رمان آتش شیطان پارت 84 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 84

 

 

قبول کرده و سوییچ ماشین رو به صولت دادم.

بعد از رفتن صولت، من و دایان هم سوار شدیم.

 

راه افتاد و به سمت مسیری که مقصدش رو نمی‌دونستم، روند.

 

– فکر نمی‌کردم رانندگی کنی!

 

– اینطوری نیست که بلد نباشم، فقط وقت و حوصله کافی ندارم!

هیچکی به صبوری صولت نمی‌تونه این ترافیک ها و رانندگی های مزخرف رو تحمل کنه!

از طرفی هم اکثر وقتایی که تو ماشینم یا در حال چرت زدنم یا چک کردن ایمیل هام.

 

 

– حق داری!

حجم کاریت خیلی زیاده.

 

با سر تایید کرد و دیگه حرفی نزد.

نامحسوس بهش نکاه می‌کردم.

 

عینک آفتابی که زده بود، دو برابر خوش تیپش کرده بود.

اگه مردا میدونستن عینک آفتابی مناسب فرم صورتشون، تو میزان جذابیتشون چقدر تاثیر داره، حتی شب ها هم به چشماشون میزدن!

 

انگار متوجه نگاه های زیر چشمیم شده بود که پرسید:

 

– چیه خوشگله؟

چیو اینطوری نگاه میکنی؟!

 

بی هیچ خجالتی کامل به سمتش چرخیده و جواب دادم:

 

– دوست پسرم رو!

مشکلی هست؟!

 

با خنده جواب داد:

 

– نه خانوم چه مشکلی!

بشین همینجوری تا صبح نگاهش کن، فقط مواظب باش این نگاها بلا ملا سرت نیاره!

 

با شیطنت گفتم:

– مثلا؟!؟

 

با پوزخند ” حالا ” کشیده ای گفت و سکوت کرد.

دوباره سرم رو به سمت خیابون ها برگردوندم.

 

فهمیدم داریم سمت مرکز شهر و حتی پایین شهر میریم.

 

– نمیگی منو کجا میبری؟!

 

– اینطوری که سوپرایزش خراب میشه.

 

– نمیدونستم سوپرایزه!

 

نیم نگاهی بهم انداخت و جواب داد:

 

– خب الان میدونی دیگه.

 

بیخیال کنجکاوی الکی شدم و منتظر شدم تا انتها مسیر و سوپرایز، خودش برسه.

 

با اینکه خیلی پایین نرفته بودیم، اما هرچی جلوتر میرفتیم بافت خیابون ها و خونه ها قدیمی تر میشد.

 

بالاخره جلو به ساختمون دو طبقه ساده متوقف شده و ماشین رو خاموش کرد.

 

 

به نظر ساختمون بزرگی میومد.

بعد از دایان، از ماشین پیاده شده و کنارش ایستادم.

 

جلو ساختمون ایستاده بود و فقط خیره بهش‌ نگاه میکرد.

 

مونده بودم اینجا کجاست که اینقدر دایان رو غرق خودش کرده!

 

به سمتم چرخید و دست دستکش پوشش رو به سمتم دراز کرد.

دستم رو تو دستش گذاشته و پشت سرش حرکت کردم.

 

با دست دیگه اش دسته کلیدی از تو جیبش دراورد.

قبل از باز کردن در، دستی روش کشید.

انگار یجورایی داشت رفع دلتنگی می‌کرد!

 

در رو باز کرد و عقب ایستاد تا اول من وارد بشم.

وارد شده و اینبار من دایان رو پشت سر خودم کشوندم.

 

فاصله اش رو کمتر کرد و تو گوشم زمزمه کرد:

 

– همینو مستقیم برو‌.

در رو به رویی قفل نیست.

 

به سمت جایی که گفته بود حرکت کردم.

در رو باز کرده و به سمتش برگشتم.

 

با سرش به جلو اشاره کرد.

دوباره برگشتم و وارد شدم.

 

همه جا تاریک بود و چیز زیادی دیده نمیشد، که یکدفعه دایان کلید برق رو زد و همه جا روشن شد.

 

یه سالن بزرگ بود و یه سری میز تو جاهای مختلف قرار داشت که روی همشون با پارچه های سفید، پوشیده شده بود.

 

دایان دستم رو رها کرد و به سمت وسط ترین میز رفت.

پارچه روش رو کشید و به سمت دو تا میز اطرافش رفت و همین حرکت رو تکرار کرد.

 

شبیه میز کار بود.

با آخرین پارچه ای که کشید و چرخ خیاطی زیرش نمایان شد، فهمیدم اینجا کارگاه قبلی چرم دوزیش بوده!

 

از اینکه اینجا رو بهم نشون داد، هیجان زده شدم.

مشخصا معنی خاصی براش داشت و حالا برای من هم مفهوم خاصی پیدا کرده بود.

 

به سمتم حرکت کرد و تو یه قدمیم متوقف شد.

شال دور سرم رو پایین انداخت و دستی به موهای کوتاهم کشید.

 

دستش رو نوازش وار تا مچ دستام پایین کشوند و اون هارو تو دستاش گرفت.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان دختران ربوده شده
دانلود رمان دختران ربوده شده به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاده

      خلاصه رمان دختران ربوده شده :   مردی متولد شده با بیماری “الکسی تایمیا” و دختری آسیب دیده از جامعه کثیف اطرافش، چه ترکیبی خواهند شد برای یه برده داری و اطاعت جاودانه ابدی. در گوشه دیگر مردی تاجر دختران فراری و دختران دزدیده شده و برده هایی که از روی اجبار یا حتی از روی اختیار همگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد

  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری داریا دامون ( عفریت). غافل از اینکه تمامی این جریانات

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان باید عاشق شد pdf از صدای بی صدا

  خلاصه رمان :       پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت می‌کنن و باهم فرار میکنن. بعد از اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین ،پگاه رو مقصر میدونن، پدرش طلاقشو غیابی از مبین میگیره، حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند

خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب قوانین خاص خودش‌و داره و تاحالا هیچ زنی بیشتر از

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عصیانگر

  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ پر از خشم چاوش خان عشق آتشینی و جنون آوری

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر می‌کنه! سرو تو این

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tina&Nika
Tina&Nika
1 سال قبل

ایکاش ابجی ندا یکی دیگه میدادی پارت💜🥺

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

نمیشه پارتا رو طولانیتر کنی😊

راحیل
راحیل
1 سال قبل

مثل اینکه اولین نظر هستم اوکی و بسیار عالی ندا جون فقط اگه لطف کنی یکم طولانی تر و تعدا بیشتر بشه محشره مهربونم 🌺🥰🌹

راحیل
راحیل
1 سال قبل
پاسخ به  neda

من همون مهماندار هواپیما بودم دیگه تو سهم من ازتو شمام کاپیتان بودی گلم یادت رف

راحیل
راحیل
1 سال قبل
پاسخ به  neda

نه عزیز اینقد دیگه وقتم خالی نیس که تو چت رومم باشم من دانشجوی دکترا مهندس صنایع غذایی هستم و رتبه یکم اصلا ذره ای وقت ندارم چون بیشتر آزمایشگاه خیلی شلوغم اما از این طرف هم علاقه خاصی به رمان مخصوصا اگه به دلم بچسبه دارم اونم اگه خلبان پرواز شما باشی گلم حالا شناختی 👌🌹🌹🌹🥰🥰

راحیل
راحیل
1 سال قبل
پاسخ به  neda

فدای روی ماهتون شما لطف دارین و بزرگوارید ندا جون ایشالله شما هم همیشه موفق باشی

مایان
مایان
1 سال قبل

نویسنده انتظار زیادیه ولی یه پارت دیگه بده

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x