رمان آتش شیطان پارت16 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت16

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_16

 

وحشت زده قدمی به عقب برداشتم و کاغذ رو روی میز رها کردم.

 

به سرعت نگاهم به سمت بالکن چرخید.

مطمئنم همون موقعی که از حموم اومدم، در بالکن رو بستم تا سرما نخورم

 

اما الان پرده حریر آویزون جلوی در، با هر وزش بادی که از در باز میومد، حرکت می‌کرد و عقب و جلو می‌رفت!

 

با عجله به اون سمت حرکت کرده و در رو محکم بستم.

همونجا پشتم رو به در تکیه دادم و چشمام رو محکم، روی هم فشردم‌.

 

این کی بود که اینقدر راحت میتونست هرکاری که میخواد باهام بکنه و ککش هم نگزه؟؟؟

 

حقیقتا بیشتر از حس ترس، حس عصبانیت و حرص بود که زیر پوستم جریان داشت!

 

با یه ماگ قهوه، جوری سر من رو گرم کرد که خیلی راحت بتونه بیاد توی خونه من، تو اتاق منو و هرکاری که دلش می‌خواد بکنه.

 

فقط اگه بتونم یه آتو، کوچیک ترین آتویی، ازش پیدا کنم، چنان پرونده ای براش درست کنم که مرغای آسمون به حالش گریه کنن!

 

تکیم رو از در بالکن گرفتم‌.

گوشیم رو با حرص از روی پاتختی چنگ زده و براش تایپ کردم.

 

– ممنون از دلسوزی مسخرت، اما بهترین لطفی که تو میتونی در حقم بکنی اینه که بی خیالم بشی و دست از این موش و گربه بازی مسخره برداری!

شاید تو خیلی بیکار و علاف باشی، ولی من تایم برای این مسخره بازی ها ندارم و سرم شلوغه!

پس یا مثل یه مرد پا جلو بذار و بگو چی ازم میخوای، یا دیگه مثل ترسو ها بهم پیغام پسغام نرسون!

 

دست به کمر منتظر پیامش شدم‌.

بعد از چند دقیقه وقتی دیدم خبری نشد، بی‌خیال شده و برای خواب آماده شدم‌.

 

بالاخره یه جا خودش خسته میشد.

یا پا پیش میذاشت و تکلیفمون رو مشخص می‌کرد، یا بی‌خیال میشد و دست از سرم برمی‌داشت!

 

بعد از مسواک زدن، به سمت تخت برگشتم.

خواستم لای ملافه رو کنار بزنم تا بخوابم، که متوجه یه برگه دیگه، روی روتختی شدم.

 

به سرعت دوباره نگاهم رو به سمت بالکن برگردوندم، اما همونطوری بسته و قفل شده، باقی مونده بود.

 

پس حتما این برگه رو هم با همون برگه گذاشته و من تازه متوجهش شدم‌!

 

نفس عمیقی کشیده و کاغذ رو برداشتم.

 

” میدونم قهوه رو نمیخوری و احتمالا دور میریزی!

حتی ممکنه از پیام هشدار آمیزم هم، بجای ترسیدن، عصبی بشی!

اما مطمئن باش منی که اینقدر خوب میشناسمت و برات وقت میذارم، حرف الکی و صرفا برای سرگرمی بهت نمیزنم عزیزم.

تو یه پروژه بلند مدتی برای من و نمیخوام به این زودیا، مهره سوخته بشی! ”

 

از این همه چرت و پرتی که نوشته بود، فقط قسمت ” پروژه بلند مدت ” هی تو سرم زنگ می‌خورد.

 

این عوضی فکر کرده کیه که با من اینطوری صحبت میکنه؟!؟!

به من میگه پروژه بلند مدت؟!!

 

دوباره خواستم گوشیم رو بردارم و چنتا حرف درشت بارش کنم، اما بعد پشیمون شدم‌‌.

 

اون دقیقا هدفش همینه!

بر خلاف تمام چرندیاتی که نوشته، فقط قصدش اخاذیه!

 

با چنتا نفس عمیق و تکنیک های مدیتیشنی که تازگی ها یاد گرفته بودم، بالاخره به رخت خواب رفتم.

اما اینقدر ذهنم مشغول بود که خوابم نمی‌برد.

 

شاید هم بخاطر این بود که قهوه آخر شبم رو نخورده بودم‌.

قهوه برای من مثل مسکن عمل می‌کرد، همونقدر تسکین دهنده و خواب آور‌.

 

از وقتی که برای کنکور مجبور بودم شبا بیدار بمونم و درس بخونم، شروع به خوردن هرشب قهوه کردم.

 

جوری که حتی بعد از اون هم جز روتین شبانم، محسوب می‌شد.

جوری که بدنم بهش عادت کرده بود. دیگه نه تنها هوشیار نگم نمی‌داشت، بلکه خواب آروم تری رو هم، بهم هدیه میداد!

 

 

تمام شب با خواب های پریشون گذشت.

خواب جنازه های سوخته، جنازه هایی که با کمی دقت، قیافه خودم رو توشون میدیدم‌.

 

بالاخره ساعت ۸ با کرختی از جا بلند شدم.

با اینکه تمام خستگی دیروز و خواب کلافه دیشب، داشت دوباره به سمت تخت خواب دعوتم می‌کرد، اما مقاومت کرده و حاضر شدم.

 

تو همون حین یه پیام صوتی هم برای محب فرستاده و خواستار یک قرار ملاقات برای تایم عصر شدم‌.

 

شاید تاثیر خواب های دیشب بود، یا حرف های اون مرد ناشناس، اما تمام حس خوب و هیجانی که نسبت به این پرونده داشتم، جاش رو به یه اضطراب و نگرانی ناشناخته داده بود!

 

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان افگار pdf از ف میری

  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تاوان یک روز بارانی

  دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش اما همه چی زمانی شروع میشه که جانان عاشق مردونگی طوفان میشه و…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و….، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دل کش
دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی

  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی ذاشتم بره… لب مرز که سهله… اگه لازم بود تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فلش بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : فلش_بک »جلد_اول کام_بک »جلد_دوم       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول

    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره…مایک حتی با هم نوعان خودش هم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x