حوله ی تن پوش را تن سراب کرد و همچون شیشه ای شکستنی او را تا اتاقشان برد.

 

سراب که سراغ ساک لباس هایشان رفت، حامی با گرفتن دستش مانعش شد.

 

_ نپوش لباساتو، بذار پمادتو بزنم.

 

سراب با یادآوری بوی تند پماد اوقی زد. دست روی معده اش گذاشته و با زاری لب و لوچه آویزان کرد.

 

_ بوش خیلی بده!

 

حامی پماد به دست نزدیکش شد.

 

_ بویی نداره، تو حساس شدی دردونه.

نزنم زخمات خوب نمیشن، واست پرتقال میارم اونو بگیر جلوی دماغت اذیت نشی.

 

بند حوله را باز کرده و میان نق زدن های سراب، با حوصله و آرامش تمام تنش را مرهم زد.

 

سراغ وسایل پانسمان رفت. دستان سراب را روی پای خود گذاشت و مانند هر باری که حفره ی کوچک شده ی وسطش را میدید، دندان روی هم سایید.

 

_ کاش دستم برسه به اون بیشرف…

 

سراب سر به زیر انداخت و نگرانی دوباره در قلبش ریشه دواند.

راغب هنوز راست راست میچرخید و هر آن منتظر خبری شوم بود.

 

کاش حاج آقا زودتر فکری میکرد.

 

در سکوت آماده شدند و سراب به رسم ادب به حاج خانم تعارف زد.

 

_ مامان شمام بیاین، دوست دارم کنارم باشین.

 

حاج خانم پکر و بی حوصله سر بالا انداخت.

 

_ نه مادر، دفعه ی اول خودتون برین انشالله دفعه ی بعد منم باهاتون میام.

نمیخوام ذوق و خلوتتونو به هم بزنم.

 

سراب لب برچید و حامی با اخم نگاهش کرد.

 

_ این چه حرفیه مامان؟ خوشحال میشیم بیاین.

 

بردیا تکخندی زده و حواس ها را جمع خود کرد.

 

_ تو یکی که حتما خوشحال میشی!

شاه بخشیده وزیر نمیبخشه، برو دیگه.

با خبر سلامتی بچه برگردی واسه ما کافیه.

 

#پارت_۶۴۰

 

_ خانم نوبت ما نشد؟! ساعت ۴ وقت داشتیما!

 

سراب گوشه ی پیراهن حامی را با استرس کشید که منشی با بدخلقی دستش را در هوا تاب داد.

 

_ آقا چه خبره؟ چرا طلبکارین؟

اولین باره میرین دکتر؟ یه نگاهی به در و دیوار بندازین رو برگه نوشته شده وقتا تقریبی ان و صبور باشین.

فقط نیم ساعت از وقتتون گذشته، بشینین لطفا تا نوبتتون برسه.

 

حامی که از اخم و تخم منشی جری تر شده بود، چشم ریز کرده و روی میز خم شد.

 

_ وقت تقریبی دیگه چه صیغه ایه؟

اگه قراره بیایم اینجا معطل بشیم بیخود میکنین سایت نوبت دهی راه انداختین!

طرف رو وقتی که گرفته حساب میکنه، وقت شماها وقته وقت ما پشگل گوسفند؟!

 

_ آقا، لطفا صداتونو بیارین پایین. روند کاری همینه، اگه مشکل دارین نوبتتونو کنسل کنم.

 

_ تهدید میکنی؟ جرات داری کنسل کن ببین چیکارت میکنم!

 

سراب زیر نگاه چپکی چند نفری که در مطب بودند شرشر عرق میریخت.

 

آنقدر لبش را گزیده بود که احساس سوزش میکرد.

دیگر طاقت آن نگاه ها را نداشت که بی هوا بلند شد و از مطب بیرون زد.

 

حامی هنوز با منشی درگیر بود که یکی از مراجعین به آرامی پچ زد:

 

_ خانمتون رفتن!

 

حرف در دهانش ماسید و مبهوت به پشت سرش زل زد.

 

صندلی خالی سراب که به نگاه منتظرش دهان کجی کرد، دست مشت کرده و رو به دخترک منشی توپید.

 

_ همش تقصیر توئه ها!

 

با قدمهایی بلند از مطب بیرون رفت و سراب را تکیه داده به دیوار راهرو دید.

 

دستش روی قلبش بود و کمی به جلو خم شده بود. نفس در سینه ی حامی حبس شد و به دو خودش را به او رساند.

 

_ چی شدی سراب؟

 

نفس های سراب سنگین شده و بغض بیخ گلویش نشسته بود.

بغضی که با سر رسیدن حامی شکست.

 

_ نزدیکت بودن داره غیر قابل تحمل میشه حامی، دیگه نمیخوام پیشم باشی…

 

#پارت_۶۴۱

 

_ زر مفت نزن!

 

یک لحظه ی کوتاه نگاهش کرد اما همان نگاه کوتاه چنان جدی و محکم بود که حساب کار دست سراب بیاید.

 

دست روی دست سراب گذاشت و با ابروهایی در هم گره خورده پرسید:

 

_ چرا دست گذاشتی رو قلبت؟

 

سراب دستش را پس زده و با زاری نالید:

 

_ به خاطر کارای تو تپش قلب گرفتم، ایشالا که سکته میکنم راحت میشم از دستت!

 

زیر چشمی و با حرص نگاهش کرد. دست سراب را کنار کشیده و روی قلبش را کمی مالید.

 

_ باز شروع کردی مزخرف گفتنو؟ قبلا هم تپش قلب داشتی یا بار اولته؟

 

سراب فین فین کنان سر سمت مخالف حامی چرخاند.

 

_ به بابا میگم ازت دورم کنه، همش داری اذیتم میکنی…

جوری که به خاطر دیوونه بازیای تو استرس میکشم از هر درد و مرضی برام بدتره.

 

با نوچ عصبی حامی، حق به جانب سری تکان داد.

 

_ دروغ میگم مگه؟ همش با همه دعوا داری، عصبی ای، هی گیرای بیخود میدی…

انگار من برات مهم نیستم، بدون اینکه به من و حس بدی که میگیرم فکر کنی هر کاری دلت میخواد میکنی…

دلم خوش بود که کنار تو میتونم آروم بگیرم ولی تو مثل انبار باروتی…

 

دست زیر چشمش کشید و محزون زمزمه کرد:

 

_ شبیه حامی من نیستی دیگه…

 

حامی کلافه دستی به صورتش کشید. چند باری خودش را عقب و جلو کرده و موهایش را کشید.

 

بی قرار و پریشان بود و دلیل این بی قراری را فقط خودش میدانست.

 

کمی با خود کلنجار رفت و آرام تر از قبل، دست روی کمر سراب گذاشت.

 

_ ببخشید، خودمو کنترل میکنم… بیا برگردیم داخل.

 

سراب از راه رفتن امتناع کرد. جدای از اینکه رویش نمیشد دوباره پا در آن مطب بگذارد، حالا به طور جدی از حامی میترسید.

 

حامی و آن واکنش های غیر قابل پیش بینی اش میتوانست کار دستشان بدهد.

 

لب برچید و با غصه سری به نفی تکان داد.

 

_ میترسم ازت…

فکر دور بودن ازت منو میکشه ولی اینجوری کنارم بودنتو نمیخوام…

دیگه نمیتونم بهت اعتماد کنم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۳ / ۵. شمارش آرا ۱۰۰

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی

  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل انار سر به هوا بود. خوب گوش نکرد و رفت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت

  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی قبولش کرده اند، در تمام لحظات همراهش بوده اند؛ اما

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خواهر شوهر
رمان خواهر شوهر

  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه آتیشایی که نمی سوزونن و …. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ریحان
ریحان
2 ماه قبل

😶 😶 😶

آخرین ویرایش 2 ماه قبل توسط ریحان
:///
:///
2 ماه قبل

میترسم ازت چ صیغه اییه!!! بابا این همه آدم میان شلوغ میکنن تو مطب میرن اینم روش کار درستی ک اصن نیست ولی ازت میترسم خیلی جمله ی چرندیه:/ منتهی منم بودم تو نمی‌رفتم روش نمیشه آدم
بعد سراب از جات پا میشدی دست شوهرتو میگرفتی نره داد بی داد کنه:/ میترسم چیه:/واحح

آخرین ویرایش 2 ماه قبل توسط :///
کیوی خانم🥝
کیوی خانم🥝
2 ماه قبل

سراب چرا اینقدر خر بازی درمیاره ؟؟؟؟😑😑😑😑

لیلا
لیلا
2 ماه قبل

لطفاً رمان آق‌بانو(دلکوچ) رو حذف کنید
این کار کپی بوده😬😬

بانو
بانو
پاسخ به  لیلا
2 ماه قبل

جدی ؟؟؟😳😳

مریم
مریم
پاسخ به  لیلا
2 ماه قبل

چرا آدما این جوری شدن؟؟؟
رمان مال نغمه نائینی هست به نام دلکوچ.
کاش آدما کمتر دروغ بگن

مریم
مریم
2 ماه قبل

سراب چرا انقد چرت و پرت میگه.

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x