رمان آس کور پارت 78 - رمان دونی

 

 

 

 

همانطور که پیش بینی میکرد، اهالیِ همیشه ی خدا بیکار و علاف محل با دیدنش پچ پچ که نه، با صدای بلند شروع به وراجی کردند.

 

_ از سوراخش اومد بیرون، موندم چطو هنوز از خجالت آب نشدن!

 

_ وا خواهر معلومه دیگه، هرزه اگه رو نداشته باشه که هرزه نمیشه!

 

کمر راست کرد و لبخند حرص درآری روی لب نشاند. از مسیرش منحرف شده و کنار حلقه ی چهار نفره شان ایستاد.

 

_ سلام خانما، حالتون خوبه؟

چند روزی ندیدمتون اخبار محل از دستم در رفته، چه خبرا؟!

 

_ واه واه توبه استغفرالله!

مگه ما خبرگزاری ایم؟!

 

یکی چشم گرد کرد و دیگری ایش گویان رو گرفت. سراب خنده ی پر تمسخرش را خورد و قری به گردنش داد.

 

_ نه والا راستم میگین، خبر از خبر ندارین شماها.

حقم دارینا، انقدر سرتون تو کون زندگی بقیه است که از خبرای اصلی جا میمونین!

 

یکی از زن ها که کمی جوان تر از بقیه بود و از همان ابتدا به سراب حسادت میکرد، بلند شده و چادرش را زیر بغلش زد.

 

محکم به تخت سینه ی سراب کوبید و چشمان درشتش را درشت تر کرد.

 

_ زیر خواب این و اون شدی زبونتم درازه؟!

هه خوب بتازون، بالاخره شرتونو از سر این محل کم میکنیم!

 

سراب، بیخیال گردِ خیالی روی سینه اش را تکاند و پوزخندی زد.

 

_ زیر خواب یه نفر شدم تا شوهرای هولتون دست از سرم بردارن!

اگه جای زندگی مردم و تو کوچه نگهبانی دادن، حواستون جمع زندگی خودتون بود مرداتونو از دم خونه ی من جمع میکردین!

بار آخرتونه درشت بارِ من یا یکی از اعضای خونواده ام میکنین.

به خداوندی خدا کوچکترین حرفی بشنوم یا حرکتی ببینم، پته ی همتونو جوری میریزم رو آب که شبونه فرار کنین!

 

 

به یاد چهره ی وا رفته شان خنده ای کرد. هر چه در این چند وقت آزارشان داده بودند را با همان چند جمله تلافی کرد.

 

چادرش را کناری انداخت و گوشی خاموش شده اش را از روی زمین برداشت. بعد از زدنش به شارژر نگاهی به سرتاسر اتاق انداخت.

 

_ همچین بدم نشد، از شر تو یکی که خلاص شدم.

این مدت خفه شدم از بوی گندت.

 

بعد از عمری زندگی اعیانی در عمارت راغب، زندگی در این خانه که بیشتر به دخمه میماند برایش سخت بود.

 

رخت خوابش درست مانند روز آخر، دست نخورده روی زمین پهن و لباس زیر هایشان هم همان جا پخش و پلا بود.

 

از دیدنشان خنده اش گرفت. آنقدر هول کرده بودند که فراموششان شد آن زبان بسته ها را هم بپوشند.

 

خنده اش با فکر به بلایی که سرش آمده بود، محو شد. دندان قروچه ای کرد و سمت گوشی آویزان مانده رفت.

 

روشنش کرد و بلافاصله شماره ی راغب را گرفت. جواب نمیداد!

 

عادتش بود که طرف مقابلش را در بدترین شرایط قرار داده و به حال خودش رهایش کند.

اما گمان نمیکرد در برخورد با دختر خودش هم همان رویه را در پیش بگیرد.

 

بار دیگر شماره اش را گرفت و بوق آخر بود که بالاخره صدایش در گوش سراب پیچید.

 

صدایی که حق به جانبی از ریز و بم امواجش ساطع و پرده ی گوشش را می آزرد.

 

_ حجلتو برات چیدن عروس حاجی؟!

یا فهمیدن خیلی قبل تر از اینا بدون حجله عروس شدی؟!

 

تهدیدی که در پس کلماتش بود را به خوبی حس کرد. ناسلامتی چند سال دخترش و چند برابر آن سالها، معشوقه اش بوده…

این مرد را مانند کف دستش میشناخت.

 

احتمالش را میداد سراب دل به حامی داده و نقشه هایش را خراب کند که او را با برملا کردن زندگی اش نزد حامی تهدید میکرد.

 

 

 

با حرصی آشکار پلک بست و انگشتانش را دور گوشی محکم کرد. کاش جای گوشی، خرخره ی راغب در چنگش بود.

 

تمام زندگی اش را از این مرد آموخته بود، نیش زدن و طعنه و کنایه را بیشتر.

 

_ چون خیلی نگرانمی میگم عزیزم، همشون در جریانن یه حیوون وحشی بهم تجاوز کرده!

 

انگشت شستش را با ملایمت روی عکسِ برهنه ی سراب کشید. عکسی که یادآور اولین رابطه شان بود و هر بار دیدنش، حس قدرتی وصف ناپذیر به تنش تزریق میکرد.

 

_ بار اولی که اومدی زیرم رو یادته؟!

میدونم دلت واسه اون حس و حال نابمون تنگ شده، زبون درازیا و بدخلقیاتم مینویسم پای دلتنگیت و ازت میگذرم!

 

آن روز کذایی را خوب به یاد داشت. آن حس ترس و وحشتی که بر او چیره گشته بود.

آن پر کشیدن اعتماد…

آن فرو ریختن رویاهای کودکانه…

 

سراب دست میان موهایش برد و دق و دلی اش را سر ریشه های بی گناهشان خالی کرد.

 

جوری به جانشان افتاده بود که گویی ریشه ی رابطه اش با راغب را نیست و نابود میکرد.

 

اما چیزی از آن همه خشم را در صدایش جا نداد و با خونسردی و بیخیالیِ ساختگی جوابش را داد.

 

_ حامی خاطرات بهتری واسه یادآوری برام ساخته!

 

راغب آنقدر تجربه داشت که بداند ادامه ی این بحث به جای خوبی ختم نخواهد شد.

جنونی که سراغش می آمد را پس زده و به آنی مسیر بحث را تغییر داد.

 

ترجیحش تنبیه حضوری بود!

به خودش هم بیشتر مزه میداد.

 

_ پیشرفتی تو کار نمیبینم سراب.

میخوام باور کنم موقعیتت مناسب نیست و دلیل دیگه ای واسه این همه دست دست کردن نداری، اما باورش سخته.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گیتاریست شرور به صورت pdf کامل از ماه پنهان و هانیه ثقفی نیا

    خلاصه رمان :   داستان درباره دختری به اسم فرنوشه که شب عروسیش، بی رحمانه مورد تجاوز گیتاریست شیطان پرستی قرار میگیره و خانوادش اونو از خودشون میرونن. درنهایت فرنوش مجبور میشه به عقد اون مرد مرموز دربیاد ولی با آشکار شدن رازهای زیادی به اجبار پا به دنیایی میذاره که به سختی ازش فرار کرده بوده و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده

  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی

        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم دراحساسات وگذشته ی اوسبب ساز اتفاقاتی میشه و….    

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رویای انار
دانلود رمان رویای انار به صورت pdf کامل از فاطمه درخشانی

    خلاصه رمان رویای انار :   داستان سرگذشت زندگی یه دختر عمو و پسر عمو هست که خیلی همدیگه رو دوست دارن و با هم قول و قرار ازدواج گذاشتن اما حسادت بقیه مانع رسیدن اون ها بهم میشه ، دختر قصه که تنهاست به اجبار بقیه ، با یه افغانی ازدواج می کنه و به زور از

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد دوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد دوم   خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Bahareh
Bahareh
11 ماه قبل

به خدا حالت تهوع گرفتم آخه یعنی چی اون از رمان ماهرخ که پدر خرش روش نظر داره این از سراب که باباش باهاش تیک میزنه چندش.

همتا
همتا
پاسخ به  Bahareh
11 ماه قبل

پدر واقعیش نیس ولی انگار پیشش بزرگ شده
البته فکر کنم

آدم معمولی
آدم معمولی
11 ماه قبل

الان چی شد؟؟؟؟😐

رهگذر
رهگذر
11 ماه قبل

یعنی بابای سراب به سراب تجاوز کرده ؟
شاید ناپدریش بوده مگه نه ؟

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x