم می بندم. تاوانشو پس داد؟

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی

    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که علاقه ای به او ندارد و سه بچه تخس که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه موج به صورت pdf کامل از خورشید _ شمس

            خلاصه رمان:   موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش می‌فهمد…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتشم بزن ( جلد سوم ) به صورت pdf کامل از طاهره مافی

  خلاصه رمان:   « جلد اول :: خردم کن »   من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من رو تمام و کمال زیر خودش دفن کرده. احساس میکنم پاهام پر از شن و میخ شده است، و همانطور که زمان پایان جسمم سر میرسه، ذهنم مملو از دونه های بالتکلیفی، انتخاب های انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست 17 pdf از پگاه

  خلاصه رمان :     رمانی از جنس یک خونه در قدیمی‌ترین و سنتی‌ترین و تاریخی‌ترین محله‌های تهران، خونه‌ای با اعضای یک رنگ و با صفا که می‌تونستی لبخند را رو لب باغبون آن‌ها تا عروس‌شان ببینی، خونه‌ای که چندین کارگردان و تهیه‌کننده خواستار فیلم ساختن در اون هستن، خونه‌ای با چندین درخت گیلاس با تخت زیرش که همه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
58 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دریا فرهمند
دریا فرهمند
1 سال قبل

دوست نویسنده عزیز به اندازه اذیت شدیم پارت و بده بره مارو خلاص کن😂

کاربر
کاربر
1 سال قبل

لعنتیییی به‌خدا گریه ام گرفتنت ای خداااا اولین باره با یه خوندن رمان اشک میریزم

نوموگم
نوموگم
1 سال قبل

الان هر یه ساعت که میگذره من یه قل به بچه هام اضافه میشه🙂🤌 درحال حاضر ۳ قلوعه🙂🤌

مینا
مینا
1 سال قبل
پاسخ به  نوموگم

😂 😂 😂 😂 😂

بانو
بانو
1 سال قبل

ای خدا بیچاره آرشام 🥺😭😭😭

کاش دل آرام بکشن یه ملت خلاص بشه از دستش😏😏والا

مینا
مینا
1 سال قبل
پاسخ به  بانو

واااا دلارام و چرا؟مگه اون تجاوز کرده؟😳😳😳

ساناز
ساناز
1 سال قبل

نهههه دلییی
ببخشش 🙂

اهو
اهو
1 سال قبل

ندا جونم یک پارت دیگه خواهش میکنم

نوموگم
نوموگم
1 سال قبل

ادمین جونممممممم🙂🙂🙂🙂 قربونتتتت برم من🥲 شنیدم پارت جدید را قرار است الان بگذاری🌚

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

میبینم همه اینجا ترک هستن 😂 ننه واقعا توم ترکی الان فهمید
شوهرم کجا ب دنیا اومده😂خواهر شوهرم چی ماهرو خیلی اسمش قشنگه🥺❤

شیما
شیما
1 سال قبل
پاسخ به  . .........Aramesh

مگه شما هم ترکی

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل
پاسخ به  شیما

ن عزيزم کوردم

شیما
شیما
1 سال قبل
پاسخ به  . .........Aramesh

کردا هم آدمای خوبی هستن از کردای کرمانشاه همدانی

رویا😑😐
رویا😑😐
1 سال قبل
پاسخ به  . .........Aramesh

نخیر کی گفته همه ترکن؟
من لرمم😌😂

شیما
شیما
1 سال قبل
پاسخ به  رویا😑😐

خوشبختم

دریا فرهمند
دریا فرهمند
1 سال قبل

من ک میگم اعدام نمیشه از من گفتن😂😂در صورتی ک دوس داشتم تا لحظه مرگ بره و بمیره ولی باید مرگ‌و جلو چشاش ببینه همونطور ک دلی دید

اهو
اهو
1 سال قبل

ط روخدا یه پارت دیگه بده من دیونه میشم تا صبح
خواهش میکنم🥺🙏🏻

.......
.......
1 سال قبل

آقااا من از آرشام به شدت متنفرم امااااا تووووروووووقراااان نکشیدششششششش😥😥😥😥😥 قلبم داره میاد تو دهنممممم

دلیها
دلیها
1 سال قبل

با توجه به جمله:چشم می بندم. تاوانشو پس داد؟
آرشام اعدام. نمیشه

نوموگم
نوموگم
1 سال قبل
پاسخ به  دلیها

اگه ارشام اعدام نشه ( با اینکه ازش متنفرم) ولی ۱ کیلو شیرینی میدم🙂

مریم
مریم
1 سال قبل

ندا جون پارت بده تموم بشه.مردیم

علوی
علوی
1 سال قبل

دوستان بزنید کانال یک لطفاً
من یه عالمه خاطره خوش از دانشگاه رفتن تو تبریز دارم اما لازمه بگم که سی تا شبکه استانی داریم، با انواع و اقسام لهجه‌ها و گویش‌ها و زبان‌ها. بزارید مشترک اینجا با هم حرف بزنیم.

علوی
علوی
1 سال قبل
پاسخ به  neda

خوزستان. فارس هستم، اما عربی و بختیاری رو یاد گرفتم، می‌خوای بزنیم این کانال‌ها؟؟!

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  neda

ننه ترکه ولی ترکی حرف زدنش نم کشیده😜😜🤓😁

شیما
شیما
1 سال قبل
پاسخ به  neda

طرفدار بابک نهرین هستی یا نه

حال بد
حال بد
1 سال قبل

واییی ندایی توروخدا یه پارت بزار لطفا من تو خماری موندم دارم سکته میکنم ندا جون لطفا بزار خواهش میکنم ازت من تپش قلب گرفتم یهو دیدید منم مثل عمو ی دلی سکته کردم رفت

رویا😑😐
رویا😑😐
1 سال قبل

گذاشتیمون تو خماری ک چی بشه؟ 😐😑

رویا😑😐
رویا😑😐
1 سال قبل
پاسخ به  neda

گریمون دراومد جان تو 😂😭

الہہ افشاری
الہہ افشاری
1 سال قبل

خواهش میکنم یه پارت دیگه بده من دق میکنم تا پارت بعدی

ساجده
ساجده
1 سال قبل

اعدامش کردن؟؟!!! 😕

زهرا
زهرا
1 سال قبل

جای حساسسهههههه،🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏

دسته‌ها
58
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x