🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥
وقتی سکوتش طولانی شد و حرفی نزد، خودم جوابم رو گرفتم!
حتی سعی نکرد منو از افکارم دور کنه یا به دروغ بگه این احساسات رو بهم داره!
پوزخند تلخی زدم.
قبل از اینکه راجع بهش بفهمم، حتی به تظاهر و دروغ هم نگفته بود که دوستم داره، اما پس چرا اونطوری رفتار میکرد؟!
چرا منو تا این حد عاشق خودش کرده بود؟!
چرا منو بازیچه میکرد و تنها حسی که بهم داشت آرامش بود!
سعی کردم بغضم رو پس بزنم.
آخرین چیزی که میخواستم این بود که مثل آدمای ضعیف تو بغلش گریه کنم!
شاید تو سن من و دایان اون آرامشِ مهم تر از همه چیز باشه، اما من نمیخواستم فقط عاشق رابطه باشم!
دلم میخواست طعم معشوق بودن رو هم با دایان بچشم، خواسته زیادی بود؟!
اگه این آرامش به عادت تبدیل میشد و کم کم توی روزمرگیمون گم میشد چی؟!
تو افکار مسمومم که مثل خوره داشت مغزم رو میخورد، دست و پا میزدم که با دایان با صدای آهسته و گرفته ای به حرف اومد:
– تو مشهد وقتی برای اولین بار بوسیدمت، میدونی به چی فکر میکرد؟!
دوباره چونم رو روی سینش گذاشته و منتظر به چشماش نکاه کردم تا ادامه حرفاش رو بشنوم.
یادمه وقتی من رو بوسید، کمی تو خودش رفته بود و میشد به راحتی تنش افکارش رو دید!
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
– به زندگیم با سحر فکر میکردم!
مثل یه پرده نمایش، همش تو صدم ثانیه از جلوی چشمام گذشت!
میدونم ته بی معرفتی بود اینکه لبای یه زن رو ببوسم و به یه زن دیگه فکر کنم، اما نمیتونستم جلوش رو بگیرم!
تو بعد از سحر اولین زنی بودی که اینقدر ذهنم رو درگیر خودش کرده بود!
شاید اون اوایل با برنامه بهت نزدیک شده بودم، اما بعدش هیچ کدوم از رفتارام تظاهر نبود تابش!
حسی که کنارت داشتم خیلی دوست داشتنی و خوب بود و نمیخواستم هیچ وقت تموم بشه!
حسی که پیشت دارم حتی قابل مقایسه با حسی که پیش سحر داشتم و فکر میکردم دوست داشتنه، نیست خانوم وکیل!
– هنوز هم اون جمله ای که منتظرشم رو بهم نمیگی!
متوجه منظورم شد.
بیشتر توی آغوشش فشردم و بوسه ای روی موهام کاشت.
– بهم یکم فرصت بده عزیزدلم!
بی حرف دوباره سر روی سینش گذاشتم.
چشمام داشت کم کم گرم میشد که صدام زد:
– تابش بیداری؟!
خمار ” هومی ” گفتم که ادامه داد:
– یکم هوشیار شو کارت دارم.
سرم رو به سمتش چرخوندم و با صدایی که بخاطر خواب آلودگی کمی گرفته بود، گفتم:
– جانم، بگو!
– از این پسره آزاد خوشم نمیاد، خیلی باهاش دَم پر نشو!
خواب از سرم پرید حدودا.
یعنی چی؟!
از رفتارشون مشخص بود که خیلی باهم اوکی نیستن، اما مگه قرار نشد باهم کار کنیم تا اون مرتیکه رو بتونیم زمین بزنیم؟!
– یعنی چی؟!
فکر میکردم باهم کنار اومدین!
– حس خوبی بهش ندارم، هیچ وقت نداشتم.
مخصوصا با فضولی های اخیرش بدجوری رفته رو اعصابم!
– اما اون خیلی ازت طرفداری میکنه!
– نمیدونم قصدش چیه و همین رفته رو مخم.
توهم سعی کن خیلی باهاش صمیمی نباشی، خوشم نمیاد!
یعنی چی همه چیز رو رفتی گذاشتی تو کاسش؟!
حتما خیلی هم باهم در ارتباطید نه؟!
– الان حسودی میکنی یا غیرتی شدی؟!
– فرقی داره؟!
– آره!
شاید مودبانه نباشه، اما فکر نمیکنم بهت ربطی داشته باشه روابط من!
خشک شده بهم خیره شد.
– یعنی چی؟!
– یعنی همین!
مگه نسبتت با من چیه که بخوای برای روابطم و آدمای اطرافم تعیین تکلیف کنی؟!
– الان واقعا اینطوری لخت تو بغل من لم دادی و همچین حرفی میزنی؟!؟!
– امشب تموم میشه و هیچ معنی خاصی نمیتونه داشته باشه تا تو بتونی افکارت رو جمع و جور کنی!
نیم خیز شد که مجبور شدم منم باهاش بلند بشم.
ملافه رو کمی بالا تر کشیدم تا برهنگی هامو کمی بپوشونم.
عصبی لب زد:
– الان واقعا میخوای اینطوری رفتار کنی؟!
– دارم اون زمانی که خواستی رو بهت میدم، اما میگم تا اون زمان حق نداری تو مسائلی که به شدت شخصی و به من مربوطه دخالت کنی!
شاید داشتم کمی بی منطق حرف میزدم، اما نمیخواستم عقب نشینی کنم.
بگه من دوستت ندارم اما کنارم باش و بهم آرامش بده و آدمای اطرافت رو هم مطابق میل من انتخاب کن؟!؟
نمیشه که!
درسته دوسش دارم، اما من آدمی نبودم که زیر باز همچین حرف زوری برم!
– تابش این آدم مشکوکه!
اصلا برای چی باید اینقدر تو این مسائل دخالت کنه؟!
چه دخلی به اون داری؟!؟
– من حواسم هست!
رابطم باهاش بیشتر از حدی که باید باشه، نیست!
باور کنی یا نه، سر یه مسائلی من بیشتر از تو حواسم بهش هست!
– پس چرا وقتی من میگم گارد میگیری و مخالفت میکنی؟!
– چون من آدم لجبازیم!
اگه یکی بهم بگه یه کاری نکن، میل به انجامش برام بیشتر میشه!
توقع دارم تو روی عقل و شعور من حساب باز کنی و با این لحن، بهم نگی چیکار کنم یا چیکار نکنم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
جفتشونم بی منطق حرف میزنن و تکلیفشون با خودشون معلوم نیس
این تابش خیلی پرروئه
به شدت باهات موافقم اصلا شخصیت درستی نداره خیلی راحت خودش در اختیار یه مرد قرار میده آنوقت میگن روشنفکر