رمان افگار پارت 2 - رمان دونی

 

ثانیه ای از فکرش نگذشته که با شنیدن حرف های مادرش تمام تنش یخ می‌بندد.

– الهی خدا ازت نگذره.الهی قطره قطره شیری که بهت دادم حرومت باشه دختر که اینطوری خونه خرابم کردی، الهی پر پر بشی چجوری از دل شدی آخه؟جیگرمو سوزوندی الهی خدا بسوزونتت.

هاج و واج نگاه می‌کند.
نفسش جایی در میان سینه اش گره خورده و بالا نمی آید.
خاله و شوهرخاله‌اش که تازه متوجه حضورشان شده،مادرش را که هنوز درحال نفرین کردن است به طرف دیگر سالن می‌برند و او فقط نگاه می‌کند.

اما اینبار نگاهش خیره به قطرات پرت شده از دهان مادرش روی ناخن به رنگ سفید درآمده پایش است و صدای مادرش در گوش هایش زنگ می‌زند:

– حلالت نمی‌کنم دختر. الهی داغ تو ببینم، به زمین گرم بخوری که داغ جوون گذاشتی رودلم.آخ مادر می‌مردم و این روز هارو نمی‌دیدم!

قفسه سینه اش از بی نفسی به سوزش می افتد. سوزشش آنقدر زیاد است که نیشتر اشک را در چشمانش احساس می‌کند. آرواره هایش تیر می‌کشد. بغض گلویش راه تنفسش را می‌بندد و از بی‌نفسی ناخودآگاه عق می‌زند.

زن نگهبان که حواسش به حال و روز دختر است،بی حوصله هوفی می‌کشد و چشمانش را درحدقه می‌چرخاند.

– دختر جون تا پس نیوفتادی پاشو بریم یه آبی به دست و صورتت بزن که من حوصله نعشه کشی ندارم.

دستش را به دور بازوی دختر حلقه کرد.بلندش می‌کند و با ضرب به راه می‌اندازتش.

از شدت ضربه ی وارد شده سکندری می‌خورد اما بازویش که بند دست زن است مانع زمین خوردنش می‌شود.

زن بی‌توجه به حال و روز دختر راهش ادامه داده و او را به دنبال خودش می‌کشاند.

– راه بیوفت دختر.این ننه من غریبم بازی ها هیچ توفیری به حالت نداره!

به اجبار،دنبال زن راه می‌افتد.
از بی نفسی، همچون ماهی‌ای دور افتاده از آب به دنبال ذره ای هوا لب میزند و نفسش بالا نیامده با صدای شیون و زاری مادرش میان نای‌اش پیچ خورده و به سینه اش باز می‌گردد.

صدای لخ لخ کردن دمپایی ها روی موزاییک‌ها اعصابش را کش می‌آورد و او حتی توان بلند کردن پاهایش را هم ندارد.
از سالن که فاصله می‌گیرند صداها هم کمتر می‌شود و بالاخره،نفس هایش کم جان بالا می‌آیند.
با ایستادن زن مامور از راه می‌ایستد.

– منتظر چی وایستادی؟برو صورت تو بشور بیا.

نگاهی به تابلوی سرویس بهداشتی می‌اندازد، با زانوانی سست قدم برمی‌دارد. پپ
از بوی تعفنی که در سرویس بهداشتی پیچیده دل و روده اش بهم می پیچد و حالش بهتر که هیچ بدتر می‌شود.

جلوی شیر آب می ایستد.
دستش را برای باز کردن شیرآب دراز می‌کند و با خراشیده شدن مچ دستش توسط دسبند فلزی دل ریش شده‌اش ضعف می‌رود.

قطره اشکی بی اجازه روی صورتش می‌چکد و او بی‌حس بدون این که حتی به آینه نگاهی بیاندازد، مشتش را پر از آب می کند و روی صورتش می پاشد.
خنکای آب را که به روی پوستش احساس می‌کند لرز به تن داغ نشسته اش می‌نشنید.

زن بی حوصله نگاهی به چهره زرد و بی‌حال دختر می‌اندازد.
حرکات آرام دخترک به طور اعصاب خوردکنی روی نِرو‌ش است.
آخر تاب نمی‌آورد و با تشر می گوید:

– بجنب. دخترجان الان صدات میزنن و تو هنوز اینجا برای من داری با ناز دست و صورت می‌شوری.

بی‌توجه باری دیگر مشتی آب به صورتش می پاشد و با بستن شیر برمی‌گردد به سمت زن که کنارش ایستاده بود.

دست زن بی هیچ حرفی بند بازویش می‌شود و دوباره او را به دنبال خود می‌کشد.
قدم هایش با شنیدن مویه های مادرش که هرچه به سالن انتظار دادگاه نزدیک تر می شدند واضح تر شنیده می‌شد سنگین‌تر می‌شوند.
آنقدر سنگین که ناگهان از راه می‌ایستد.
پاهایش یارای رفتنش نمی‌دهند و دلش فرار می‌خواهد.
با بیچارگی می‌خواهد عقب گرد کند که بازویش توسط زن کشیده می‌شود.

زن عاصی شده از دست دخترک می‌توپد:

– چیکار می‌کنی؟چرا وایستادی؟راه بیوفت ببینم!

درمانده لب های ترک خورده‌اش را برای گفتن واژه ای از هم باز می‌کند، اما صدایی شنیده نمی شود.

نگاهش به دخترک که بی صدا لب میزد ثانیه ای خیره شد و ترسیده بسم اللـ..هی می گوید.

– چی میگی تو؟ دختر جان راه بیوفت برای من دردسر درست نکن ها!

آرام تر ادامه می‌دهد:

– خدا دور کنه دختره زبونش بسته شده.
باعجله دخترک را به دنبال خود کشیده و به سمت سالن راه می‌افتاد.

عاصی شده از نداشتن صدایی برای حرف زدن، می خواهد راهی برای مقاومت پیدا کند که شاید لحظه ای دیر تر به آن سالن لعنتی برسند.
اما نیرویی برای مقابله با زن ندارد و ثانیه ای بعد مقلوب شده، دوباره دنبال زن راه می‌افتاد.
همین که پایش را در سالن می‌گذارد ناخوداگاه نگاهش به دنبال صدای مادرش می‌دود.

سالن آنقدر شلوغ است که لحظاتی طول می‌کشد در آن سروصداها، بتواند صدای گریه‌های آرام مادرش را تشخیص دهد.
بی توجه به سنگینی نگاه‌هایی که روحش را سلاخی می کردند سلانه سلانه به طرف مادرش قدم برمی‌دارد.

آخر، جگرش آتش گرفته برای دل سوخته ی مادرش.
چند قدمی نزدیک تر شده و نگاهش به ناگاه در چشمان به خون نشسته شوهر خاله اش قفل می‌شود.
مرد اندکی محزون و با دلسوزی،حال دختر را نگاه کرد و ناخوداگاه خودش را جلوی خواهر زنش می‌کشد تا دخترک از دیدرس نگاه مادرش در امان نگه دارد.
کم نبود داغ عزیز کرده ای که از دست داده بودند.

دخترک اما در دنیایی دیگر غرق بود.
نگاهش تنها پیراهن مشکی شوهر خاله اش را شکار کرد و ذهنش خاموش شده بود.
آنقدر محو در سیاهی پیراهن شده بود که اگر پایش به لبه ی صندلی ریلی خاکستری رنگ برخورد نمی‌کرد تا ساعت ها همچون آدمک هایی منگ، مات در سیاهی پیراهن می‌ماند.

هنوز روی صندلی جاگیر نشده بود که با صدای مردی که نامش را خطاب می‌کرد و به دنبالش کشیده شدن دستش، نگاه خشک شده اش از پیراهن مشکی مرد کنده با نفس هایی سنگین شده، از جایش بلند می‌شود.

– متهم،جانا ماندگار.اعلام حضور کنه تا ده دقیقه دیگه جلسه رسمی میشه.

واژه «متهم» در گوشش زنگ می‌خورد و گویی در سلول به سلول تنش ماندگار می‌شود.
او متهم بود.اما به چه جرمی؟خودش هم نمی‌داست!

با کمک زن به سالن کوچک دادگاه رفت و روی یکی از صندلی های ردیف اول نشست.
هق هق مادرش را می شنید و حتی جرئت بلند کردن سرش را هم نداشت.
صداهارا می‌شنید اما درکی از محیط اطرافش نداشت.
چشمانش هیچ چیزی را به غیر از لباس های مشکی نمی‌دید، و گوش‌هایش هم هیچ صدایی را غیر مویه های مادرش نمی‌شنید.

با صدای ضربه های چکش قاضی به روی میز که انگار مستقیم به روی جمجمه او کوبیده می‌شد‌.
نگاهش اول به چکش و بعد به صورت پرجبروت قاضی دوخته شد.

– متهم و به جایگاه بیارید.

گیج و منگ با زور بازوی زن مأمور از جایش بلند شد و به سمت قسمت کوچکی که توسط نرده هایی جدا شده بود رفت.
با کنار کشیده شدن دست زن گویی زیر پاهایش خالی شده باشد،به طرف پایین خم شد.
ناخوداگاه دستان لرزانش را بند نرده های مقابلش کرد.

نگاهش خیره به دستبند فلزی و صدای بلند مرد قاضی نشان در گوشش پیچید:

– متهم، جانا ماندگار.آیا شما دلیل یا مدرکی برای ارائه به دادگاه جهت دفاع از خود برعلیه اتهامات وارده بر شما مبنی بر علت درگیری و ضرب و شتم آقای آبان مجد،همراه مقتول آقای جاوید ماندگار و به قتل رساندن مقتول جاوید ماندگار توسط فرد شما دارید؟اگر بله،دادگاه تمایل بر شنیدن و مسند کردن دلایل و مدارک شما دارد.اگر نه،داداگاه مایل است اعترافات شما مبنی بر انگیزه شما جهت قتل مقتول جاوید ماندگار،که از قضی اخوی شما بوده را بشنود.همینطور شرح دادن ماجرا و آنچه که رخ داده توسط شخص شما که تنها شاهد و تنها مضنون ماجرا هستید نیز برای دادگاه واجب بوده و از شما تقضی میشود برای تکمیل پرونده با درستی و حسن نیت به دادگاه و ادارات مربوط همکاری لازم را به عمل آورید.

حرف های قاضی را می شنید، اما نمی‌توانست درک کند‌. چه می‌گوید؟
گویی کلمات معنای خودشان از دست داده بودند و او متوجه نمی‌شد.قاتل چه کسی بود؟
ضرب و شتم یعنی چه؟
و چرا واژه مقتول را پیشوند اسم جاویدش می کنند؟

اصلا این خزاعبلات چه بود که مردک پشت سر هم می‌بافت؟
لب هایش کش آمدند برای حرف زدن،می‌خواست بگوید: «آقا اگر می‌شود زیر دیپلم حرف بزنید.من تازه ترم اول دانشگاه هستم و از حرف های شما چیزی سر در نمیاورم.»
اما صدایش را گم کرده بود.
هرکاری کرد چیزی بگوید نتوانست.

در آخر در چشمان قاضی نگاه کرد و نمی‌داند چرا؟
شاید از ناتونی اش یا وضعیت مسخره اش بود که در جواب چشم های جدی و سوالی قاضی،با صدایی بلند زیر خنده زد و از شدت خنده روی زانوانش خم شد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود و بین خانواده‌ای قرار بگیرد که نابودی تنها بازمانده کهکشان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی

    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر شکل می‌گیرد. احساس و عشقی که می‌تواند مرهم برای زخم‌های

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
♡♡
♡♡
2 سال قبل

وویی
قش معلومه رمانت از اون دسته رمان هایی عه که آدم حاضره هر کاری بکنه که ادامش رو بخونه🥲ایشالا که موفق باشی.همینجوری عالی برو جلو👏🏻💪🏻

R
R
2 سال قبل

فاطمه جون
هر روز پارت گذاری داری ‌؟

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x