رمان آرزوی عروسک پارت 34 - رمان دونی

 
جمله اش آشنا بود.. یاد حرف کوهیار افتادم.. ته دلم خالی شد.. دعوا وتهدید یادم رفت.. فقط تصویر کوهیار توی ذهنم تداعی شد…
سرمو به صندلی تکیه دادم وگفتم:
_منواز مرگ نترسون! من روزی که وارد خونه شما شدم مردم! پس راه بیوفت وگرنه پیاده میشم!

_چی از نسیم میدونی که من نمیدونم!
_نترس چیزی نمیگم! فقط منو برسون به هتل.. لطفا…
_ماشین رو خاموش کرد و دست به سینه شد…
_نمیری؟
_تانگی تکون نمیخورم!
_اوکی.. من پیاده میشم.. اومدم در رو بازکنم که قفل مرکزی رو زد!

بادرد چشم هامو روی هم گذاشتم وگفتم:
_یه چیزی رو میدونی؟؟؟
_تا حرف نزنی من هیچی نمیدونم!
_الان.. توی همین لحظه.. آرزوم بود ای کاش بابام می مرد ومن اینقدر حقیر نمیشدم!

_بابای تو چه ربطی به من و خانواده ام ونسیم داره؟
_ربطشو خودم میدونم! آقای آرش پندار من قول میدم دهنمو ببندم ولال مونی بگیرم.. قضیه بیمارستان و شرط مسخره هم فراموش کن! حالا میشه بریم؟؟

_واسم مهم نیست.. میتونی هرچقدر میخوای بهم تهمت بزنی و منو بدترین جلوه بدی! اما بهت اجازه نمیدم به نسیم تهمت بزنی!
_من توزندگیم با کسی این کارو نکردم.. قضیه اومدن توحموم هم میخواستم حرصتو دربیارم.. حتی قصد گفتن شکستگی هم نداشتم!

_قضیه نسیم هم خواستی حرصمو دربیاری؟ درسته؟
_نه! خواستم واقعا یه چیزایی رو به بابات بگم اما پشیمون شدم..

_چه چیزهایی؟ به خودم بگو.. بعدش به هر ننه قمری میخوای بگی بگو! واسم مهم نیست دیدگاه بقیه راجع به نامزدم چیه! پس فکرنکن دارم درخواست میکنم به بابام چیزی نگی!!

کلافه محکم دستمو روی صورتم کشیدم وگفتم؛
_نه به تومیگم نه به بابات! دیگه دارم خفه میشم راه میوفتی یا از پنجره برم بیرون؟
چندبار مشتشو روی فرمون کوبید وگفت:

_خدا لعنتت کنه! اوکی قبوله.. بقیه هفته ای که اینجاییم راننده ات میشم وهرکاری بگی میکنم! فقط چیزی که میدونی رو قبل از بابام به خودم بگو!

پوزخندی زدم وگفتم:
_میخوای بگی از زندگی قبلیش بی خبری؟؟ جوک نگو پسر!
بدون عصبانیت.. بدون حرص.. بادلخوری و خیلی هم غمگین گفت:
_من هیچی از زندگیش نمیدونم! حتی نمیدونم چطوری وارد قلبم شد!

توی سکوت نگاهش کردم… این چرا اینقدر عجیبه!!! یه بار مثل سگ پاچه میگیره یه بار تا این حد مظلوم میشه؟؟؟
وقتی سکوتمو دید دندون قروچه ای کرد وگفت:
_تا روز آخر هرچی توبگی همون میشه!! اما بعدش همه چی رو میگی!

_واگه نگم؟؟؟
_قسم میخورم کاری میکنم آرزوی مرگ کنی!
_ای بابا.. بازم ازچیزی حرف زدی که همین الانشم آرزوشو دارم.. چرافکرمیکنی از مرگ میترسم؟!!

_ببین من نمیدونم مشکلت چیه و چرا آرزوی مردن باباتو کردی! یاقضیه اومدنت به خونه ما چیه! اما اونقدری از دستم برمیاد که مشکلتو حل کنم.. پس سعی کن بامن راه بیای.. مطمن هستم با خواست خودت به اون نیومدی و همینطوری بخوای به لج بازی ادامه بدی بدون شک هیچ راه برگشتی هم از اون خونه نداری!

_کسی منو مجبور نکرده! به کار نیاز داشتم و دارم کار میکنم! همین! اما باشه اگه مهربونی کنم و تهدید هاتو فاکتور بگیرم روز آخر چیزایی که میدونم رو بهت میگم!
_اینم میدونی اگه دری وری بگی و سر کارم گذاشته باشی عواقبش چیه؟

انگشت اشاره مو سمتش دراز کردم وگفتم:
_ببین باز داری تهدید میکنی ها!!
ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد وهمزمان گفت:
_امیدوارم حرفی که میخوای بزنی ارزششو داشته باشه که واسش یک هفته مجازات وشکنجه بشم!

منظورش خیلی واضح بود و گذروندن وقتش بامن شکنجه بود اما نمیتونستم از فرصت به این خوبی بگذرم.. یه مدت خون به جیگرش کنم وتلافی شکستن سرم رو ازش در بیارم!

جلوی رستوران نگهداشت و گفت:
_پیاده شو!
_شام نمیخورم برگردم هتل!
_اما من گرسنمه اگه دلت خواست میتونی بیای و پیاده شد!
خب باشه خودت خواستی آرش خان! انگار دوست داری نذارم یه آب خوش از گلوت پایین بره!

منم پیاده شدم ورفتیم داخل رستوران!
انصافا رستوران به این خوشگلی و شیکی به عمرم نرفته بودم.. شبیه جنگل ساخته بودنش و بوی بهشت میداد!
داشتم با لذت اطرفمو نگاه میکردم که گفت:
_مثل ندید بدید ها اونجوری خشکت نزنه! برو بشین تا آبرومو نبردی سر ووضعت افتضاحه!

نگاهی به دمپایی های آبی که واسه بیمارستان بود کردم و شلوار راحتی و مانتوی چروکم انداختم و بعد باچشم های گرد شده به آرش زل زدم!
_چرا من حواسم به تیپم نبود؟ این چه ریختیه واسه من درست کردی؟ وای شام نمیخوام منو برگردون!

پوزخندی زد وگفت:
_اومدی بسوزونی خودت سوختی؟
_مرگ! من که گفتم شام نمیخوام خودت گفتی بیام!
_بروبشین خوش تیپ! میترسم از شدت خوش تیپی سر تیتر مجله ها بشی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نجوای نمناک علفها به صورت pdf کامل از شکوفه شهبال

      خلاصه رمان:   صدای خواننده در فضای اتومبیل پیچیده بود: ((شهزاده ی آسمونی/گفتی که پیشم می مونی.. برایاین دل پر غم/ آواز شادی می خوانی عشق تو آتیش به پا کرد/ با من تو روآشنا کرد.. بی اونکه حرفی بگویم/راز منو بر ملا کرد.. یه لحظه بی تونبودم/ یه لحظه بی تو نزیستم.. یه روز سراغمو می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نگین
نگین
2 سال قبل

عالییییییه دمت گرم 🙂

پ ا
پ ا
2 سال قبل

ولی نا گفته نماد اتفاق خاصی نیوفتادااا

انیسا
انیسا
2 سال قبل

اینقدر از این رمانای ک جنگ و دعوا دارن خوشم میاد
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییه

neda
neda
2 سال قبل

اینا دیوونن… دیوونه دوس داشتنی 😂

....
....
2 سال قبل

😂😂👏👏

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x