رمان آتش شیطان پارت 104 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 104

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

از واکنش تند و یهوییم، هردوشون متعجب بهم نگا می‌کردن.

 

بعد از چند ثانیه رستمی از جا بلند شد و با خجالتی که به ندرت ازش میدیم، گفت:

 

– حق با شماست تابش جون من پامو از گلیمم دراز تر کردم!

با اجازه!

 

به سمت در حرکت کرد که چشمام رو روی هم فشردم.

چه مرگم شده بود، چرا اینقدر بد برخورد کردم؟!

 

فقط برای اینکه نمی‌خواستم دایان رو قضاوت کنند اینطوری زدم تو برجکشون؟!

 

با صدای باز شدن در، گفتم صبر کن.

رستمی سرجاش متوقف شد و‌ به سمتم چرخید.

 

قیافش حسابی گرفته بود و دیگه خبری از اون شور و هیجان نبود!

 

توی دلم دوباره لعنتی برای خودم فرستادم.

رو بهش گفتم:

 

– منظورم اونی که فکر کردی نبود، فقط با لحن بدی بیانش کردم.

 

عملا داشتم با بازیه کلمات ازش عذرخواهی می‌کردم.

انگار متوجه منظورم شد که لبخند بزرگی زد و بیشتر شبیه قبلش شد!

 

ادامه دادم:

 

– نخواستم تایم کاریمون الکی هدر بره، اگه موافق‌ باشی بعدا میتونیم خارج از این محیط، راجع بهش صحبت کنیم!

 

انگار منتظر بود که قیافه مغموم چند ثانیه پیشش رو فراموش کرد و با هیجان گفت:

 

– امروز بعد از کار چطوره؟؟

منو و شما و دختر خالتون!

 

به سمت ندا نیم نگاهی انداخته و پرسیدم:

 

– از کجا فهمیدی دختر خالمه؟!

 

– وقتی اومدن خودشون گفتن.

حالا نظرتون چیه؟!

 

نگاهش رو بین هردومون چرخوند و منتظر جواب موند.

نمی‌دونستم بهش چی بگم.

 

سرم خیلی شلوغ بود و کلی کار عقب افتاده داشتم؛ اما از طرفی هم نمی‌تونستم برای بار دوم دلش رو بشکنم.

 

به سمت ندا برگشته و پرسیدم:

 

– نظرت چیه؟!

تایم خالی داری؟!

 

 

 

 

 

 

 

شونه ای بالا انداخت و جواب داد:

 

– آره عصر بیکارم.

چی بهتر از یه قرار دخترونه با کلی بحث‌ داغ غیبتی؟!

 

خنده ای کرده و تسلیم این دو نفر شدم.

 

– عالیه تابش جون، آخر تایم صبر کنید که با هم بریم.

 

بعدش هم با همون لبخند بزرگ، از اتاق خارج شد.

 

با همون رد لبخندی که روی لبم باقی مونده بود، به سمت ندا برگشتم که ایستاده و وسیله به دست، دیدمش!

 

– داری میری؟!

 

– آره دیگه عزیزم بیشتر از این مزاحمت نمیشم.

 

– این چه حرفیه، ما که نتونستیم حرف هم بزنیم.

 

جلو اومد و دستام رو گرفت.

فشاری بهشون وارد کرد و گفت:

 

– شب راجع بهش حرف میزنیم.

برم که بیشتر مزاحم کارت نشم.

 

خداحافظی کردیم و تا دم در بدرقش کردم.

در رو بسته و به سمت باکس گل روی میز که اینقدر ماجرا تراشید، برگشتم.

 

به سمتش رفته و بلندش کردم.

نتونستم برگه یادداشتی پیدا کنم، یعنی از طرف دایان بود؟!

 

گوشیم رو چک کردم اما پیامی ازش نداشتم.

اصولا وقتی چیزی میفرستاد، بعدش هم یه پیام محبت آمیز می‌فرستاد.

 

چقدر عاشقی باهاش خوب بود!

درسته مدتش کم بود، اما سراسر حس خوب و آرامش بود.

 

درسته جلوم نقش بازی می‌کرد، اما من همه چیز رو واقعی حس می‌کردم.

 

خواستم گل هارو روی میز برگردونم که برگه زرد رنگ لوله شده ای گوشه باکس، نظرم رو جلب کرد.

 

اینقدر کوچک و فرو رفته بود، که تو نگاه کلی و سرسری متوجهش نمیشدی.

برداشته و لولش رو باز کردم.

 

– خسته نباشی خانوم وکیل!

 

یه یادداشت تایپ شده دیگه!

آزاد کی می‌خواست دست از این کاراش برداره؟!

 

خوبه بهش گفته بود که ” خانوم وکیل ” هم دیگه صدام نکنه!

دیشب به اندازه کافی پیش دایان اذیت شدم!

 

 

 

 

 

با آزاد تماس گرفته و همونطور که منتظر به بوق هایی که می‌خورد گوش میدادم، باکس گل هارو روی میز وسط سالن گذاشته و پشت میزم، جاگیر شدم.

 

– جانم تابش؟

 

– خسته نشدی تو؟!

 

– سلام عزیزم خوبی؟!

قربونت منم خوبم.

خسته؟!

نه بابا چیزی نیست، فقط ۲۰ساعت عکاسی و فیلم برداری کالکشن جدیده، خستگی چیه؟!؟!

 

 

– تموم شد؟!

واقعا تاثیر گذار بود!

 

تک خنده مردونه ای زد و گفت:

 

– برای چی خسته نباشم خانوم وک… یعنی عزیزدلم؟!

 

– از این گل فرستادن و بوسه به پیغام فرستادن!

 

با گیجی پرسید:

 

– گل؟! گل چی؟!

 

– همین باکس گلی که فرستادی با اون برگه یادداشت.

میخوای‌ بگی کار تو نبوده؟!

 

مکثی کرد و بعد از چند ثانیه تعلل گفت:

 

– آها آره اونو میگی؟

حواسم نبود.

دوسش داشتی؟!

 

– ممنون ولی لازم نیست واقعا!

همکارام هم مشکوک شدن، حساسیت ایجاد شده!

 

– به کسی ربطی نداره روابط و متعلقات تو تابش جان.

 

خواستم جوابش رو بدم که تند تند گفت:

 

– من باید برم تابش دارن صدام می‌کنن، نوبت عکاسی منه.

بعدا حرف میزنیم خوشگلم.

 

سپس بدون اینکه منتظر جوابی از سمت من باشه، تلفن رو قطع کرد.

 

گوشی رو کناری گذاشته و به بقیه کارای عقب موندم رسیدم.

این بشر هیج وقت آدم نمی‌شد!

 

تا پایان وقت تند تند به کارام رسیدم.

برنامم برای بیشتر موندن هم با برنامه ای که با دخترا چیده بودیم، بهم ریخته بود و باید یکم بیشتر به خودم فشار میاوردم

!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از عشق برایم بگو pdf از baran_amad

  خلاصه رمان :   جلد دوم ( جلد اول یکبار نگاهم کن)       نقش ماکان تو این داستان پر رنگ تر باشه و یه جورایی ارشیا و ترنج کم کم می رن تو حاشیه و ماکان و چند شخصیت جدید وارد ماجرا می شن که کلی میشه گفت یجور عشق ماکان رو نشون میده! به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز

خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر میشه آوید به خاطر عذاب وجدانی که از گذشته داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلبه های طوفان زده به صورت pdf کامل از زینب عامل

      خلاصه رمان:   افسون با تماس خواهر بزرگش که ساکن تهرانه و کلی حرف پشت خودش و زندگی مرموز و مبهمش هست از همدان به تهران میاد و با یک نوزاد نارس که فوت شده مواجه می‌شه. نوزادی که بچه‌ی خواهرشه در حالیکه خواهرش مجرده و هرگز ازدواج نکرده. همین اتفاق پای افسون رو به جریانات و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده

  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از هم دور میشن , حالا بعد از هفت سال شرایطی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازییی
نازییی
1 سال قبل

خیلی عالی بود خسته نباشی

رهگذر
رهگذر
1 سال قبل

من میگم اینبار کار آزاد نبود
نظرتون؟

Zahra_nasiri_1386 Zahra
Zahra_nasiri_1386 Zahra
1 سال قبل

گل ها از طرف آزاد نیست!!🙂مگه نه؟

همتا
همتا
1 سال قبل

ینی این گل اینبار کار آزاد نبوده
انگار آزاد خبر نداشت

دیانا
دیانا
1 سال قبل

چرا داستان جلو نمیره 😐

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط دیانا
دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x