باآخرین توانم قدم برداشتم ورفتم داخل..
همزمان صدای آرش روی روحم خط کشید..
_دل به چیه این لات بی سروپا خوش کردی؟ من نمیدونم شما دخترها چرا هرخری رو واسه زندگی انتخاب میکنین!
دلم میخواست چیزی بگم.. دلم میخواست مثل گذشته که هرکس از کوهیار بد میگفت یا انتقادی میکرد، جوابش رو بدم اما جوابی نداشتم.. حرفی برای گفتن نداشتم.. خیلی وقت بود کوهیار ورفتار های زشتش تو ذوقم خورده بود!
نه بخاطر اینکه آرش جدیدا توزندگیم رنگ ونقش خاصی پیدا کرده بود، نه بخدا.. اما ازوقتی صدای اون زن رو پشت تلفن شنیده بودم همه ی بدی های کوهیار جلوی چشمم پررنگ شده بود و بعداز اون همه سال تازه شخصیتش به چشمم اومده بود!
بدون هیچ دفاعی باهمون سرپایین افتاده ام گفتم:
_نمیدونم آدرس اینجارو ازکجا پیدا کرده.. خیلی زشت شد.. واقعا معذرت میخوام!
_توکاری نکردی که بخاطرش معذرت خواهی کنی! برو تو به مامانم کمک کن.. بعدا درباره اش حرف میزنیم!
اومدم برم که باصداش مانعم شد..
_ضمنا..
بهش نگاه کردم..
سویچ ماشینشو به نشونه ب تاکید جلوی چشمم تکون داد..
_من نمیدونم قرار مرار چی بوده بینتون! امروز هرچی هست رو کنسل کن مامانم تنها نباشه..
باخجالت گفتم:
_ازاولشم قرارنبود برم.. فقط میخواستم ازسر بازش کنم..
_واسه ازسر باز کردن راه های بیشتر وبهتری هست!
برو داخل.. منم برم به کارهام برسم..فعلا
آرش یه جوری باهام حرف میزد.. یه جوری که اصلا دوست نداشتم.. احساس بدی بهم دست داده بود.. انگار یه کارخیلی زشت کرده بودم.. ای خدا لعنتت کنه کوهیار که هرچی میکشم از دست توئه!
آمنه رو پیچوندم ورفتم به کوهیار زنگ زدم!
_جانم؟
_جانم وزهرمار! تو به چه حقی اومدی محل کارم وآبروی منو بردی؟هان؟ به حقی گفتی من زنتم؟ من کی زن تو شدم خبر ندارم؟ کوهیار واسه چی اومدی اینجا؟ اومدنت تهدید بود؟ آره؟
_اومدم ببینم وقتایی که جواب منو نمیدی کجا سرگرمی که جوابمو پیدا کردم!
قلبم بهم ندای اشتباه نمیده و دیدی که زدم به هدف!
_خیلی احمقی! آخر این حماقتت کار دستت میده! دیگه نمیخوام شماره ات رو روی گوشیم ببینم!
هیچ فرصتی برای من وتو وجود نداره! هرچی بین ما بوده تموم شده!
_چرا؟ چون من اون آقا خوشگله پولدارنیستم؟
باحرص خندیدم..
_بخدا که جون به جونت کنن بازم با این حرف های احمقانه میخوای تهمت بزنی!
_احمقانه؟ تو ماشین غریبه ها دیدمت بازم احمقانه اس؟ برای این هم دلیل وجوابی داری؟ فقط بگو چرا سارا؟ یعنی توهمین مدت کوتاه منو به اون فروختی؟
_اولا اون صاحبکارمه وبازداری چرت وپرت میگی!
دوما اصلا هرچی توبگی من همونم! اگه همین الان جلو چشمم خودتو بکشی وبمیری دیگه برام مهم نیستی!
فقط دست از سرم بردار..
_نه سارا.. دیگه مردنی درکار نیست! تا جون تو واون بچه قرتی رو نگیرم نمی میرم!
_بری به جهنم! هرغلطی دلت خواست بکن! فقط خدانکنه یکبار دیگه سرراه من آفتابی بشی چون قسم میخورم به جون بابا قسم میخورم ازت شکایت میکنم!
گوشی رو قطع کردم وانداختمش روی تخت!
بانفس های بریده بریده به گوشی قطع شده زل زدم و بانفرت نالیدم .
_خدا لعنتت کنه یه جوری به روان آدم نفوذ میکنی و آدمارو به هم میریزی که…
صدای تقه ی در باعث شد خفه خون بگیرم وبه آمنه که حالا در رو باز کرده بود نگاه کنم!
_خوبی مادر؟ صدای توبود؟
انگار بازهم بی اراده و ناخواسته صدام بالا رفته بود!
باخجالت گفتم:
_من.. من.. معذرت میخوام.. یه مشکل خانوادگی پیش اومده.. تموم شد!
_میخوای امروز رو بری مرخصی؟ از صبح انگار حالت روبه راه نیست.. نمیخوام به اجبار اینجا نگهت دارم.. من میتونم از پس کارهام بربیام.. البته کاری هم نمونده.. غروب هم نیرو کمکی میرسه!
_نه ممنون.. من خوبم.. مشکل برطرف شده.. اونجا نباشم بهتره.. ترجیح میدم دور بمونم..
_به هرحال من هم جای مادرتم.. خجالت نکش ومعذب نباش.. هروقت خواستی میتونی بری!
رفتم گونه اش رو بوسیدم و گفتم:
_چقدرخوبه که یه مادر دوم به مهربونی شما دارم.. خداواسم حفظتون کنه!
اگه تاغروب حل نشد اگه نیروی کمکی اومد ونیازی به حضور من نبود یه نصف روز رو مرخصی بگیرم اشکالی نداره؟
_نه که نداره دخترگلم.. همین الانشم میتونی بری!
_الان فقط دلم میخواد از عالم وآدم دور باشم وبه مهمونی امشب فکرکنم..
بریم واسه درست کردن دسر؟
چشم هاشو روی هم گذاشت وبامهربونی گفت:
_بریم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرت شد این رمان واقعا چرت شد این کوهیارم زهرشو میریزه سارا هم دیگه مشخص شد دلشو داده به آرش اونم بد جور
تقریبا عین رمانای دیگه ی روز کوهیار سارا رو گروگان میگیره و شکنجه میده و آرشم زجه و …
هوفففف دیگه این دنیا به درد نمیخوره
پارت بعد سه روز داخل آشپزخونه بعد آرش میاد بعد دعوا بعد کوهیار ب ارش چاقو میزنه ( بخدا ترهمه رمانا اینطورع یا با تفنگ اونو میزنه)
بیش از حد حق گفتی