-دکتر شهراد ماجد، یه جراح زبردست که تو دنیای پزشکی کسی نیست که اسمشو نشنیده باشه. یه پزشک جوون اما فوقالعاده با مهارت که تا حالا حتی یه عمل ناموفق هم نداشته و اسمش برای راضی کردن هر کس که دنباله زیباییه، کفایت میکنه تا میلیون میلیون پول خرج کنه. زن ها تمام تلاششون رو میکنن که اون دکترجراحشون باشه حتی خیلی ها پول عملاشون رو قرض میکنن تا پروندشون رو دکتر ماجد قبول کنه. در اصل هرجا که اسم شهراد ماجد هست، یعنی دنیای رنگی ثروتمندها حتی یه معاینه ساده پیش این مرد و یه حق مشاورش هم هزینه زیادی داره.
عکس های مرد را روی میز انداخت.
-همونطور که میبینی ظاهرش زیادی بینقصه زندگی شغلیش هم همینطور اما پشت این پوستهی بی نقص یه روانی به تمام معنا خوابیده. یه آدم خیلی کثیف و زن ستیز! هیچکس نمیدونه و حتی نمیتونه حدسش رو بزنه که این مرد چقدر آدم پستیه و من از تو میخوام که این موضوع رو ثابت کنی!
-من چطوری باید چیزی که هیچکس جز شما ازش خبر نداره رو ثابت کنم؟!
-با نزدیک شدن بهش!
با انگشت به ظاهر بینقص شهراد ماجد درون عکس اشاره کرد.
-یکی از دلایلی که زن ها خیلی زیاد کشته مرده این آدم میشن اینه که سال هاس هیچ زنی کنارش دیده نشده!
چشمانش گرد شد.
-یعنی واقعاً با این دک و پوز تنهاست؟ حتی دوست دخترم نداره؟!
-از زن ها متنفره و به هیچ عنوان تحمل جنس ظریفو کنار خودش نداره. یه مرد جدی، خشک و بیاحساس که برای جنس ظریف هیچ ارزشی قائل نیست و حتی اونارو لایق گرم کردن تخت خوابش نمیدونه!
پوزخند زد.
-و با این وجود میخواید نزدیکش بشم؟!
-دقیقاً همینو میخوام! میخوام مثل یه مار خوش خط و خال آروم آروم بهش نزدیک بشی. دورش بپیچی و وقتی که کاملاً بهت اعتماد کرد، خفهش کنی. میخوام دست بذاری روی مهمترین موضوع برای این آدم یعنی اعتبار و آبروش و بعدشم نجات دادن این دونفر!
به عکس های دو عروسکی که محکم دست مرد را گرفته بودند، اشاره کرد.
-روزی که تو رو به زندگیش راه داد، روزی که تو رو جزوی از خودشون دید، اون روز عید ماست. از حالا دارم براش لحظه شماری میکنم.
-با حرف هایی که گفتید فکر نمیکنم نزدیک شدن به این آدم کار راحتی باشه!
-نیست! اصلاً راحت نیست! خیلی خطرناکه ممکنه بارها زمین بخوری و حتی ممکنه لو بری، برای همین اگه حتی یک درصدم فکر میکنی که نمیتونی از پسش بربیای بهتره همین الآن بهم بگی چون اگر قبول کنی، وسط راه به هیچ عنوان حق جا زدن نداری! این راه پر از ریسکه ولی اگر زرنگ باشی موفق میشی. شهراد هر چقدرم زیرک باشه بازم یه انسانه و گول زدنش غیرممکن نیست. اما اگر میترسی همین حالا پاشو برو نمیخوام اَلکی وقت تلف کنم!
لب هایش را با زبان تَر کرد.
برای قبول این پیشنهاد دلیل های زیادی داشت ولی جدا از همهی دلایله شخصیاش آیا
میتوانست بیخیال کسانی که زندگی ای شبیه به خودش را تجربه میکردند بشود؟ نه… البته که نه!
-دقیقاً باید چی کار کنم؟
-اول باید یه راهی پیدا کنی تا بهش نزدیک بشی و بعد اعتمادشو جلب کنی. وقتی باهاش آشنا شی از حرف هایی که من بهت زدم تعجب میکنی اما حواستو جمع کن، نباید گولشو بخوری. اون مرد از بیرون کاملاً محترم دیده میشه و حتی دوستای صمیمیش خبر از ذات و روان مریضش ندارن. نباید هیچ جوره خامش بشی، این برگه هارو نگاه کن.
پوشهای سبز رنگ را باز کرد و برگه ها را با دقت نشانش داد.
-این جواب آزمایش و تشخیص دکتراس سه تا دکتر مختلف تایید کردن که شهراد تعادل روحی روانی نداره حتی گفتن تا وقتی خوب نشه، تا وقتی یه مدت طولانی بستری نشه و دارو مصرف نکنه، هر کس کنارش زندگی کنه جونش در خطره!
چشمانش گرد شد و به سرعت پرونده ها را برداشت!
از نوشته های انگلیسی گذر کرد و نظر نهایی دکترها را خواند.
-این تست هارو خودش پنهونی گرفته و حتی نمیتونی فکرشو کنی که با چه زحمتی تونستم یه نسخه کپی ازش رو پیدا کنم!
-خب با وجود این پرونده چه احتیاجی به این همه مارپل بازی هست؟ مدرک از این بهتر؟ چرا ازش استفاده نمیکنید؟!
-نمیتونم اولاً که این نسخه اصلی نیست کپیه،
دوماً دارم از دکتر شهراد ماجد حرف میزنم! فکر میکنی اون مرد راحت به اینجا رسیده؟ با وجود اعتبار اون با چهار تا دونه برگه کپی شده دست من به کجا وصله؟ هیچ جا! ما به یه مدرک درست حسابی احتیاج داریم و ازت میخوام تو اون مدرکو برام بیاری!
-…
-اگر میخوای کس دیگهای چیزایی که تو تجربه کردی رو تجربه نکنه، یه چیز خوب و دهن پر کن برام بیار تا بتونیم علیه این مرتیکه استفاده کنیم!
-بعدش چی میشه؟
-چیزی نمیشه من با اون کار ندارم. تمومه درد من فقط اون دوتا بچهن نمیخوام پس فردا اونا هم مثل این آدم یه روانی به تمام عیار بشن. میخوام سالم باشن و سالم زندگی کنن. این کارو بکن اینجوری هم بهترین خوبی رو در حق اون دوتا بیزبون کردی و هم من به قولی که بهت دادم، عمل میکنم!
نگاهش را چرخاند و فکر کرد.
راه سختی بود…
ممکن بود لو برود و ضرر کند. اما از آنجایی که چیزی برای از دست داشتن نداشت، پس ترسی هم نداشت! ولی اگر موفق میشد هم خودشان و هم دو نفره دیگر از باتلاق نجات میافتند!
جلو رفت و محکم با شخص مقابلش دست داد.
-در ضمن اگر یه وقت به سرت زد، دیوونه شدی و خواستی به هر دلیلی لومون بدی، مطمئن باش من اِنقدری جای پام تو زندگی شهراد سفته که هیچیم نشه اما تو لِه میشی… شهراد بخاطر اون دوتا فسقلی هم که شده کاری باهات میکنه که تا آخرین روز عمرت اسمشو فراموش نکنی… پس عاقل باش و بذار با هم دیگه نقاب یه شیطان انسان نمارو بندازیم!
-نگران نباش با لو دادنت هیچی گیرم نمیاد بعدم نگاه به الآنم نکن، من همچین کسی نیستم. حرمت حالیمه میتونی بهم اعتماد کنی.
-میدونم برای همینم انتخابت کردم اما تو بازم حواستو جمع کن، آدمیزاد چپ و راستش معلوم نمیکنه!
-نگران نباش.
-روت حساب میکنم.
آن روز هر دونفرشان قسم خوردند که تمام سعیشان را برای نابودی شهراد ماجد انجام دهند و هرگز برای آن مردِ روانی که پشت ظاهر بینقصش پنهان شده بود، دل نسوزانند.
گویی فراموش کرده بودند که نقشهکش همیشه کسه دیگریست…!
شهراد:
-با دماغ عقابی و لب های قیطونی پاشده اومده منشی کلینیک زیبایی بشه! آخه من به این آدم چی بگم؟ یا اون یکی بلد نیست دو کلوم درست حرف بزنه، هر چی بهش میگم خانوم برای ما روابط عمومی مهمه هرهر میخنده، انگار داره با دوست صمیمیش حرف میزنه میکوبه رو شونم میگه دکترجون یاد میگیرم! دِآخه دکترجون و مرگ… دکترجون و زهرمار!
بیحوصله درحالی که به غرغرهای عماد همیشه ایرادگیر گوش میداد، پرونده بیمار مقابلش را بررسی کرد.
زنی که داشت وارد دهه پنجاه سالگی زندگیاش میشد و قصد داشت جراحی پیکرتراشی انجام دهد!
با دقت بیشتری به نوشته ها و جواب آزمایش های انگلیسی خیره شد و هر جور که فکرش را میکرد، این عمل برای بیمارش زیادی سنگین بود!
-یعنی واقعاً پیدا کردن یه دستیار درست حسابی تو شهر به این بزرگی اِنقدر سخت شده؟!
ماهان که طرف دیگر اتاق نشسته بود، گفت:
-دیگه داری زیاد سخت میگیری عماد تو دنبال دستیار نیستی رسماً دنباله یه عروسک پلنگ شکل میگردی تا بذاریش اینجا و ازش به عنوان ویترین کاریت استفاده کنی!
-والا من غلط بکنم دنباله عروسک باشم. یکی مثل همین بیتا خودمون باشه به قرآن از سرمم زیاده.
کاغذی از کنار دستش برداشت و عمل هایی که احتمالاً برای زن خطر کمتری داشت را روی آن یادداشت کرد.
میتوانست بالاتنهاش را کمی کوچکتر کند. چربی های شکمش را هم برمیداشت و به عنوان تغییر تحولی که زن زیادی دنبال آن بود، بعد از خوب شدنش او را پیش عماد میفرستاد تا یک بینی عروسکی و جمع و جور برایش بسازد.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 166
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اینم قراره اشتراکی بشه
نه
قراره اشتراکی بشه ؟
نه
ببخشید اینم اشتراکی هست ؟
نه عزیزم
سلام بنویسنده رمان، پارت ۱که متفاوت بودبابقیه رمانها وموضوع جالب ،ادامه بده قلمت زیباست ،موفق باشی
جذابه شروع جدیده نتیجه نهایی قابل پیش بینی هست و این باعث میشه تعلل کنم برای ادامه خوندن “
سلام عالیه فقط اگه اشتراکی میشه اطلاع بدین
سلام عزیزم نه نمیشه