باشنیدن حرفش قلبم و مغزم باهم ازکار افتادن…
حس کردم قلبم دیگه نمیزنه و تو هوام…
_چ.. چی؟
_دوستت دارم…
_تو… تو.. چی داری میگی؟
دستمو گرفت و روی قلبش گذاشت…
_دارم میگم این لعنتی فقط واسه تو میزنه! وقت عاشق شدنم نبود..
نمیخواستم عاشق بشم اما وقتی به خودم اومدم دیدم نه دلی واسم مونده نه عقلی.. همه رو ازم گرفته بودی.. اونقدر شیفته ات شدم که حتی خودتم نمیتونی بفهمی باهام چیکار کردی!
نمیدونم چرا با حرفاش داشتم گریه میکردم..
دلم یه جوری بود.. یه آشوب شیرین توی دلم به پا شده بود که بیا وببین…
_تو سه روز که ازت بیخبر بودم
با فکر اینکه نکنه راست گفته باشی وواقعا با اون باشی دیونه شدم.. اونقدر دیونه که به کشتن جفتتون فکرمیکردم..
اگه امروز گیسو رو با تهدید اخراج شدن مجبور نمیکردم بگه کجایی هنوزم فکرمیکردم پیش اونی ..
توی سکوت فقط نگاهش میکردم واشک میریختم…
دستاشو قاب صورتم کرد و گفت:
_چرا گریه میکنی؟
_من رو دوست داری و رژ لب نامزدت رو بابوسه پاک میکنی؟ انتظار داری باورکنم؟
_چیییییی؟؟؟؟
دست هاشو پس زدم و باحرص گفتم:
_ولم کن ببینم خرخودتی..! فکرمیکنی من گول حرف هاتو میخورم؟ فکر کردی رژ لب دلبر خانومت رو ندیدم؟
تک خنده ای کرد و بدون حرف فقط نگاهم کرد….
_چیه؟ چرااونجوری نگام میکنی؟ فکر نمیکردی دستت رو خونده باشم نه؟
باهمون نگاهش که تهش یه عشق شیرین موج میزد سرشو به نشونه ی نفی تکون داد وگفت؛
_نچ… فکر نمیکردم اینقدر حسود باشی.. پس واسه این موضوع قهر کرده بودی؟
باحرص گوشه ی چشمم رو چین دادم و گفتم:
_خوشم میاد انکارشم نمیکنی!
این دفعه تک خنده اش تبدیل به خنده شد و باخنده گفت؛
_همین کارهارو کردی عقل از سرم پروندی.. دیونه من شب قبلش چی بهت گفتم؟ نگفتم ازوقتی عاشق شدم حتی اونو لمسش هم نکردم؟
سرم روپایین انداختم که دوباره دستش رو زیرچونه ام برد ومجبورم کرد نگاهش کنم..
_به من نگاه کن… مگه نگفتم بهت خیانت نمیکنم؟ حرفامو جدی نگرفتی نه؟
_میخوای بگی رژلب پاک شده ی نسیم کار تو نبوده؟
_معلومه که نبوده! من بجز لب های تو هیچ لبی رو نمی بوسم…
باحرفش لپ هام گل انداخت و گوشام داغ شد…
ببینم تورو.. باز خاله قزی سرشو پایین انداخت که!
خجالت زده باصدایی که خودمم به زور شنیدم گفتم:
_اون همه آرایش بدون رژ….
دستاشو قالب صورتم کرد و گفت:
_نسیم باهوشه.. خیلی هم باهوش.. تموم کارهاش با برنامه اس و مطمئن اون هم جز برنامه هاش بوده.. شایدباورت نشه اما من اونقدر به فکر عکس العمل تو بودم
که اصلا متوجه آرایش نسیم نشده بودم!
_اگه دوستش نداری اگه همه ی اینهایی که میگی راسته پس چرا ازش جدا نمیشی و تمومش نمیکنی؟
_برعکس چیزی که نشون میده من اصلا اونجوری که شما فکر میکنید با نسیم نبودم سارا….
بازم یاد بوسه هاشون وعکس هاشون افتادم وپوزخندی روی لبم نشست…
_پرت وپلا نگو.. خودم چندبار درحال بوسیدن دیدمتون!
خندید و با خنده گفت:
_دیونه..! توهم کم کمین نکردی مچ مارو بگیری ها!
باجدیت توچشم هاش نگاه کردم که خنده اش محو شدوگفت:
_خیلی خب.. اونجوری نگام نکن.. من یه پسر آزادبودم وفقط یه پسر که متاهل وپایبند نباشه میتونه حرف من رو بفهمه…
_پسرا مثل دخترها نیستن که فقط درصورت عاشق شدن با کسی رابطه بندازن…
منم آزاد بودم و مهم تر ازاون عاشق کسی نبودم.. سینما باز بود ومنم….
دستمو به نشونه ی سکوت بالا آوردم و حرفشو قطع کردم…
_هیس… کافیه.. نمیخوام بشنوم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اعییی تف تو روحت سارایع عنتر😐😐😐😂
همه پسرا لنگه ی هم هستن
سینما باز و آزاد و……..
دلم میخواد نسل این نوع پسرا منقرض شه
از بحث شیرین رمان خارج نشم 😂
خدایا این دوتا جوون خل و چل ما رو هدایت فرماااا و سارای دیوانه را خودت سر عقل گردان و نسیم گور به گور شده را ببر زیر تریلی آمیییین 🙂😂
هعی حالا که اعتراف کردن سارا خانم قهرش اومده
چقدر سارا زود قضاوت میکنه؟؟
تا ی اتفاقی میوفته این سارا ی گور به گوری میرینه توش:)
درسته این اخلاق گوه پسراس
ولی اینا خیلی بهم میان🥲
من میخوام بهم برسن🥺
نماز شکر بجا میاورم بالاخره ی چیزی شد