رمان آروزی عروسک پارت 44 - رمان دونی

 
باحرص نگاهش کردم و باچشم های ریزشده پرسیدم:
_یعنی باور کنم درحالی که این همه سرو گوشت می جنبه، عاشق هم هستی؟

بازم تک خنده های بامزه..
بالذت سرشو به صندلی تیکه داد و گفت:
_نمیدونی که تودختر… اذیتت کردنت برای من سراسر لذته!

_عع؟ پس من باید مدال افتخار رو به خودم بدم که بعضی روزا باهمین افکارت خون به دلت میکنم، این دفعه نوبت من بود که بخندم و آرش چپ چپ نگاهم کنه!

_هارهار.. رو اب بخندی.. بامن در نیوفتی به نفع خودته چون عاقبت خوبی نداره!
یه دفعه خندام قطع شد و اخم هامو کشیدم توی هم و گفتم:
_قرارنبود کلکل نکنیم ومثل آدم رفتار کنی؟

درحالی که نگاهش به مامان و باباش بود بازم خودشو بهم نزدیک کرد و گفت:
_وقتی عاشقت کردم و با شیکم پر ولت کردم و التماسم کردی که بگیرمت حالیت میشه!

باچشم های گرد شده نگاهش کردم که اومدم فحش و ناسزارو بکشم بهش که بی هوا بلند زد زیرخنده!
بعدش متوجه فضای هواپیما شد و خودشو فورا جمع کرد و آروم کنار گوشم گفت:

_چشماتو اونجوری نکن ‌شوخی کردم، دیالوگ یه فیلم قدیمی بود حس کردم لازمه بگم…. وگرنه کی به تو نگاه میکنه که من بکنم! پس جای نگرانی نیست!
باحرص محکم زدم تو پهلوش و اومدم جامو عوض کنم که دستمو گرفت وگفت:

_عع عع! بشین دیونه.. جنبه شوخی نداریا.. بابا داره نگاهمون میکنه!
_دعا کن زودتر برسیم.. یعنی بلایی به سرت بیارم تا آخر عمرت توبه کنی باکسی شوخی نکنی!

_باشه حالا تا میرسیم بپر عشقتو ببوس تا پدر شوهرجان ببینه ما چقدر عاشقیم..

هنگ کردم.. باچشم های گرد شده نگاهش کردم… مگه میشه یه آدم اینقدر پررو باشه خدای من؟ چطور جرات میکنه به من این حرف رو بزنه؟
بی اراده زدم توی شکمش و گفتم:
_کی به تو این جرات رو داده که…..

صدای پرتحکم ارسلان باعث شدنتونم بقیه ی حرفم رو بزنم..
_چه خبرتونه باز دو دقیقه ولتون میکنن افتادین به جون هم‌؟
باصدایی که سعی میکردم کنترلش کنم گفتم:
_آقای پندار میشه لطفا جاتونو بامن عوض کنید؟

آمنه_ چی شده دخترم؟ آرش چیکار کردی باز؟ چرا سربه سر سارا میذاری‌‌؟
آرش که سعی میکرد جلوی خودشو بگیره گفت:
_والا من کاری نکردم این داره زیر زیرکی تهدید میکنه!

_آی.. این به درخت میگن!
ارسلان با اخم وعصبی گفت:
_بس کنید دیگه! از سن وسالتون خجالت بکشید مثل بچه ها لجبازی میکنید و انگار نه انگار بزرگ شدین!

عصبی فکمو به هم فشار دادم و به سختی جلوی خودمو گرفتم تا دهنم بازنشه و بی حرمتی نکنم!
آرش آروم گفت:
_خیلی بی جنبه ای تا من باشم دفعه ی بعدی باتو شوخی نکنم!
دلم میخواست بزنم فکشو بیارم پایین اما فقط تونستم دندون قروچه کنم و خفه خون بگیرم!

هندزفریمو توی گوشم گذاشتم، چشم هامو بستم و سعی کردم با کمک آهنگ خودمو آروم کنم و دیگه تا وقتی رسیدیم حتی چشمم رو باز نکردم!
وقتی رسیدیم ساعت نزدیک یازده شب بود که آرش نیومد داخل و ماشینشو برداشت و رفت…

انگار خیلی دلتنگ نسیم شده بود وبلافاصله رفت پیش عشقش!
یه لحظه یاد کوهیار افتادم.. دلم پرکشید برای روزهایی که از هرفرصتی استفاده میکردیم برای دیدن همدیگه!
باحسرت آهی کشیدم و زیرلب زمزمه کردم:

_لیاقت عشقمو نداشتی کوهیار.. نداشتی!
زیپ چمدونم رو باز کردم و دونه دونه لباس های تمیزم رو که داخل مشمای جدا گذاشته بود چیدم توی کمد و لباس های چرک رو جدا کردم که بشورنشون!
آخرین لباس هم از چمدون بیرون کشیدم که چشمم به عکس خانوادگیمون افتاد!

با اینکه ظهر باهاشون حرف زده بودم اما دلتنگیم هزار برابر شد و دلم میخواست همون لحظه پرواز کنم وبرم خونمون..
قطره اشک مزاحمم روی صورت بابا، داخل قاب عکس چکید!

_دلت واسه خانواده ات تنگ شده؟
باصدای آمنه ترسیده تکونی خوردم و فورا اشک هامو پاک کردم!
_ببخشید نمیخواستم بترسونمت مادر.. در زدم اما انگار عمیقا توی فکر بودی ونشنیدی!

_معذرت میخوام، متوجه نشدم! کاری داشتید آمنه جون؟
_خواهش میکنم، اومدم بگم اگه لباس چرک داری بده بندازم لباشویی بشوره!
به لباس هام که چندتا تیکه کوچیک بودن نگاه کردم وگفتم:
_نه دستتون درد نکنه همین چندتاست خودم میشورم ممنون!

_ای بابا تا وقتی که لباسشویی هست واسه چی با دست بشوری عزیزم؟ بده من میدم ثمین بندازه لباشویی دیگه!
_ممنون!
_فردا میتونی بری به خانواده ات سر بزنی و چون هفته پیشم نرفتی واسه خودت بمون تا آخر هفته و شنبه برگرد! خوبه؟

باشنیدن این حرف خوشحالی به جونم سرازیر شد و لبخند روی لبم نشست!
_مرسی آمنه جونم.. عالیه.. دلم خیلی واسشون تنگ شده بو‌د!
_قربونت برم… اگه کارات تموم شده بیا بریم شام بخوریم که ساعت داره از دوزاده هم رد میشه!

دلم میخواست بگم نمیخورم و اشتها ندارم اما میدونستم مثل همیشه حریفش نمیشم و هرطور شده حتی یک لقمه رو باید به خوردم بده!
_چشم لباس هامو عوض کنم میرسم خدمتتون!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شیطانی که دوستم داشت به صورت pdf کامل از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان:   درمورد دختریه که پیش مادر و خواهر زندگی میکنه خواهر دختره با یه پسر فرار میکنه و برادر این پسره که خیلی پولدارهه دنبال برادرش میگرده و میاد دختره و مادره رو تهدید میکنه مادره که مهم نیست اصلا براش دختره ولی ناراحته اما هیچ خبری از خواهرش نداره پسره هم میاد دختره رو گروگان میگیره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این دفعه نوبت ناز بود که اومده بود انتقام بگیره و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن و …آرمین برگشته تا زندگی و آینده شو اینجا بسازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاپرک تنها

    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته برملا شه رازهایی که تاوانش را روشنا با تموم مظلومیت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سه نقطه
سه نقطه
2 سال قبل

مثل همیشع عالیه اما کوتاه و مختصر😞😍😒

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x