رمان آتش شیطان پارت 42 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 42

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_42

 

حسابی ازش تشکر کرده و عزم رفتن کردم.

لحظه خداحافظی تو بغل هردو حسابی چلونده شدم و کلی نصیحت شنیدم.

 

تو بغل حامد بودم، که آخر زیر گوشم گفت:

– فکر نکن متوجه نشدم بچه!

اون که از پیچوندن سفرت، اینم که هوس گوش کردن به داستان عاشقانه زد به سرت!

بعد از سفرت دوست دارم راجع بهش صحبت کنیم‌‌.

 

از بغلش خارج شده و تنها سری به نشونه تایید تکون دادم.

حامد همیشه ثابت کرده بود علاوه بر یه حامی خوب، یه دوست خوب هم هست، پس میتونستم به راحتی بهش اعتماد کنم!

 

وقت به خونه رسیدم، خیلی سریع مشغول جمع کردن یه ساک جمع و جور و وسایل مورد نیاز شدم.

 

سبد مامان تکمیل بود، فقط پودر قهوه ام رو هم بهش اضافه کردم و برای خواب آماده شدم.

 

داشتم دندونام رو مسواک میزدم که صدای اس ام اس گوشیم بلند شد.

 

اسکرینش رو روشن کرده و پیامی که اومده بود رو خوندم.

 

” بدون خداحافظی از من می‌خوای بری سفر بیبی!؟ ”

 

جوابی ندادم که دوباره پیام اومد.

 

” نگران نباش، من همیشه و همه جا حواسم بهت هست عزیزم!

فقط تو جاده آروم برون؛ نمیخوام به این زودیا مهره اصلیم رو از دست بدم! ”

 

حرصی کف دهنم رو تو سینک روشویی تف کرده و به تخت رفتم.

دوباره صدای نوتیف گوشی بلند شد.

 

” هنوزم لباس خوابات رو عوض نکردی نه؟

انگار قشنگ منتظر خودمی! ”

 

بی توجه بهش، آلارم گوشیم رو برای ساعت ۶ کوک کرده و بعد از حالت پرواز کردن گوشی، خوابیدم.

 

صبح زود هم بعد از چک کردن خونه و بستن آب و گاز، وسایل رو برداشته و آماده حرکت شدم.

 

فاصله تهران تا مشهد به خودی خود زیاد بود و باید سعی می‌کردم تا عصر خودم رو به اونجا برسونم و برای مراسم امشبشون، حضور داشته باشم.

 

یه لحظه با خودم فکر کردم نکنه دارم تو نزدیک شدن، زیاده روی میکنم!

 

اما با یاداوری حالی که اون روز از دایان دیدم، خیلی زود پشیمون شدم.

 

اصلا من فقط داشتم به وظیفه انسان دوستیم عمل می‌کردم و هم نوع‌ام الان بهم احتیاج داشت!

 

سبد و خوردنی هارو روی صندلی کمک راننده چیده بودم و علاوه بر اون فلاسکی که مامان داده بود، خودم هم صبح ماگم رو از قهوه پر کرده و بعد راه افتادم.

 

قطعا برای هوشیاری رانندگی و صبح زود بیدار شدنم، بهش احتیاج داشتم!

 

خیلی وقت بود تو جاده رانندگی نکرده بودم، اما چون صبح زود بود، خیلی شلوغ نبود و میتونستم با سرعت بیشتر برونم.

 

چندین ساعت بدون توقف رانندگی کردم تا اینکه دیگه نتونستم فشار مثانم رو تحمل کنم و جلوی یه استراحتگاه، نگه داشتم.

 

گوشیم رو برداشته و بعد از قفل کردن ماشین، به سمت سرویس حرکت کردم.

 

ماشین های زیادی برای استراحت و سرویس نگه داشته بودن، اما هیچ کدوم مثل من تک سر نشین و تنها نبودن!

انگار همشون با خانواده و دلی خوش، به جاده زده بودن.

 

به سرعت دلم برای مامان و حامد تنگ شد و تصمیم گرفتم اول به اونا زنگ بزنم.

 

گوشی رو که روشن کردم، دیدم چنتا تماس و پیام از دست رفته دارم.

 

تماس ها از مامان و حامد بود و پیام ها هم مثل همیشه از مزاحم همیشگی!

 

پیامش رو از روی نوتیف خوندم:

” عزیزم خیلی داری با سرعت میرونی هااا!

باور کن محب دیگه ارزش جونت رو نداره! ”

 

پیام بعدیش رو هم باز کردم:

” کاش حدالعقل ذره ای قدرتو میدونست! ”

 

بی توجه به اراجیفش، شماره مامان رو گرفته و بعد از عذرخواهی برای نگران کردنش، بهش توضیح دادم که گوشی رو سایلنت کرده بودم تا صداش حواسم رو پرت نکنه.

 

اونم گفت هروقت تونستم از خودم بهش خبر بدم و دل نگرون نگهش ندارم‌.

 

بعد از کمی دیگه حرف زدن قطع کرده و شماره حامد رو گرفتم.

 

برای اون هم همون حرف هارو تکرار کرده و کمی هم ازش نصیحت پدرانه شنیدم.

 

واقعا چطوری میتونست با این سن کم اینقدر به همه مسائل پدرانه مسلط و حواس جمع باشه؟!

 

بالاخره وارد سرویس بهداشتی عمومی شده و بعد از انجام کارم، به سوپر مارکت کنارش رفته و کمی تنقلات خریدم‌.

 

نگاه چنتا جوون علاف رو روی خودم حس میکردم، اما بی توجه کارم رو انجام داده و به سمت ماشین حرکت کردم.

 

 

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گلپر به صورت pdf کامل از نوشین سلما نوندی

    خلاصه رمان:   داستان از جایی شروع میشه که گلبرگ قصه آرزویی در سر داره. دختر قصه آرزوی  عطر ساز شدن داره … .. پدرش نجار و مادرش خانه دار. در محله ی ساده ای از فیروزکوه زندگی می‌کنند اما با اومدن زال دستغیب تاجر شهردار شهر فیروزکوه زندگی گلبرگ دستخوش تغییر میشه یک ازدواج ناخواسته و یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان توهم واقعیت به صورت pdf کامل از عطیه شکوهی

        خلاصه رمان:   رها دختری از یک خانواده سنتی که تحت تاثیر تفکرات قدیمی و پوسیده خانواده اش مجبور به زندگی با مردی بی اخلاق و روانی می‌شود اما طی اتفاقاتی که میفتد تصمیم می گیرد روی پای خودش بایستد و از ادامه زندگی اشتباهش دست بکشد… اما حین طی کردن مسیر ناهمواری که پیش رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ۲۸ گرم به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

    خلاصه رمان:   راحیل با خانواده عمش زندگی میکنه شوهر عمش بخاطر دزده شدن ۲۸ گرم طلا راحیل قرار بندازه زندان و راحیل مجبور میشه خونش بده اجاره و با وارد شدن شاهرخ خسروانی داستان وارد معمایی میشه که ….     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
راحیل
راحیل
1 سال قبل

ممنون عزیز دلی ندایی جونم میشه باز پارت بذاری و یکم طولانی تر باشه عاشقتم خانومی

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ندا جان شما با ادمین سایت رمان وان آشنا نیستین (قاصدک)من اونجا نمیتونم کامنت بزارم می خواستم ببینم چرا رویاهای سرگردان پارت گذاری نمیشه ممنونم

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ممنون ندا جان میشه پارتا رو طولانیتر بذاری

𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
عضو

سلام عزیزم ،برای رمانت عکس نزاشته بودی من برات گذاشتم.
در ضمن موفق باشی🌷

𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
عضو
پاسخ به  neda

خواهش می کنم عزیزم ..خوشحال شدم تونستم کمکت کنم. امیدوارم این مشکلت هم به زودی حل بشه.💛بالاخره سایت اینطور چیزا رو داره

ساناز
ساناز
1 سال قبل

چه جالب که از پیامای اون یارو نمیترسه
یکی که از همچیییییت خبر داره 😬😬

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x