♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥
مامان هم مثل من، چند ثانیه مبهوتِ جواب زیبای دایان شد و بعد از اون قهقه ای از خوشی سر داد.
همین الان هم مشخص بود چه جایگاهی پیش مامانم پیدا کرده!
بعد از اینکه خندش تموم شد، گفت:
– حالا میتونم به تابش، بابت احساساتش حق کامل بدم!
مردی که بدونه با خانوم ها چطوری برخورد و صحبت کنه، لیاقت دوست داشته شدن رو داره!
با لبخند نگاهم رو از مامان گرفته و به دایان دادم.
برق خوشی توی چشماش، دیدنی بود!
با همون نگاه جواب داد:
– حالا که اینقدر باب میل بودم، اجازه میدین امشب تابش رو تا خونه همراهی کنم؟!
– بذار از حامد بپرسیم عزیزم.
اصولا این تصمیمات رو تو خونه، اون میگیره!
حقیقتا اصلا اینطوری نبود!
من هیچ وقت راجع به چیزی از حامد اجازه نگرفته بودم، اما میدونستم چرا مامان این حرف رو زده!
با این حرف میخواست جایگاه حامد رو تو نظر دایان بالا ببره!
میخواست متوجه بشه با اینکه از مامان کوچکتره یا پدر واقعی من نیست، اما چه جایگاهی تو خونمون و برای ما داره!
با این کارش کاملا موافق بودم و میخواستم دایان هم متوجه این موضوع بشه!
دایان سرش رو کمی خم کرد و جواب داد:
– حتما!
اتفاقا فکر کنم ایشون هم مشتاق این صحبت مردونه هستن!
با دعوت سعید، به صحبتمون خاتمه داده و از جا بلند شدیم.
میز بزرگی گوشه سالن قرار داشت که روش با غذا های زیادی پر شده بود.
مامان ما رو تنها گذاشت و به سمت حامد رفت.
داشتیم با دایان به سمت میز میرفتیم که نگاهم اتفاقی به لیلا افتاد.
همون لحظه لبخند شیطونی زد و با چشم و ابرو به دایان اشاره کرد.
حتما فکر میکرد تو همین چند ساعت تونستم مخ دایان رو بزنم!
به اشاراتش لبخندی زده و نگاهم رو گرفتم.
بذار هرطور که دوست داشتن فکر کنن.
هردو برای خودمون غذا کشیده و بعد از جاگیر شدن رو مبل دو نفره ای، مشغول خوردن شدیم.
بعد از تموم شدن غذامون، دایان گفت میره تا با حامد کمی صحبت کنه.
باهم از در ویلا خارج شدن و برای راحت تر حرف زدن، تو باغ رفتن.
وقتی حس کردم صحبتشون طولانی شد، پشت پنجره رفتم تا ببینم چه خبره.
دوش به دوش هم ایستاده بودن و سیگار میکشیدن.
همین؟!؟
این بود صحبت کردنشون؟!
با صدای مامان ترسیده تو جام پریدم:
– وااا اینارو ببین
انگار رفیق صمیمی همدیگن و با هم اومدن رفاقتی یه سیگاری بکشن!
– وای مامان ترسیدم!
– از من نترس دختر؛
از دوست پسرت بترس که همه رو بلده و میتونه با زبونش همه رو، روی انگشتش بچرخونه.
نگا نگا چه زود با حامد داداشی شده و داره براش سیگارشو روشن میکنه!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یدونه دایان آرزو کنم بنظرتون برآورده شدن بلده؟؟؟😂😂
دخیل ببند شاید شد 😂😂
وای چقدر همه چیز خوب بود تو این مهمونی آدم میترسه ی اتفاقایی تو راه باشه
من میگم دایان وحامد از قبل همو میشناختن نظرتون؟
بله بله منم موافقم 😌
سلام ندا بانو خوبی عزیزم خسته نباشی پارتا رو خیلی کوتاه کردی دخترم
خدا یه دونه دایان هم به ما بده 😂😂
الهی آمین 😂
چرا انقدر کسل کننده شده چندتا پارت که تو این مهمونی هستن☹️☹️☹️