رمان"ســهم من از تو"پارت64 - رمان دونی

رمان”ســهم من از تو”پارت64

 

درو باز میکنم که میگه:

– دیگه نمیخوام با نازی در ارتباط باشی. تحت هیچ شرایطی!

– باشه.

بیرون میرم و درو میبندم… بغضم میترکه… کی میشه گذشته و آرشام از زندگیم پاک شه؟!

روی کاناپه نشستم و پاهاموبغل کردم ….

خیره شدم به به نقطه ی نامعلوم و حرفهای آرتان تموم روحمو میخوره….

واقعا من میتونستم کاری کنم و نکردم؟ مدام اون روز لعنتیو مرور میکنم….

واقعا چیکار میتونستم بکنم در برابر اون هیولا؟ اشکمو پاک میکنم و سرم و روی زانوهام میزارم …دستی دور تنم میپیچه عطر شو نفس میکشم ….. لبشو به گوشم می چسبونه.

توی خودم جمع میشم

– معذرت میخوام … تند رفتم عصبی بودم:

– میخوام تنها باشم؟

– دلی؟

سرموبلند میکنم و با بغض میگم:

– چیه؟ میدونی روزی چند بار اون روز و تصور میکردم و فکر میکردم چیکار میتونستم بکنم و نکردم؟

میدونی چقدر خودمو قانع کردم که من هر کاری از دستم برمی اومد کردم؟

حالا میای میگی…

خم میشه و لب. مو می بو. س. ه.. محکم بغلم میکنه:

– عصبی بودم عشق آرتان ببخشید. فداتشم

سرمو روی شونش میزارم و هق میزنم پیراهنشو چنگ میزنم:

– تا کی قراره سایه ی شوم آرشام و اون زندگی اجباری لحظه هامو تلخ کنه؟

– گاهی آدم میبره دل آرام گاهی کم میاره گاهی میزنه به سیم آخر.. حق بده به

منم.

– مگه اون فیلم کوفتیو ندیدی که بهم میگی با یه چیزی میزدم…

– غلط کردم!

آروم نفس میکشم عطر شو، صورتمو می بوسه:

– پاشو بیرمت بیرون یکم هوا بخوری حالت بهترشه.

خودمو توی آغوشش مچاله میکنم:

خوابم میاد.

– پاشو تنبل خانوم الآن وقت خواب نیست….

همه این روزا مسافرتن تو همش خوابی هیچ جا هم که عید دیدنی نرفتیم !

– بریم سفر؟

نگام میکنه و موهامو نوازش میکنه:

– ماه عسل ؟ کجا؟

– بریم کیش

لبخند میزنه:

– میریم کیش.

حرفی که خیلی وقته توی دلم میگم

– کلا بریم همونجا زندگی کنیم؟

ناباور نگام میکنه:

– خل شدی؟

– بریم آرتان… از این شهر بریم!

موهامو پشت گوشم میفرسته و میگه

– از حالا برای دو سال دیگه عزا گرفتی؟ مگه دیگه میتونه آسیبی بهت برسونه؟ مگه جرات شو دارد؟ با اون پرونده ی سنگینی که داره…

– من فقط میترسم آرتان

– نترس میریم ماه عسل خوش میگذرونیم بعدم برمی گردیم تو دانشگاتو میری من سر کارمو…

زندگی میکنیم مثل همه ی آدما خب؟

سرم و باز ناز کج میکنم:

– خب

میخنده و محکم بغلم میکنه:

– ببخش که داد زدم!

– فراموشش کن

سرمو روی شونش میزارم و چشمامو میبندم …..

عطرشو و نفس میکشم و با امید به فردای بهتر فکر میکنم.

 

 

«آرشـام»

 

#دو سال بعد.

 

از زندون که بیرون میام صدای بسته شدن در آهنی توی مغزم می پیچه…

عصبی چشمامو میبندم بند ساکو توی مشتم مچاله میکنم…

سرمو بالا میگیرم و خیره ی آسمون نفس عمیق میکشم…

نه که از این آزادی و خلاص شدن خوشحال باشم نه.. من هیچ انگیزه ای جز دیدن دلارام ندارم …

جز اینکه برم زل بزنم توی چشماش و بگم برگشتم!

اما این بار نه عاشق… بلکه….

متنفر! متنفر… متنفر!

نگاهمو سمت چپ می چرخونم. مامان تنها اومده ….

اون قدر غریب اون عقب ایستاده و منتظر نگام میکنه که دل نداشتم مچاله میشه. پس بابا هنوز نبخشیده منو…..

جلو میرم اونم سمتم میاد بغلم میکنه.

ساکو زمین میزارم. تن ظریف و لاغر شو میون دستام می گیرم ….

– کنار شقیقه هات سفید شده

نیشخند میزنم نگام میکنه:

– موهای منم سفید شدا

شوهرت هنوز طرفدار پروپای قرص شازدته؟

اشکاشو پاک میکنه:

– بهش حق نمیدی؟

تلخند میزنم و طرف دیگر جاده رو نگاه میکنم:

– چرا خب!

_بیا مامان جان ماشینتو آوردم واست…

اینم گوشی سیم کارتم انداختم واست. بیا خودت بشین بریم!

سوئیچو گوشی ازش میگیرم و ساکم رو تو ماشین میزارم….

مسخره است که دلتنگ هیچ کوفتی نیستم اینجا. آره شاید دلم درست توی اون بیمارستان یخ زد و مرد.

هه… شاید خیلی قبل ترش… اون شب که بچم سقط شد و دل آرام از ته دل خوشحال

نه نه شاید حتی خیلی قبل تر …

اون روز که خواستم برم بگم واسه من از دل آرام خواستگاری کنید و دیدم مامان با شوق میگه داریم آرتانو دوماد میکنیم…..

پشت فرمون میشینم… مامان کنارم میشینه ….

حرکت میکنم و خیابونا رو از نظر میگذرونم…

– آرشام جان؟

جان؟ اسم من تنگ دلش جان نداشت.

– بله؟

– بابات و داییت کارای مهاجرتتو کردن فقط مونده…

– من حرفی از رفتن زدم؟

با دلهره نگام میکنه…

– اینجا نمیشه ادامه بدی اذیت میشی!

تلخ میخندم:

– من بیشتر اذیت میکنم!

نترسون منو پشت منو نلروزن بچه

جلوی خونه ترمز میزنم….

دستمو روی فرمون میزارم و سمتش برمیگردم:

– خوشحال شدم از دیدنت!

با بهت نگام میکنه:

– نمیای مگه خونه؟

-شوهرت اگه علاقه ای به دیدنم داشت الان اینجا بود!

– تو باید دلشو به دست بیاری!

میخندم و صاف میشینم:

– من دل زنمم به دست نیاوردم برو سلام برسون.

– تن منو تا آخر عمر می لرزونی کلید آپارتمانت توی داشبورده کارت بانکیتم هست یکم پول ریختم واست!

– مخلصم!

پیاده میشه و گاز میدم و لاستیکا از جا کنده میشن….

جلوی آپارتمانم که ترمز میزنم دلمو انگار کسی میکنه و میندازه توی اسید…. پیاده میشم و کلید میندازم وارد خونه که میشم بیشتر بوی خاک میاد … همه جارو خاک گرفته گرد و غبار همه جا نشسته……

درو میبندم و بهش تکیه میدم… همه جارو نگاه میکنم… آخرین باری که توی این خونه بودیم چاقو گذاشتم زیر گلوش …..

کلیدو پرت میکنم روی میز شیشه ای و صداش توی سکوت خونه می‌پیچه! اتاق خواب میرم ….

همه چی سرجاشه خیره ی تخت میمونم… بالشت دلی و برمیدارم و سمت بینیم میبرم…

نه… دیگه بعد از دو سال خبری از عطر موهاش نیست!

 

بالشتو توی آیینه میکوبم. مات قاب عکسش میمونم ….

برش میدارم و خودم و روی تخت پرت میکنم….

خیره ی عکس میگم:

– چطوری خوشگله؟ ببین زمین گرده هی گفتم نکن. اخه آدم سگو که وحشی نمیکنن توله…

البته نه اینکه بگم کاریت دارما نه یه لحظه است فقط مردن!

فقط موندم با چی بکشمت که خیلی اذیت نشی آخه میدونی که من عاشقتم! قهقهه میزنم و عکسو به دیوار مقابلم پرت میکنم خورد میشه و کف پارکت پخش میشه بلند میشم و سمت حموم میرم …..

حتی توی این حموم لعنتی هم خاطره است. دوش میگیرم و لباسامو از کمد بیرون میکشم. تنم میکنم ….

بیرون میرم و تلفن و برمیدارم …..

آستین های پیراهن مشکی مو بالا میدم و سوئیچ و کلید و گوشیمو برمیدارم بیرون میرم به نگهبانی که میرسم با دیدنم دست از چرت زدن میکشه و متعجب نگام میکنه!

– سلام آقا آرشام، رسیدن بخیر!

– سلام آقا عیسی یه تلفن بزن همونجای قبل یه کارگر بفرستن خونه ی منو تمیز

کنن. اینم کلید. اینم کارت!

– چشم

رمز کارتو میگم بیرون که میرم هنوز نگاه گیجشو روم حس میکنم….. سوار ماشین میشم و حرکت میکنم… گوشیم زنگ میخوره… از جیبم بیرون میارم و با دیدن شماره ی بابا تلخند میزنم:

– احوال جناب کاویانی؟

زنگ زدم بهت بگم اگه حتی فکرت سمت عروس و پسرم بره به ولای علی.. به امام حسین خودم سرتو میزارم رو سینت.

– خوبم. بد نبود گذشت. ممنونم!

نفس نفس زدنش نشون میده عصبی:

– دیگه نسبتی باهام نداری که حالتو بپرسم.

– نسبت داری سرمو بزاری رو سینم؟

– خفه شو آرشام یکم ادای خجالت زده ها رو لاقل در بیار!

حرکت میکنم:

– کی گفته قرار من برم سراغ عروستون که نه.. زن سابقم؟

– دهنتو آب بکش!

– تو ماشین آب نیست!

صدای بوقو که میشنوم متوجه میشم قطع کرده گوشیو توی جیبم میزارم جلوی رستوران ترمز میکنم و پیاده میشم… نسبتا خلوت… سمت پیشخون میرم و میگم:

– پوریا هست؟

– سلام آقا رستمی توی دفترشونن امرتون؟

– بگو آرشام اومده!

کمی نگام میکنه و بعد تلفنو برمیداره.

– خلال دندونو از روی میز برمیدارم و به دندون میگیرم… مکالمش که تموم میشه میگه:

– بفرمایید

بلند میشم و از راهرو باریکی میگذرم در اتاق باز میشه و پوریا با عجله بیرون میاد.

با دیدنم مثل یخ را میره:

– خودتی؟

– نه بدلمه !

مشتش و محکم میزنه به کتفم:

– تو کدوم گوری کثافت؟

– الان میخوای بغلم کنی؟

میخنده. میکشتم و محکم بغلم میکنه… دو بار توی کمرم میزنه:

– یه کثافتی هستی دومی نداری. کجا غیبت زد د.. ی.و.. ث؟

– عملا بزار از بغلت بیام بیرون میدونی که از این لوس بازیا بدم میاد!

میخنده و وارد اتاقش میشیم… پشت میز کارش میشینم و با صندلی چرخ میخورم

– جات نرم و گرم؟

– نمایشگاه تو چی کار کردی؟ بیشتر از صد بار سر زدم بهش!

خلال و پرت میکنم و درست توی سطل می افته.

– عه نبودم؟

آرشام بس کن مسخره بازی … موهاتو چرا زدی؟ کجا بودی؟

– بشین!

بی حرف میشینه، آرنجمو روی میز میزارم و میگم:

– من حال قصه گفتن ندارم. اصل مطلبو میپرسم و بعدش میگی آره یا نه. همین!

– مردک بی احساس بی بخار من رفیقتم نمیخوای بگی چه گوهی زدی ب زندگیت که نیست و نابود شدی دو سال؟

کلافه نفس مو قوت میکنم و بلند میشم روبه روش میشینم:

– آدرس خونه ی آرتان و میخوام!

گیج نگام میکنه!

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه

خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان گيرشون بوده زندگيشون رو بسازن..     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقصنده با تاریکی

    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی کیارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی

    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی مشترک با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی

  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید» به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
23 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
M.h
M.h
1 سال قبل

دوست ندارم اینو بگم ولی حس میکنم یه جوری دوباره دلی و آرشام با هم ازدواج میکنند

ایسان
ایسان
1 سال قبل

یا خدا اگه دلارامم چیزیش بشه من زود تر از ارتان سکته میکنم ترو خدا نزار دلارام چیزیش بشع نداجان یه جوری تمومش کن که من تا پایان رمان خفه نشم

ساجده
ساجده
1 سال قبل

یعنی چی رمان خلاصه اش معلوم باشه؟؟؟؟؟؟؟؟

علوی
علوی
1 سال قبل

یه سوال ادمین جان، فصل 1 کجا تموم شد؟
عقد آرتان و دل‌آرام بود، یا اون مهمانی و ویلا که با دوستاشون رفتن آخر فصل 1 بود؟
یا این 2 سال بعد و آزادی آرشام شروع فصل 2 می‌شه.

بی نام
بی نام
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

از وقتی آرشام از زندان آزاد میشه. فصل دوم

camellia
camellia
پاسخ به  neda
1 سال قبل

دستِ گُلت درد نکنه❤❤❤❤❤❤❤

اهو
اهو
1 سال قبل

ندا جون من فصل 2 رو پیدا کردم نمیشه دانلودش کرد میشه راهنمایی کنی

اهو
اهو
پاسخ به  neda
1 سال قبل

مرسی عزیزم

اهو
اهو
پاسخ به  neda
1 سال قبل

فدای تو

camellia
camellia
پاسخ به  neda
1 سال قبل

یعنی همه فصل دوم رو میزاری منتها خلاصه دیگه درسته…?نکنه منظورت اینه که فصل دوم رو نمی زاری?😥😥😥😥😥😥این کارو نکنی جان من.🤗حواست هست که با روح و روانمون بازی نمی کنی ,مگه نه!?😐دختر خوبی بودی,پارتای طولانی,اونم چند تا تو یه روز میزاشتی,خرابش نکنی تو رو خدا.😥

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط camellia
Eli
Eli
1 سال قبل

وای دیگ دارم از دسته ارشام دیوونه میشم بخدا
اصن این داستان اخرش دلارام باید بمیره ک همه چی تموم شه

ساناز
ساناز
1 سال قبل

کاش دلارام یکم حداقل ادای دخترای قوی رو در میاورد جلوی آرشام
داره از مظلومیتش سواستفاده می‌کنه
اخههههههه بیشعووور میخواستی عین سگگگ بمیریییی دلی نزاشت
واییییی مگه میشهههههه

camellia
camellia
1 سال قبل

ممنون که گزاشتی.😍😘

شیما
شیما
1 سال قبل

بدبخت شدی رفت دل آرام خخخخخخخه

علوی
علوی
1 سال قبل

امیدوارم دل‌آرام یا بچه به بغل باشه، یا یه شکم تو آفساید داشته باشه، این ببیندش، با خاک یکسان شه!
این باید ببینه که از زندگی همه محو و حذف شده.
البته اگه دل‌آرام تعهد کتبی از زن‌عمو و عمو و خود این جانور می‌گرفت که بعد از آزادی باید سریع گورش رو گم کنه، بره یه جای دیگه، خیلی بهتر بود.

آنه شرلی
آنه شرلی
1 سال قبل

خدایا من دیگه تحمل ندارم این دلی بد بخت زجر بکشه
یکم خوشی حقشه

ساناز
ساناز
پاسخ به  آنه شرلی
1 سال قبل

خدایی بدبختاشم از دلی خوشبخت ترن 😂😒

دسته‌ها
23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x