رمان آتش شیطان پارت107 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت107

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

چند ثانیه ای بهش اهمیت ندادم تا خودش خسته بشه بره، اما وقتی دیدم از سر راهم کنار نمیره، سرم رو بالا اورده بهش خیره شدم.

 

با نگاهی عمیق و موشکافانه بهم خیره شده بود و کنار نمی‌رفت.

 

– مشکلی پیش اومده جناب محب؟!

 

بلافاصله بعد از تموم شدن حرفم، بهم نزدیک شد، جوری که نفسش رو روی صورتم حس‌ می‌کردم.

 

ناخداگاه عقب رفته و فاصلم رو باهاش کم کردم که قدم های عقب رفتم رو جبران کرده و بیشتر بهم نزدیک شد.

 

لحظه آخر به دیوار سرد راهرو برخورد کردم.

وقتی دیگه راه پس و پیشی نداشتم، دستم رو روی سینش قرار دادم تا نزدیک تر نشه.

 

– بسه دایان ممکنه یکی برسه، وجه خوبی نداره!

 

– الان از جناب محب تبدیل شدم به دایان؟!

 

نگران به پشت سرش نگاهی انداختم.

فشاری به سینه محکمش وارد کرده و گفتم:

 

– چه فرقی داره؟!

میشه بری عقب تر؟؟

من باید زودتر برگردم پیش بچه ها!

 

– همون بچه هایی که داشتن با چشماشون منو قورت میدادن؟!

 

تو چشمای مرموزش خیره شده و جواب دادم:

 

– دفعه اولی بود که می‌دیدنت، خیلی خودت رو دست بالا نگیر!

 

پوزخندی زد و جواب حرفم رو نداد.

بجاش کمی بیشتر بهم‌ نزدیک شد و عملا بهم چسبید.

 

حالا اگه هرکسی از پله ها پایین میومد و از راهرو می‌پیچید، مارو به راحتی تو حلقوم همدیگه میدید و قطعا فکرای خوبی نمی‌کرد!

 

با دستام سعی کردم حائلی ایجاد کنم.

 

– میشه بری عقب تر؟!

داری اذیتم می‌کنی!

 

دستش رو روی دیوار، کنار گوشم گذاشت.

کمی به سمت گردن و گوشم خم شد و با صدای آهسته تری نسبت به قبل، گفت:

 

 

 

– قبلا مشکلی نداشتی که خانوم وکیل!

 

سعی کردم فقط غرور به تاراج رفتم رو نجات بدم.

با همون نگاه خیره جواب دادم:

 

– فکر کردم قرار بود دیگه به چیزی تظاهر نکنیم!

 

کجخند یه وری زد و تاری از چتری هام رو نوازش کرد.

 

با صدای آرومی گفت:

 

– یعنی تو دلت تنگ نشده؟!

 

برای چند ثانیه حس کردم تنفسم قطع شد!

یعنی دلش برای من تنگ شده؟!

همه کاراش نقشه و‌ برنامه نبوده؟؟

 

برخلاف سوال ها و فرضیه های توی ذهنم، بهش گفتم:

 

– بجای این فانتزی چیدنا بهتر نیست به قرار کاریت برگردی؟!؟

خوب نیست یه خانوم محترم اینقدر معطل بشه!

 

با پوزخندی گفت:

 

– حسودی می‌کنی؟!

 

شونه ای به بالا انداخته و سعی کردم بی تفاوت باشم.

 

– به من چه ربطی داره که بخوام حسودی کنم آخه؟!

از اونجایی که خیلی آداب و رسوم برخورد با خانوما رو‌ بلد نیستی، گفتم یادآوری کنم!

 

– اتفاقا من خیلی خوب، رفتار با هر خانومی رو بلدم!

تایمی که باهام بودی چیز ناراضی کننده ای ازم دیدی خانوم وکیل؟!

 

 

آب دهنم رو قورت داده و سعی کردم مسیر نگاهم رو از چشماش منحرف کنم!

اینطوری دروغ گفتن آسون تر میشد!

 

– اولا اینکه نقش بازی کردن ما اسمش رابطه نبود، خداروشکر که زودتر مشخص شد همه چیز، دیگه داشت حوصله سر بر و تهوه آور میشد!

و مورد دوم اینکه…!

 

 

تو چشماش زل زده و ادامه دادم:

 

– چیزی که یه خانوم بیشتر از هر چیزی تو رابطش نیاز داره صداقت و اعتماده!

اینو گفتم که تو رابطه بعدیت موفق تر عمل کنی!

 

خواست جواب حرفم رو بده که با شنیدن صدای پای کسی که داشت از پله ها پایین میومد، ازم فاصله گرفت.

 

از موقعیت پیش اومده استفاده کرده و از زیر دستش فرار کردم.

 

لحظه آخر، تو پیچ راهرو نیم نگاهی بهش انداختم.

 

هنوز همونجا ایستاده بود و با دستایی که تو جیبش فرو‌ برده بود، خیره و عمیق بهم نگاه می‌کرد.

 

دیگه معطل نکرده و از پله ها بالا رفتم تا پیش بچه ها برگردم.

همینطوری هم حسابی دیر کرده بودم!

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده

    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار عموش به ازدواج با اون همه چی رنگ عوض می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیلاژ به صورت pdt کامل از ریحانه کیامری

  خلاصه رمان:   سیلاژ «sillag» یه کلمه‌ی فرانسویه به معنی عطر به جا مونده از یه نفر، خاطره‌ای که با یه نفر خاص داشتی یا لحظه‌هایی که با هم تجربه کردین و اون شخص و خاطرات همیشه جلو چشماته و به هیچ اتفاق بهتری اون رو ترجیح نمیدی…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
1 سال قبل

آفرین دختر
خیلی خوشم میاد حرفشو میزنه تابش

camellia
camellia
1 سال قبل

هیچ حرفی برای گفتن ندارم 😓 تا یکیشون قهر میکنه,اون یکیشون به جای اینکه کاری کنه برای احیای رابطه شون, یه نفر تو اب نمک داره که رو میکنه برای چزوندن طرف مقابل 🤕 .انگار که همیشه منتظرن یه نقطه ضعف از همدیگه پیدا کنن,بدن با اون یکی 😐 …ممنون خانم ندا.دستت درد نکنه.🙏

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط camellia
بانو
بانو
1 سال قبل

کمه کمه کمه کمه 😫😫😫

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

این تابش هم تکلیفش با خودش مشخص نیست

Asman Abi
Asman Abi
1 سال قبل

مرررسی ندا جووونی😘فقط آخرش دایان و تابش باهم باشن🥲

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x