♥️🔥🔥🔥♥️🔥🔥🔥♥️🔥🔥🔥♥️
با اسمی که روی اسکرین گوشی افتاده بود لبخندی روی لبم نشست.
– سلام خانوم شبتون بخیر.
– سلام کیا
پیداش کردی؟!
– بله خانوم ولی خیلی سخت بود.
– میدونستم تو از پسش برمیای!
فردا ساعت ۲ بیا دفتر حرف بزنیم.
– چشم
با اجازه!
” خدانگهداری ” زمزمه کرده و با همون لبخندی که از اول تماسش مهمون لبام شده بود، به آشپزخونه رفتم تا یه چیزی برای خوردن سر هم کنم.
****
تا تایم ناهار تند تند کارام رو انجام داده و به رستمی سپردم که وقتی کیا اومد بذاره بیاد تو دفترم.
اونقدری به دفترم رفت و اومد داشت که همه میشناختنش و فکر میکردن یکی از دوستای نزدیکمه.
البته این باور رو خود کیا ایجاد کرده بود.
برخلاف رفتارش تو تنهایی که محترمانه و کاری بود، ازش خواسته بودم جلو بقیه باهام صمیمی برخورد کنه و خودش رو یه دوست صمیمی معرفی کنه.
البته اگه بخوام انصاف رو هم رعایت کنم، برای منم بیشتر شبیه به دوست بود.
اما خودش دوست داشت باهام مثل رئیسش برخورد کنه و همیشه احترام رو رعایت کنه!
راس ساعت ۲ تقه ای به در خورد که دوباره موجب لبخندم شد.
همیشه آن تایم بود و اینم یکی از هزاران حسن خوبش بود!
با اجازه ورودم، وارد دفتر شد.
سلامی کرد که از جا بلند شدم.
با دستم به سمت مبل ها اشاره زدم تا بشینه
– خوش اومدی کیا
امیدوارم خوش خبر باشی!
رو مبل رو به روییم جاگیر شد و جواب داد:
– من هیچ وقت ناامیدتون نمیکنم خانوم!
با لبخند، سری به تایید تکون دادم.
– خب؟
چی دستگیرت شد!؟
– به هیچ وجه نتونستم به گوشی و سیستم محب یا منشیش دست پیدا کنم، اما برخلاف اونا، انگار بادیگاردش هیچ بویی از تکنولوژی نبرده و خیلی راحت تونستم اپلیکیشن جاسوسیم رو روی گوشیش نصب کنم.
– گفتم که!
همه فکر میکنن برنامه های مدیرعامل افشار یا تو سیستم های خودشه یا منشیش.
پس به طبع سیستم های امنیتیشون هم برای اون ها بکار برده میشه!
هیچکس به بادیگاردش شک نمیکنه، درحالی که دایان همه برنامه هاشو با صولت ست میکنه
میدونستم صولت هم هدف آسونیه!
پوزخندی زد گفت:
– شما همیشه حدساتون درسته خانوم!
خنده کوتاهی کردم:
– حالا از این حرفا بگذریم،
نگفتی چی دستگیرت شد!؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من نفهمیدم کیا،کی بود فراموش کردم که اصلا کیا کجای داستان بود
وای چی پیدا کردن یعنی🤔
سلام ندا جون این فاطی کجاست دوباره چند روزه گم شده خبری ازش نداری نگرانیم
راستی پارت ها هم اب رفته فهمیدیم ولی هیچی نمیگیم
هستم ولی خستم 😂
فاطمه جون سلاااممم
خسته نباشی هیچوقت ایشالاا
حالت چطوره؟
نی نی دنیا اومد بالاخرهه؟
عکسشو بزارر
❤ 😍
سلام عزیزم مرسی 😂
نه هنوز،همین روزا میاد دیگه
باشه اومد عکسشم میزارم
ایشالا به سلامتیی❤❤
فکر میکنم تا پارت آخر هر لحظه روی جدیدی از تابش رو ببینیم ممنون ندا خانم منظم امیدوارم امروز رمانای فاطمه رو پارت گذاری کنی