رمان آتش شیطان پارت108 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت108

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

وقتی به میز برگشتم خداروشکر کسی پیگیر دیر اومدنم نشد.

 

همه مشغول غذاشون بودن.

تا آخرین لحظه ای که تو رستوران بودیم سعی کردم به سمت میزشون نگاه نکنم، که موفق هم بودم.

 

شام رو دونگی حساب کردیم و از رستوران خارج شدیم.

 

دم در مژگان به هممون دست داد و قصد رفتن کرد.

بهش تعارف زدم:

 

– میرسونمت عزیزم، آدرس بده!

 

– نه تابش جون زحمت نمیدم.

اسنپ گرفتم، نزدیکه الان میاد.

 

‌دوباره خداحافظی کرد و به اون سمت خیابون رفت تا ماشینش برسه.

 

به سمت ندا و نفس برگشته و پرسیدم:

 

– شما چی بچه ها؟!

ماشین دارین یا برسونمتون؟؟

 

نفس سوییچش رو از جیبش خارج کرد و تو هوا تکونی داد.

 

با اونا هم خداحافظی کرده و با بغلی کوتاه، بدرقشون کردم.

 

وقتی همه رو راهی کردم، لبه های کتم رو بهم نزدیک کرده و دست به سینه به سمت کوچه پشتی، جایی که ماشین رو پارک کرده بودم؛ راه افتادم.

 

ماشین رو انتها کوچه پارک کرده بودم.

هرچی جلوتر می‌رفتم کوچه تاریک تر و مخوف تر میشد.

 

قدم هام رو با سرعت بیشتری برداشتم تا زودتر به ماشین برسم.

 

دزدگیر رو زده و در جلو رو باز کردم.

هنوز در کامل باز نشده بود که دستی جلو اومد و درو بهم زد.

 

ترسیده هینی کشیده و به عقب برگشتم.

هنوز فرصت تجزیه تحلیل پیدا نکرده بودم که بازوهام رو گرفت و به در پشت سرم کوبوند.

 

کمی جلوتر اومد و تونستم تو نور کمی که میومد، چهرش رو ببینم.

 

 

 

 

دایان بود که منو اینطوری خفت کرده بود؟!

خواستم دلیل کارش رو ازش بپرسم که بهم اجازه نداد و سریع به سمت لبام حرکت کرد.

 

بوسه سریع و خشنی رو شروع کرد.

جوری از همه طرف محاصرم کرده بود که مهلت تجزیه و تحلیل نداشتم.

 

کم کم کرکره مغز و چشمم با هم کشیده و بسته شد و دستام دور گردنش حلقه شد.

 

مگه من چقدر میتونستم مقاومت کنم؟!

اصلا مگه چقدر جون داشتم؟

 

به همون سختی که مشغول بوسیدنم بود، بهش جواب داده و بوسیدمش.

 

وقتی حسابی تو اون حس خواستن و خواسته شدن فرو رفتم، به آهستگی ازم جدا شد.

 

همونطور که هردو نفس نفس میزدیم، پیشونیش رو به پیشونیم تکیه داد.

 

چشماش هنوز بسته بود، اما من داشتم با دلتنگی وافر بهش نگاه می‌کردم!

 

تو‌ همون حال موند و بعد از مکثی گفت:

 

– فقط می‌خواستم بهت ثابت کنم توهم دلتنگ بودی!

 

منم چشمام رو بستم.

بدون اینکه حلقه دستام رو باز کنم، زمزمه کردم:

 

– خیلی عوضی!

 

– میدونم!

 

– آشغال هم هستی!

 

صدای پوزخندش رو شنیدم که پشت بندش گفت:

 

– اینم میدونم.

 

– دیگه نمیخوام باهات تو رابطه باشم دایان!

 

– میدونم، منم همینطور!

 

نفهمیدم کی صدام لرزید و گفتم:

 

– ولی سخته…

 

 

 

بالاخره سرش رو ازم فاصله داد، ولی هنوز تو نزدیکیم ایستاده بود.

 

منم چشمام رو باز کرده و نگاهم رو بهش کوک زدم.

دستای دستکش پوشش رو دو طرف صورتم گذاشت.

 

طبق عادتش، کمی با چتری هام بازی کرد و در نهایت گفت:

 

– فکر کنم برای من سخت تر باشه!

میتونی برام صبر کنی خانوم وکیل؟!

برای خودِ خودم.

خود دایان محب قبل از آشنایی با احسان و سحر!

من نمی‌تونم بی‌خیال بشم، اما تو‌ میتونی صبر کنی؟!

 

 

نفس عمیقی کشیده و عطرش رو به ریه هام دعوت کردم.

 

– منتظرت می‌مونم.

منتظر خودِ واقعی دایان محب میمونم، چون ارزشش رو داره!

 

این بار من سرش رو جلو کشیده و مشغول بوسیدنش شدم.

 

دایان هم با کمی مکث سخت تر و پر حرارت تر از قبل مشغول بوسیدنم شد.

 

با یه دستش صورتم رو نگه داشت و دست دیگش رو دور کمرم حلقه کرد و به سختی، به خودش فشرد.

 

با اینکه سرشار از حس خوب و لذت بخش بودم، اما ناخداگاه قطره اشکی از چشم پایین افتاد و بعد از غلتیدن روی صورتم، مزه شوریش داخل دهنمون پیچید.

 

این بوسه بوی خداحافظی میداد و درد و لذت رو باهم بهم القا می‌کرد!

 

بالاخره دایان ازم فاصله گرفت و با شستش، رد اشک رو از روی صورتم پاک کرد.

 

– بهت قول میدم ارزشش رو داشته باشه!

 

بوسه کوتاه دیگه ای روی لبام کاشت و به همون سرعتی که اومده بود، محو شد!

 

بغض کرده و مغموم سوار ماشین‌ شده و به سمت خونه روندم.

 

تو راه دائما به این فکر می‌کردم واقعا ارزش یه فرصت دیگه رو داشت.

 

جوابش خیلی واضح بود، بله قطعا داشت!

نه تنها بخاطر خود دایان، بلکه بخاطر عشق و احساس خودم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوهر هیولا جلد دوم به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه  رمان:   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او انتقام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گیتاریست شرور به صورت pdf کامل از ماه پنهان و هانیه ثقفی نیا

    خلاصه رمان :   داستان درباره دختری به اسم فرنوشه که شب عروسیش، بی رحمانه مورد تجاوز گیتاریست شیطان پرستی قرار میگیره و خانوادش اونو از خودشون میرونن. درنهایت فرنوش مجبور میشه به عقد اون مرد مرموز دربیاد ولی با آشکار شدن رازهای زیادی به اجبار پا به دنیایی میذاره که به سختی ازش فرار کرده بوده و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Asman Abi
Asman Abi
11 ماه قبل

چه پارت اشک دَراری بود😪🥲

camellia
camellia
11 ماه قبل

ممنونم خانم ندا😘.فقط …اون دختره پس کی بود 🤔 😈

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط camellia
Asman Abi
Asman Abi
پاسخ به  camellia
11 ماه قبل

برای حرص درآوردن بود دیگه

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x