اومد مثل خودم آروم، کنار گوشم گفت:
_اشکال نداره بعدی ها میگیره انشاالله…
سرشو بلند کرد و چشمکی بهم زد…
خیلی دلم میخواست ظرف سوپمو روی لباسش خالی کنم وموقعیت خیلی خوبی هم واسش داشتم، اما حیف که عطر و بوی سوپ عقل و هوشمو برده بود وگرسنگی اجازه نداد!

خلاصه واسه ناهار به هم آنتراکت دادیم و هرکدوم سرمون توکار خودمون بود.. انگار اونم مثل من گرسنه بود چون حتی درحد نیم نگاه هم شیطونی نکرد!
ارسلان واسه شب کشتی تفریحی رزرو کرده بود وبه گفته خودش انگار کنسرت و برنامه های قشنگی قرار بود برگزار بشه!

قراربود بعداز ناهار بریم کنار ساحل و طبق همیشه زور آمنه جونم غالب شد و رفتن به ساحل کنسل شد و به خواب واستراحت تبدیل شد!!!
منم چون اولین بارم بود توی کشتی و اینجور جنگولک بازی ها دعوت شده بودم تصمیم داشتم حسابی به خودم برسم و مثل آدم حسابی ها برم!

خوابم نمیومد تصمیم گرفتم دوش بگیرم و نم نمک آماده شم…
دلم میخواست تیپ اسپرت بزنم اما ازاونجایی که سلیقه پندار رو میدونستم جایی که قراره ممکنه بریم رسمی تر باشه!
مانتوی جلو باز مشکی و شلوار مشکی و شال توسی انتخاب کردم و تصمیم داشتم توی چشمم هم لنز توسی بذارم!

چون آمنه توی یک اتاق بامن بود و روی خوابیدنش زیادی حساس بود اجبارا بیصدا ترین دوش عمرم رو گرفتم…
و از اونجایی که موهای من لخته و نیازی به کشیدن اتو مو نداشت اما باز هم اجبارا موهامو با اتو مو خشک کردم وترسیدم اگه سشوار رو روشن کنم بیدارش کنم!

باهمون اتو مو به موهام موج دادم و دست آخر همه رو پخش کردم و بهشون تافت زدم…
به جرات میتونم قشنگ ترین حالت مو توی تموم عمرم شده بود!
چون بور هستم رگه های زیتونی روشن توی موهام باعث شده بود شبیه هایلایت بشه!

بالذت چندین باردیگه موهامو توی آینه نگاه کردم و چندتاهم ازخودم سلفی گرفتم!!!!
بعداز موهام رفتم سراغ صورتم و با وسواس وخیلی تمیز آرایش کردم..
پشت پلکم سایه دودی خیلی کمرنگ کشیدم و ازهمون رنگ واسه خط چشم زیرچشم هم استفاده کردم…

اهل آرایش زیاد نبودم وکم پیش میومد زیاده روی کنم، البته بجز اون شب که واسه کوهیار به خودم رسیده بودم و اونجوری توذوقی خوردم!
رژلب قرمز جیغ زدم و دست آخر لنز توسی هم توی چشمم گذاشتم!

ساعت ۶غروب بود ومتاسفانه هنوز کسی بیدار نشده بود!
بی حوصله رفتم واسه خودم چایی بریزم که دیدم آرش تو آشپزخونه اس!
ازاونجایی که فکرنمیکردم کسی باشه روسری نپوشیده بودم و از شانسم تا اومدم برگردم، منو دید و اگه میرفتم ضایع بود!

و‌اسم مهم نبود اگه بدون روسری ببینتم چون بار اولش نبود ومن هم زیاد ودرقید وبند نبودم!
واسه همین سعی کردم نادیده بگیرمش!
بی خیال از کنارش رد شدم و واسه خودم چایی ریختم و متوجه نگاه های خیره اش بودم!

_واسه منم بریز!
خودمو زدم کری و بعداز پرشدن لیوانم، بی تفاوت اومدم از کنارش ردبشم که گفت:
_هوی حمال.. مگه با تو نیستم!
روی صندلی نشسته بود.. عصبی خم شدم و توی صورتش توپیدم:
_مرتیکه سرت توکار خودت باشه وگرنه بد می بینی!

_نگاه خیره ای به صورتم و لب هام انداخت وبا لحنی مثلا هات گفت؛
_مثلا چیکارمیکنی خوشگله؟
_یادت که نرفته نترکیدن روده هاتو مدیون منی! اما همیشه اونقدر مهربون نیستم که… این دفعه قول نمیدم از خیرت بگذرم!

طره ای از موهامو دور انگشتش پیچید وگفت:
_اونو که گذاشتم به موقعش هم از خجالتت دربیام هم یه صفایی بکنم خوشگله… پس تا اون موقع زیاد به پروپای من نپیچ چون ممکنه آسیب جدی تری بهت برسونم!

باحرص موهامو از دستش بیرون کشیدم وگفتم؛
_نه بابا؟ خیلی خودتو قبول داری ها.. یه کاری نکن به گوه خوردن بندازمت بوزینه!
سرت توکار خودت باشه وگرنه بدجوری داغونت میکنم!

بافکر شیطونی نگاهی به چایی داغم که دستم بود کردم وگفتم:
_چایی میخواستی؟؟
یه دفعه کل چایی رو روی پاهاش ریختم و گفتم:
_بیا اینم چایی.. تلافی سوپی که خواستی بریزی روی من و چلمنگ تراز این حرفا بودی!

مثل برق گرفته ها ازجاپرید و عصبی فریاد کشید؛
_هوی کره خر چه گوهی میخوری؟ اومدم فرار کنم که موهامو کشید و با همون تن صدای بلند گفت؛
_چای روی من میریزی نکبت؟ الان حالیت میکنم!

اونقدر موهامو محکم گرفته بود که حس کردم داره از ریشه کنده میشه!
کشون کشون به طرف چای ساز بردم و شروع کردم به جیغ زدن…
_آی… ولم کن.. روانی… داری چه غلطی میکنی؟ ول کن موهامو.. آی….

یه دفعه ارسلان درحالی چشماش بخاطر خواب سرخ شده بود حراسون اومد و به زور دست آرشو از موهام جدا کرد و خیلی عصبی داد زد:
_داری چه غلطی میکنی احمق؟؟

_ولم کن بابا.. تا این عفریته رو به گوه خوردن نندازم ولش نمیکنم.. ولم کن میگممم!
رفتم پشت ارسلان قایم شدم و ارسلان هم سعی داشت جلوی کمپوت رو بگیره!
_آرش؟؟؟ دستتو بکش خداشاهده میزنمت!

آرشم با همون عربده کشیدنش به شلوارش اشاره کرد وگفت:
_ببین چیکار کرد؟ چایی داغو ریخت روی شلوارم دختره ی حمال!
_باشه برو کنار من خودم حسابشو میرسم…
_نمیشه!! تا آب جوشو نریزم تو صورتش ول کنش نیستم!

صدای امنه از پشت سرم باعث شد یه کم ترسم فروکش کنه..
_توبیجا میکنی.. بیا برو بیرون ببینم چه خبرشده باز!
_مامان؟
_چیه؟ این دختر دست ما امانته نیاوردیم که شکنجه ‌اش کنیم!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳ / ۵. شمارش آرا ۲

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m

  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر روز، به همان اندازه برایت مهم باشد. و هر وقت

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۵

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طهران ۵۵ pdf از مینا شوکتی

  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با امیریل احمری و خانواده ی احمری آشنا میشه که هنوز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سعادت آباد

    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک میکنه و طی یکماه خبر ازدواجش به سوزان میرسه!و سوزان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که اسمش قسم راستم بود… کسی که خودش اومده بود تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو

  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون دچار یه بیماری سخت میشه و تو ازمایش خون بیمارستان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
LM30
2 سال قبل

چقدر از سارا بدم میاد بی‌شعور حالا کوهیارو به آرش میفروشه.

پ ا
پ ا
2 سال قبل

خیلی خوب بود دلم خنک شد خدایا شکرت باید خاکستر میشد پسره ی ….. ولی یکم نمک عاشقی اینارو بیشتر کن 😉

انیسا
انیسا
2 سال قبل

عالیه
ولی ای کاش ی پارت دیگ امروز می زاشتی

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x