آرمین که رگ گردنش بیرون زده بود و عصبانیت از صورتش می بارید خواست به سمتش حمله کنه که قبل از اینکه من بتونم جلوشو بگیرم دونفر از مردایی که کنار در ایستاده بودن جلوی آرمین و سد کردن و من خودمو بهش رسوندم و گفتم
بیا بریم مهم نیست تا ۱۱ شب انجامش میدم…
منو کنار زد و با صدای بلندی فریاد زد
_یعنی چی که یازده شب ؟
من اینجا مثل بوق بشینم و نگاه کنم که تو برای این عوضی های بی سر و پا میرقصی؟
اصلا به نظرت ممکنه ؛میشه ؟
به قدری بلند داد زده بود که ترسیده خودمو عقب کشیدم دوباره به سمت شیخ رفت و گفت
_ ببین چی دارم بهت میگم خوب گوش کن دو برابر شو بهت میدم حتی سه برابر باشه؟
فقط این قرار و کنسل می کنی!
شیخ دوباره خندید و گفت
_حتی اگه ده برابر این پولم بهم بدی من فقط کاری که خواستم و می خوام نه هیچ چیزه دیگه ای پس الانم از اینجا برو اما بدونه لیلی چون لیلی چند ساعت دیگه قراره برای ما برقصه …
دیگه نمیشد جلو داره آرمین بود اون دو مرد به زور نگهش داشته بودن و آرمین داشت مشت و لگد به سمتش مینداخت اما دستش بهش نمیرسید کشون کشون آرمین و از اتاق بیرون بردن و من موندم و اون شیخ پیر خرفت عصبانی بهم نگاه کرد و گفت
_دیگه از این غلطا نکن چون اینطوری هم خودت هم بچه ات هم شوهرت دیگه باید با زندگی خداحافظی کنید من در حق تو لطف کردم و تو داری چیکار می کنی دنبال راه میگردی تا بزنی زیر قراری که گذاشتیم؟
بغض بدی توی گلو نشسته بود اما تمام سعیمو کردم که از صدام معلوم نباشه رو بهش گفتم این ۱۱ شب و همینجا میمونم اما هیچ وقت یادت نره وقتی امیر بیدار شد و این چیزها به گوشش رسید دیگه کار تو با کرامالکاتبینه..
از اتاق بیرون رفتم و به سمت آرمین که داشتن از خونه به سمت بیرون می بردنش رفتم درست کنارش که رسیدم هنوز داشت داد و بیداد می کرد وقتی منو دید گفت
_یه راهی پیدا می کنم باشه ؟
بهت قول میدم نمیزارم این سگ صفت به خواستش برسه لیلی تو دیگه تنها نیستی تو مارو داری و مطمئنم امیر خیلی زود بیدار میشه!
از محوطه عمارت که بیرون بردنش من داخل برگشتم و به اتاق دیشبی رفتم و نگاهم روی لباس روی تخت افتاد با قدمهایی لرزون و آهسته به سمتش رفتم لباس که نه یه شورت و سوتین روی تخت بود که کنارش یه لباس بلند حریر سفید رنگ بود یعنی باید اینارو میپوشیدم ؟
نگاهم روی لباس ثابت مونده بود و خشکم زده بود بالاخره روی زمین آوار شدم و با صدای بلندی شروع کردم به گریه کردن
امیر و صدا کردم و التماسش کردم دیگه بیدار بشه واقعا دیگه وقتش بود که برگرده تا من بتونم نفس راحتی بکشم
نفهمیدم چقدر گریه کردم که هم از خستگی هر روز بیمارستان بودن هم از خستگی و کم جونی اتفاقات اخیر به خواب رفته بودم که لگدی به پهلو خورد چشمامو باز کردم و اون زنه چاق دیروزی رو بالای سرم دیدم سر جام نشستم و چند باری چشمامو بازو بسته کردم
_مگه اومدی هتل که گرفتی خوابیدی پاشو زودتر آماده شو مهمونا کم کم دارن میرسن..
به لباسی که روی تخت بود اشاره کردم و پرسیدم من باید اینو بپوشم خنده ی خبیثی کرد و گفت
_ آره لباس امشبت اینه بهت قول میدم فردا شب دیگه این حریرم نباشه که روی شورت و سوتین به این قشنگی بپوشی…
به این حرف مزخرفی که زده بود با صدای بلند خندید و به سمت در اتاق رفت اما بیرون نرفته برگشت و گفت
_شیخ گفتن رژه قرمز بزن چون قراره امشب مخصوص بعده رفتن مهمونا برای خود شیخ برقصی..
حرفی که زده بود باور نکردم حتماً داشت منو اذیت میکرد
یعنی چی که باید برای خود شیخ می رقصیدم به ناچار بلند شدم و شروع کردم به آرایش کردن به جای رژه قرمز صورتیه کمرنگی زدم موهامو شونه کردم و همونطور باز گذاشتم و لباسامو در آوردم وقتی چیزایی که برام گذاشته بودن و پوشیدم و توی آینه به خودم نگاه کردم به خودم امید دادم که امیر خیلی زود بیدار میشه و منو از این چاهی که توش افتادم بیرونم میاره
وقتی همون زن دوباره سراغم اومد و بهم گفت باید برم پایین پشت سرش راه افتادم دوباره صدای آهنگ عربی عمارتو پر کرده بود از بالای پله ها نگاهی به پایین انداختم…..
دخترای زیادی داشتن اون وسط عربی میرقصیدن خیلی توکارشون ماهر بودن با وجود این دخترا چرا گیر داده بود به من که براشون برقصم که حتی نصف رقصیدن اونارم بلد نبودم ؟
احمقی نثاره خودم کردم و گفتم خوب معلومه بخاطر اینکه امیر و دیونه کنه فقط و فقط همین .
اون زن از پشت منو به سمت پله ها هل داد و گفت
_چرا اینجا وایسادی برو پایین امشب خیلی کار داری …
حرف های مشکوک و نامفهومی می زد که منو گیج می کرد از پله ها که پایین رفتم خیلی سریع موزیک عوض شد انگار که منتظر من بودن رقاص ها کنار رفتن و به من خیره شدن..
شیخ با دستش به وسط سالن و درست پیست رقص رقاص ها اشاره کرد جونی نداشتم انگار پاهام به کف زمین چسبیده بود.
اما مجبور بودم به خاطر امیر به خاطر اینکه زنده نگهش دارم…
چشمامو بستم و خودم رو دست خدا سپردم وسط وسط پیست رقص رفتم
سعی میکردم که به اطراف نگاه نکنم نگاهم به زمین بود یا سقف بالای سرم تمام سعیم این بود که به صداهایی که از اطرافم میشنیدم توجه نکنم اما حرفهایی که می زدن داشت حالمو بد و بدتر می کرد خودمو با آهنگ تکون می دادم و تمام تلاشمو می کردم تا روی زمین پخش نشم .
بلاخره که آهنگ تموم شد تا خواستم کنار سالن و پیشه و بقیه رقصنده ها برم دوباره صدای آهنگ همه جا رو پر کرد نگاهم با التماس به شیخ بود اما اون با خنده حال به هم زنی که روی صورتش بود با دستش دوباره به وسط پیست اشاره کرد و من ناچار دوباره شروع کردم به رقصیدن کردم.
تپش قلبم هر لحظه داشت بیشتر و بیشتر می شد احساس می کردم که هر آن ممکن قلبم منفجر بشه پاهام داشت می لرزید و انگار با هر تکونی که به بدنم می دادم یه قدم به مردن نزدیکتر میشدم الان که هانا و آرمین اینجا بودن با خیال راحت می تونستم اینجا بمیرم چون مطمئن بودم اونا مراقبه پسرم هستند
نفسم بند اومده بود دیگه نایی توی تنم نمونده بود آهنگ که تموم شد بدون وقفه دوباره آهنگ دیگه ای شروع شد شیخ باخنده داشت به منی که دیگه توانه رقصیدن نداشتم نگاه میکرد
همه داشتن با چشمهای هیز شون بهم نگاه می کردن.
نفس نفس میزدم و دیگه مردایی که اونجا بودن کم کم داشتن لب به شکایت باز می کردن که دوباره شروع کردم به رقصیدن یکی از عرب هایی که کنارم بود و جوان تر از بقیه به نظر میرسید نزدیکم شد و با دستش حریری که تنم بود و گرفت و از پشت کشید که باعث شد از تنم در بیاد و توی دستای اون ازم جدا بشه
دیگه کاملا لخت شده بودم دنیا داشت دور سرم می چرخید دیگه الان وقتش بود که من بمیرم این آرزویی بود که الان توی دلم داشتم روی زمین نشستم و با دستام بدنه خودمو پوشوندم تا از نگاه هرزه این آدما در امان باشم
با صدای بلندی که شنیدم همگی به سمت در سالن نگاه کردیم آرمین با علی و عادل وارد جمع شدن و به سمت من اومدن آرمین کتی که تنش بود و در آورد و روی بدن من انداخت و با صدای بلندی فریاد زد
_شما یه مشت حرومزاده ی سگ صفتین حیوونای عوضی…
🍁🍁
🆔 @romanman_ir
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 8
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام دوستان به جمع اتون خوش اومدم
سلام عزیزم،
بیا چت روم
یاسی توعم مث من زباله میخونی هر هر میخندی یا دلت میسوزه؟!!
من میخونم از خنده وا میرم جون تو 🤣🤣
من دلم میسوزه!
فاطمه ( دوازدهمی!)
چه خبری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منظورتو نگرفتم!
بامنی
بله فاطمه
اوهوم
ادمین داداش خبریه؟!
امشب نا پرهیزی کردی تا ساعت ۴و نیم تایید کردی!!!
جلل جالب بر انگیزه!شگفتا!
فاطی تو وات داری؟
نفس انی بیا حرف بزنیم نرو!
یاسیم قرار بیاد همینجا!
اومدم
نفس یاسی گفت میام سایتاااااااا
حتما نتونسته
من اووومدم
خوش اومدیی من عین چی خودمو انداختم وسط😂ببخشید
ادمین بیا تل دیگه
ادمو میزاری تو خماری
اووف ایلین
تو هم خماری 😓
اره، حل شد ولی
خوش اومدی😊
چطوری خانمی
کم پیدایی
با امتحانات حال میکنی ؟؟
خوش میگذره ؟؟
😂😂
مرسی عشقم تو خوبی😘😂
نه بابا چه حال کردنی امتحان عربی رو چند دقیقه پیش گند زدم😑
خوبم عزیزم
نفسی اشکال نداره مگه تو دنیا ادمی پیدا میشه که عربی رو گند نزنه 😑😂
یلداااااا جون
چطوری عزیزم
یلدا کی بود یاسی؟
کدوم بود؟!
ایلین همون یلدا دیگه 😂 اره همون ، درست فکر کردی 😉😉
پارتتتتتت جدیدددد میخواهیممممممم .
هنننن؟
یاسی یلدا کیه؟
قاط زدی؟!
اااا
پوزش ، یلدا مال اون یکی سایت بود من حواسم نبود 😐😑
ولی بازم بگم
یلدا جوووووووووون چطوری خوشملم 😂😂
بدون همیشه بیادتم 😉 (مگه نه ایلین؟؟؟)
بله یاسی جان!
حتما همینطوره
آره بخدا آخه عربی واسه چیه دیگه همون فارسیش رو ما موندیم😐
درضمن ایلین یه پیشوند پسوند اضافه کن که فاطمه ها قاطی نشن
اره آیلین
خب فاطمه ها چی دوست دارین صداتون کنم؟
هرچی عشقته
فاطمهههههههههههههههه واتتتتتتت پیامممممممم دادمممم نبودی بیا کارت دارم مهمااااا
بچه ها من دیگه اعصابم داره گلاب به روتون چیز مرغی میشه این پارت جدید چرا نمیاد؟ آها راستی سلام خوبین؟
نیومده هنوز،
بیاد ادمین میزاره
سلام بچه ها✋🏻😍😌
چطورین؟خوبین؟؟؟
چه خبرا؟؟؟
من که پختم اینجا هوای شهر شما چطوره؟؟؟؟
!Qué calor
(منم نشستم چند تا چیز میز اسپانیایی یاد گرفتم😌🤩کیمی جون دست بزن برام😅😂)
سلام،
سلامتی،
شما خوبی؟
اینجا بارونیه هوا
سلامتی…
نه بابام اینجا عین کویر شده…پوستم سوخت😅نه به اون زمستون سردش نه به این بهار گرمش😐
چقد خوشگلی آیلین!
داری با خودت چت میکنی ؟
خخخخخخخخخخ
وای کلی خندیدم!
این یه ایلین دیگست!
ولی خب منم خوشگم!
چه عجب بیدار شدی!
میخوابیدی حالا ادمین خان!
فکر کنم باران تخم کفتر بهش داده🤨😁
باران خودش تخم کفتر میخواد!
اره راس میگی نفس
داداش قادر
تخم کفترا خوشمزست ؟؟؟
به به جناب ادمین
افتاب از کدوم طرف طلوع کرده شما تشریف اوردین داداش 😂
میگم ادمین امشب رمان کلا نمیزاری آخه نه تو تل گذاشتی نه سایت
افتاب ازکدوم سمت دراومده که داداش قادر اومده ؟؟؟؟؟
اینجا گرمه و کسل کننده
هوس دردسر کردم چند وقته خونه نشستم ازش روز بودم😜😂
سلام ایلین جدید جون
من خوبم
خودت چطوری عزیزم ؟؟
پبش ما که هوا خنکه 😍
سلام دوتااااا ایلین خوبین ایلین ۲اینجا شهر ماهم گرمه که تخم زن خروس (تخم مرغ خومون )خوبزاری بیرون سرخ میشه ولی چند روز پیش یعنی دوروز پیش شیراز دشت ارژن بارون نم نمی میزد اینقدر خوش بود ولی این برازجوناااا گرما میمیریییی
بچه ها شما غیر از سایت کجا باهم در ارتباطین؟🧐
یاسی اگه پروفت خودتی خیلی خوشملی😍😍
آیلین مگه این هانده نیست رو پروفت؟میگی خودمم🧐
ساقیا می بریزان و بخوان از بر من
فکر ماهِ رویش پر شده در سر من
ساقیا چنگ بزن که بر دلم چنگ زدند
این حال خرابی های من یک از صدند
زینب
ما تلگرام زینب جانم،
نه عکس خودمو گذاشته بودم برداشتم،
این هانده خانومه!
ایلین امشب بیا تل 😉
اوکی،
چه خبره؟
مگه قراره خبری باشه 😐
چشات خوشگل میبینه عزیزم😍😘
یاسی اومدی بالاخره؟؟؟؟؟
ایلین
من که بودم ، تو گم و گور شدی عزیزم 😐
نه بابا
چشمم به پی وی خشک شد!
نفس و آزاده هستن،
از تو و پری خبر نداشتم،
بارانم جواب نمیده،
ادمینم از ظهر خوابه،
هنوز بیدار نشده انگار!
صبح اومدم تو نبودی
الان بچه ها همه هستن
اها
باشه
دست من اگر بود
آنقدر برای با تو بودن ،
دست دست نمی کردم …
دستت را می گرفتم
و با خود
به دورترین نقطه ی زمین می بردم …
جایی که آگهی گمشده ی
هیچ روزنامه ای
پیدایمان نکند…
نیلوفر لاری
ما احساسیا اگه یکی در حقمون بدی کنه و بیاد عذرخواهی کنه، اون لحظه از خجالت آب میشیم میریم تو زمین😂😂
هعی یاسی
اره واقعا!
باران کو؟
نفس، سید خدیجه سادات سلام رسوند!
آخ آیلین دلم برای خدیجه سادات جونم خیلی تنگ شده ولی چون امتحان دارم نمیتونم بهش سر بزنم☺😂
فکر میکردم بهش حسودی میکنی نمیری خونشون!
آخه من به چیه اون باید حسودی کنم🤔🤨😂
دلتم بخواد!
سلام بر دوستان گرام چطورین
من نیستم کامنتا از 400بالاتر نمی ره 😀😀حالا هی بگین بود و نبودت فرقی نمی کنه😉
جریان این یالا گرفتنه چیه 😂
مرصاد کم بود،
شما اومدی…
سلامممممممم سلاممممم داداش میلاد سلاممم داداش میلاد خوبی چطوری. همگی سلاممممم دخترا خوبین چطورین
سلام خوبی نسترن؟
سلاممممممم ایلیننننن جونمممممممممم خوبیییییی چطورییی . منم عالییییممممم .
خداروشکر، منم خوبم
به داش میلاد سلام چطوری
چرا یهو غیب میشی
پیدات کردممم
حالا داداش بگو ببینم چیو ازم توقع نداشتی از پارت قبل انقدر فکر کردم مخم ترکید که چی گفتم 😐
جایی هم خواستی بری جواب سوال منو بده بعد غیب شو
به به
سلام میلاد خان
چطوری داداش
حال و احوالت
نوچ داش میلاداینجانب به همراه خواهران گرام سرمون توکتابه وقت نمیشه
زیاد به خودت نگیر
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
داداش میلاد ناراحت نشیا شوخی کردم
پارت بعدی کی میاد اخه ☹💔جون ب لب شدیم از بس همه جا گشتیم دنبال ادامش🌻
فاطمههههههههههه
جونم اجی نسترن
پایین شعرت سلام کرده بودما
تلخ و شیرین جهان بی تو چه فرقی می کند
سن من پیر و جوان بی تو چه فرقی می کند
لحظه هایم مثل چرخه مکرر تکرار است
چون بچرخد لحظه ام دیگر چه فرقی می کند
جای من اینجا یا آنجا چه فرقی می کند
آبادی یا بیابان بی تو چه فرقی می کند
من تمام خاطرات را کاشتم اما بدان
زندگان با مردگان دیگر چه فرقی می کند
ساکتم ساکت مثل سنگ خموشی زیر آب
سنگ ، خموش یا شادان دیگر چه فرقی می کند
دکاروس
کیمی عااااااااااااااااالی
عاااالییی بود کیمی 😘
آغا من دیگه اعصابم خورد شد برا چی پارت جدید نمیاد خواهرای گل شما خبر ندارین ؟
نه والا!
اذین اصن رمان کجا مونده بود؟!
گاهی دلم میگیرد…….
از عالم وآدم……
ازخودی وغریبه……….
از زمین وآسمان……..
که برای حالم وزندگیم ام می بارد…..
گاهی دلم میخواد
منم پرنده بودم وپرواز میکردم …..
که نه دردی داشتم ونه غصه ای……
نسترن
سلام اجی نستررررررن گل
مث همیشه شعرات عاااااالـــــــــــــــــــــــی
فاطمه چند ساعتی نبوددی!
اجی آیلینم ساعتیه؟!
😍
خخخخخخ نه!
یاسی از پری خبر داری؟
امتحان منطق داره
داره درس میخونه بچم 😂
یاسی یاسی یاسی
جونم فاطمه چیه عزیزم ؟؟؟؟
کجایی سیستر زیرپام جنگل سبز شد
فاطی رفتم یه چرت زدم و اومدم 😴
خواهری خوابم موقعیتی داره دیگه زدی توخال به خرس گفتی زکی برومن جات وامیسم
وای فاطی نمیتونم
تو حموم هم که باشم خوابم بیاد هونجا چرت میزنم 😴
عشقم خوابمه 😍😘
نوچ نوچ
عجب!
داره درس میخونه؟!
ایلین خانم برات دارم فقط دستم به تو برسه میدونم چیکارت کنم
نه خبری نه چیزی هیچ
کاش آدم ها…
آینه بودند!
آن وقت …..
اِنعکاسِ دوست داشتن
دوست داشتن بود؛
نه سکوت …..
نه تنهایی ……
نه دلتنگی!….
نه دردی…..
نه زخم …..
نه . . .
#نسترن_k
بچه ها سلامممممم چقدر دلمممم براتونن تنگ شده بود خوبید چخبرااااا چیکار میکنینن .
سلام
خوبید
ینی پارت جدید کی میاد؟؟👀
سلام خوبیم
والله ماهم چشممون به مانیتورلب تاپ خشک شدببینیم کی میاد!!!!!!!!!!!!
گفته بودی عاشقم هستی
ولی انگار نه!
در نبودم غافل و مستی
ولی انگار نه!
گفته بودی غیبتم آتش زند جانت
ولی انگار نه!
نبودم بد کند داغان کند حالت
ولی انگار نه..!
گفته بودی بی تو هرگز با تو شاید
ولی انگار نه!
از غم هجران چشمت گریه ها باید
ولی انگار نه!
گفته بودی عاشقم هستی
ولی انگار نه!
#زینب
بچه هایی که ن من میشناسمشون ن اونا منو اصل بدین😐
خیلی زیبا بود
ماشاالله ،تعداد شاعرای این سایت زیاده ،خوش حال شدم که این سایت افراد دست به قلمش زیاده.
شاعراهم خوشحالن که یه نویسنده باتجربه بینشونه
صددرصد😐
به به زینب عالی بود😊
فک کردم آهنگ حمید هیراد ولی انگار نه!😁
نفس محسن چاووشی منظورته؟!
نه آخه حمید هیراده همش میگه بمان سلام انگار. فک کردم آهنگ جدیدشه😐
ولی بعد یادم اومد آهنگ چاووشی که فکر کنم تیتراژ پایانی شهرزاد هم بود😑😄
اهاااااااان
اونو نشنیدم!
دوسان برید کنار اسفند آوردم واستون بدودم لا حول و لا قوت الا به الله شوصون هزارتا کامنت گذاشتین”-
راستی کیمیا جان رمانتو خونوم عالیه خیلی خوشحالم ک تونستی تو همین سایت بذاریش و اینکه نوشتن از زبان سوم شخص بسیار سخته و باید طوری نوشت که مخاطب خسته نشه اما تو به نحو احسنت این کار و انجام دادی و اینکه بابت برادرتم متاسفم روحش قرین رحمت هیچکسی نیست که مشکل داشته باشه تو ام سعی نکن حال و آیندتو تو گذشتت بسوزونی آیلین چرا ۲ تا آیلین داریم جفتش خودتی؟
نه زینب اون یه ایلین جدیده و ترک هم هست 😊
بله همینطور که یاسی جان فرمودند!
من عکسم اینه که میبینی!
شعرت هم خیلی قشنگ بود زینب جانم
مرسی که رمانمو خوندی زینب ممنونم از وقتی که واسش گذاشتی .نمیشه نمی تونم دیشب خوابشو دیدم دیگه واقعا تو فکر تموم کردن زندگیمم هر چند ذره ای دوست ندارم شما ها رو ناراحت کنم یا اینکه جو سایتو افسرده کنم . دست خودم نیست هفت ساله که دارم درد می کشم …خسته شدم واقعا از این درد کشیدنا از این که نمی تونم خودمو دوست داشته باشم . شاید تنها انگیزه من شما ها باشین و واقعا هم همینطوره …ولی خب لحظه های کاغذی همیشه سنجاق میشن توی ذهنت درسته ؟ امیدوارم توی اون تسلیت ها اسم منم یه روزی یادگاری بمونه… فراموشم نکنید …
نه کیمی فراموشت نمیکنیم هرگز…
ما که همیشه به یادت خواهیم بود تو فراموشمون نکنی یه وقت😉
کیمیا خواهر من قلشو از دست داد و متاسفانه ناتوانی حرکتی پیدا کرد میدونم که میتونی درک کنی که چقدر سخته بعد از اون من شدم قل خواهرم😔همیشه هم حواسم بهش هست آبجی الان تو جای داداشت بودی خوشحال میشدی غصه خوردن برادرتو ببینی؟قشنگ از رمانت احساسات عمیقی که به برادرت داشتی هویداس ولی یکم به پدر مادرتم فکر کن مطمئن باش اگه تو رم از دیت بدن دیگه کمرشون صاف نمیشه لطفا خودخواه نباش انسان ها فقط به خودشون متعلق نیستن امیدوارم زود زود مشکلاتت حل بشن عزیز دلم😘😘😘😘
باران ببین این اسم مورد تاییدته؟؟ :
عمو قادر😂
واقعاا فک کنم سنش دو برابر من باشه و عمو براش خوبه😂
مرسی کیمی، حتما واسه دعا میکنم🤲🏻