رمان آتش شیطان پارت 75 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 75

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

#پارت_75❤️‍🔥💥

 

 

 

– از وجود اون دفترچه خبر داشتی؟!

 

– میدونستم که سحر خاطرات روزانش رو یادداشت میکنه، اما هیچ وقت نسبت بهش کنجکاو نشده بودم.

 

– از وجود اون تعقیب کننده چطور؟

خبر نداشتی؟!

سحر هیچ اشاره ای بهش نکرده بود؟!

 

– نه اصلا!

حتی من هیچ وقت سحر رو ترسیده یا مضطرب ندیده بودم!

همیشه جوری خونسرد و گرم بود که من به هیچ چیز شک نکنم!

 

 

– بهتره اون فیلمای دوربین مدار بسته ای که امیر گفت رو، ماهم تماشا کنیم.

کجا های خونتون دوربین نصب بود؟!

 

– جلو در ورودی از دو طرف.

عرض کوچه تو دوربین ها کاملا مشخص بود.

اگه کسی از رو به رو یا جانب سحر رو زیر نظر داشته، حتما تو فیلم ها ضبط شده!

 

– فیلم های امنیتی رو چک نمی‌کردی؟!

 

سری به نفی تکون داد.

 

– نه اصلا!

چون خونه دزدگیر هوشمند داره، دوربین برای مواقع لزوم چک میشد که خیلی موقعیتش پیش نمیومد.

فقط هرسال صولت یه مبلغی رو به شرکت نصاب پرداخت می‌کرد تا هارد فیلم ها ذخیره بشه.

 

 

– چرا؟؟

 

چندی سکوت کرد و بعد جواب داد:

 

– واقعا نمیدونم چرا!

این پیشنهاد خود شرکتشون بود تا در مواقع لزوم بشه ازشون بک آپ گرفت

فکر کنم الان از همون موقعیت هاست!

 

 

– درسته!

قراره اون فیلم ها حسابی به دردمون بخوره.

میتونیم از ورود و خروج های احسان هم مطلع بشیم و به پرونده اضافش کنیم.

 

قرار شد دایان از طریق صولت، فیلم هارو بهم برسونه تا بررسیشون کنم.

 

قطعا کار سخت و حوصله سر بری بود، اما بدرد پرونده می‌خورد و مفید بود!

 

با بلند شدن دایان، من هم از جا بلند شدم.

با چند قدم بلند خودش رو بهم رسوند و من رو در آغوش کشید.

 

چشمام رو بستم و با تکیه دادن سرم به سینه محکمش، بوی عطر مردونه و سردش رو استشمام کردم.

 

گذاشتم هردو یکم تو همون حالت بمونیم تا از تشویش و اضطرابی که امروز تجربه کردیم، دور بشیم!

 

– دوباره معذرت میخوام که یکم پیش تند رفتم و بد برخورد کردم.

 

لبخندی ناخواسته رو لبم نشست.

مهم نبود اگه وجه جدیدی ازش رو شناخته بودم که برام تازگی داشت.

 

هنوز همون جنتلمن سابق بود که بابت اشتباهش عذرخواهی می‌کرد و کوتاه اومده بود.

 

بالاخره از هم خداحافظی کردیم.

به پشت میزم برگشتم و اطلاعاتی که امروز پیدا کرده بودم رو ثبت کردم.

 

 

 

 

کمی هم راجع به پدرزن دایان تحقیق کردم.

مثل اینکه همونطور که دایان گفت، بود!

 

کارهای خیرخواهانه و داوطلبانه زیادی انجام داده بود.

با اینکه اسم و رسم‌ زیادی داشت، اما همیشه بی حاشیه و در آرامش زندگی میکرد!

 

امیدوارم واقعا هم همینطور بوده باشه و این ها فقط یه پوسته زیبا نباشه!

 

خیلی از آدم هایی رو می‌شناختم که میتونستن به خوبی حفظ ظاهر کنن و چهره اجتماعی و مردمی خوبی از خودشون بجا بذارن.

 

اما از درون شبیه به یه سیب کرم خورده، داغون و فاسد باشن.

جوری که رو اطرافیانشون هم تاثیر منفی و بدی بذارن!

 

 

غروب تو خونه بودم که دایان اطلاع داد تا چند ساعت دیگه، صولت فایل فیلم های دوربین مدار بسته رو برام میاره.

 

– این فیلم ها مال چند وقتن؟

 

– فیلم ها تا یه سال گذشته فقط موجوده!

اپراتور گفت مثل اینکه هرسال به طور خودکار هارد پاکسازی میشه و فقط اطلاعات یه سال گذشته موجوده!

 

– هرچند به قبلش هم چندان به دردمون نمی‌خورد، اما هرسال فقط پول الکی ازت گرفتن؟!

مطمئنم هزینه کمی هم نبوده!

 

 

خنده مردونه ای کرد و جواب داد:

 

– اگه اون هزینه سالانه رو نمیدادم اطلاعات یک ماه گذشته رو فقط بهمون میدادن عزیزم‌!

پلیس هم با حکم قضایی تونسته بود فیلم هارو ازشون بگیره مجبور به بک آپ گرفتنشون کنه.

 

 

– که اینطور!

 

– بله همینطور!

تابش خیلی دوست داشتم خودم فیلم هارو برات بیارم تا به این بهونه دوباره ببینمت.

اما متاسفانه بخاطر بی برنامگی امروز، از همه کارام عقب افتادم و باید تا دیر وقت تو شرکت بمونم.

 

– حتما اینقدر کار سرت ریخته که یادت رفته حتی ناهار بخوری، نه؟!

 

مکثی کرد و ” آره ” آرومی زمزمه کرد.

نچ نچی کرده و گفتم:

 

– با این سن و سال نمیدونی چه فشاری داری به بدن و معده بیچارت میاری جناب دایان؟

 

 

خنده کوتاهی کرد که می‌تونستم حس غم عجیبی رو به خوبی، از توش حس کنم.

 

– خیلی وقت بود کسی اینطوری نگرانم نشده بود خانوم وکیل!

 

لبخندی به این اعتراف صادقانش زدم.

 

– از این به بعد من جای همه نگرانت میشم عزیزم‌

خواهش میکنم بیشتر مراقب خودت باش!

 

 

بعد از کمی صحبت دیگه، بالاخره از هم خداحافظی کردیم.

به سرعت وارد آشپزخونه شده و فکر کردم که تو این تایم کم، چه غذایی براش آماده کنم.

 

حالا که چندین ساعت بود که چیزی نخورده بود، نمیشد از بیرون براش سفارش غذا داد.

چرا که معدش حتما حساس میشد و بهش آسیب میزد!

 

با یه سرچ ساده طرز تهیه ماکارونی رو پیدا کرده و مشغول شدم.

 

نمی‌خواستم اینبار به مامان زنگ بزنم.

چرا که باید چندین ساعت بهش جواب پس میدادم!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مانلی
دانلود رمان مانلی به صورت pdf کامل از فاطمه غمگین

    خلاصه رمان مانلی :   من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ‌ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر   سال آخر هنرستان رو پشت سَر می‌ذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ  که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقه‌ات تحصیل کنی و از بازی با رنگ‌ها لذت ببری. در کنار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی

        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم دراحساسات وگذشته ی اوسبب ساز اتفاقاتی میشه و….    

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالاد به صورت pdf کامل از لیلی فلاح

    خلاصه رمان :     افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر با مرگ…   این رمان فصل دوم داره🤌🏻   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یسنا
یسنا
1 سال قبل

ننه از نظرم یه رمان که پارت گذاریش تموم شده بذارید دیگه الکی سر پارت ندادن نویسنده هم حرص نخورید…

همتا
همتا
1 سال قبل

حالا خوبه تابش مستقل و تنها زندگی میکنه، ماکارونی هم بلد نیس

مایان
مایان
1 سال قبل

میدونی از چی خندم میگیره
هنوزم بعضی وقتا یاد رمان دل آرای می‌افتم
کاش بشه متن آهنگ دورچی رو در واقعیت سرش خالی کرد

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

کل پارت گذاری سایتا ریخته بهم چن روزه

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

به جای دایان تابش هر روز از یه راهی وارد میشه که خودشو جا کنه
ممنون ندا جان امروز تنگ بلور نداری؟

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل
پاسخ به  neda

وایییی یعنی دیگه پارت گذاری نمیشه 😢😢😢

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل
پاسخ به  neda

خیلی بد شد قشنگ بود هر دو رمان

آهو
آهو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

نمیشه بهمون بگی حداقل تهش چی میشه؟لطفا🙏🙏🙏

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل
پاسخ به  neda

ندا جان آخر گور به گور چی میشه نگو نمیدونم که باور نمیکنم

آهو
آهو
1 سال قبل
پاسخ به  neda

کجاپارت می‌ذاره اونم نمیشه بگی ننه جونم

همتا
همتا
1 سال قبل
پاسخ به  neda

ای وای رمان گور به گورم ینی دیگه نمیاد

دسته‌ها
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x