رمان الفبای سکوت پارت 15 - رمان دونی

تینا دستش را روی پای شیرین و گذاشت و شیرین با دیدن صورت قرمز شده از عصبانیت نامی خان مداخله کرد و رو به تارخ گفت:
_ تارخ مادر…کوتاه بیا…

تارخ از جایش برخاست. نگاه محکمش را روی صورت قرمز شده‌ی نامی خان قفل کرد.
_ بهشون بگو اگه تارخ نامدار نبود‌ این عمارت رو سر کل اعضای خانواده‌ت خراب می‌شد. منم که این سقف رو نگه داشتم. منم که سنگینی بار این سقف رو به دوش می‌کشم. پس خودم تعیین می‌کنم کی کجا باشه.
ناراحتین؟ من از شما ناراحت ترم‌. می‌تونیم همه جوره قطع ارتباط کنیم. این بزرگترین آرزوی منه.

نگاهش را سمت سارا چرخاند. انگشتش را جلوی صورت سارا تکان داد.
_ و اما جنابعالی…سارا به پر و پای من نپیچ…من مار خوردم افعی شدم. برام مهم نیست تو ذهنت پدرت نامی خانه و اراده کنه منو از صفحه‌ی روزگار محو می‌کنه. برا من هیچی مهم نیست. اما برای تو باید باشه. چون بخوای به شیرین و تینا بی احترامی کنی همینایی که داری رو هم ازت می‌گیرم اونوقت می‌خوام ببینم کی جلومو می‌گیره؟ قسم می‌خورم پدرت هم نتونه جلوم وایسته.

قبل از این که از عمارت به حیاط برود به سمت نامی خان چرخید.
_ دخترت رو ملتفت کن جناب محمود نامدار. بار آخره جلوی من نیش و کنایه می‌زنه.

سارا منتظر بود تا پدرش تارخ را بخاطر لحن گستاخانه‌اش توبیخ کند، همان کاری که در برابر همه انجام می‌داد اما در کمال بهت و ناباوری نامی خان با اقتدار زمزمه کرد:
_ سارا منظوری نداشت. برو حیاط تا شام حاضر می‌شه یه هوایی عوض کن. قول می‌دم این بحثا تکرار نشن دیگه!
علی با غصه و در سکوت به رفتن تارخ نگاه کرد. متوجه بود که برخلاف اینکه صدای تارخ بالا نرفته بود، اما عصبی و ناراحت بود و نباید پیش او می‌رفت.

خشمگین از اینکه سارا تارخ را ناراحت کرده است نگاهش کرد.
_ از دا…داش تا..روح عذرخوا…هی…کن.

نامی خان لبخندی به روی علی زد.
_ عذر خواهی می‌کنه علی جان.

سارا خواست دهان باز کند که نامی خان دستش را بالا آورد.
_ کاری که علی گفت رو می‌کنی. سر میز شام و جلوی همه.

باد سارا خوابید. بهرام با ترس زمزمه کرد:
_ آقاجون قضیه‌ی اون وام‌…

نامی خان با اخم حرفش را قطع کرد.
_ بهرام بشنوم رو حرف تارخ حرف زدی نمی‌ذارم دیگه نزدیک خاندان نامدار شی‌. خوب حواست رو جمع کن اینقدر هم دردسر درست نکن برای ما.

بهرام به گفتن چشمی بسنده کرد.

نامی خان عصایش را روی زمین زد تا خدمتکار های خانه گوش به زنگ باشند و بعد بلند گفت:
_ برای تارخ یه دمنوش ببرین. تو حیاطه.

لاله که به در آشپزخانه تکیه داده و گوش تیز کرده بود تا از دعوای سارا و تارخ سر در بیاورد با شنیدن صدای بلند نامی خان ترسید و به سرعت از جایش پرید.

مادرش راحله که در آشپزخانه کنار گلی نشسته بود با تعجب پرسید:
_ وا دختر چت شد یهو؟

لاله مضطرب دستی به تونیکش کشید.
_ هیچی…گلی خانم دمنوش رو درست کنین بدین من می‌برمش…

گلی که اکثر کار پخت و پز و نظافت آشپزخانه را به عهده داشت با تردید گفت:
_ لاله خیلی عصبیه ها…می‌خوای خودم ببرم.

لاله سرش را به چپ و راست تکان داد.
_ نه. نگران نباشین.

گلی نگاه معناداری به راحله انداخت و بعد از اینکه دمنوش را آماده کرد با شک و تا حدودی تعجب لیوان دمنوش را به دست لاله سپرد.
بنظرش رفتار های لاله خیلی عجیب و غریب بودند. قبل تر ها دوست نداشت حتی نزدیک تارخ شود و حالا داوطلبانه برای او دمنوش می‌برد.

شانه بالا انداخت و متعجب به رفتن لاله خیره شد.
در این عمارت همه چیز عجیب و غریب بود!

لاله وقتی به حیاط رسید متوجه شد که تارخ روی پله های ورودی نشسته و در حال سیگار کشیدن است.
آب دهانش را قورت و با ترس به او نزدیک شد.

تارخ با شنیدن صدای قدم هایش سرش را به سمت او چرخاند و با دیدن لاله اخم هایش را در هم کشید.
_ چیه؟ تو چی می‌خوای؟

لاله مضطرب سینی دستش را به طرفش دراز کرد.
_ نامی خان گفتن براتون دمنوش بیارم.

تارخ سر تکان داد. دست دراز کرد و لیوان دمنوش را برداشت و در برابر چشمان حیرت زده‌ی لاله محتویات آن را روی زمین ریخت.
لیوان خالی را به سمت لاله دراز کرد و در حالیکه نگاهش به رو به رویش بود غرید:
_ بفرما… حالا می‌تونی رفع زحمت کنی.

لاله با ترس لیوان را گرفت و به سختی زمزمه کرد:
_ آقا تارخ…حالتون خوبه؟

تارخ سرش را چرخاند و نگاه بی انعطافش را به صورت مضطرب لاله دوخت.
_ نه خوب نیستم. تو می‌تونی خوبم کنی؟

لاله شوکه نگاهش کرد‌.‌ وقتی سارا که دختر نامی خان بود جرات نداشت جلوی این مرد حرف اضافه‌ای بزند تکلیف او روشن تر از هر چیز دیگری بود. از سوال عجیب تارخ دستپاچه شد. نه می‌توانست جوابش را دهد و نه می‌توانست فرار کند.

وقتی تارخ از جایش بلند شد لاله بی اختیار یک قدم به عقب برداشت.
تارخ پک عمیقی به سیگارش زد و فیلتر آن را روی زمین انداخت و زیر پایش له کرد. دود سیگار را از ریه هایش بیرون فرستاد و خیره به چشمان مضطرب لاله گفت:
_ چرا نطقت کور شد؟ جوابمو بده. بلدی حالمو خوب کنی؟

لاله با ترس آب دهانش را قورت داد.
_ من متوجه منظورتون نمی‌شم آقا تارخ.

تارخ پوزخندی زد.
_ وقتی متوجه منظور کسی نمی‌شی مدام مزاحمش نشو فهمیدی؟

لاله سرش را پایین انداخت و زمزمه کرد:
_ من فقط خواسته‌ی نامی خان رو اجرا کردم. نمی‌خواستم مزاحمتون شم…

تارخ بی پروا دستش را زیر چانه‌ی او برد و مجبورش کرد سرش را بالا بیاورد. لاله مثل برق گرفته ها نگاهش کرد.
به محض اینکه نگاهش در نگاه ترسناک تارخ قفل شد او تهدید وار گفت:
_ لاله بار آخرته منو خر فرض می‌کنی خب؟
دستش را از زیر چانه‌ی او برداشت و غرید:
_ تو این عمارت خراب شده هزار تا خدمتکار هست. جنابعالی وظیفه‌‌ت مراقبت کردن از علیه نه پلکیدن دور و بر من و زور زدن واسه جلب توجه‌م!

لاله یخ بست. شوکه به تارخ خیره شد. این حجم از رک بودن از تارخ نامدار بعید نبود، اما او هیچ وقت خودش را برای چنین برخورد تحقیر آمیزی آماده نکرده بود.

تارخ با جدیت به حرف هایش ادامه داد:
_ من نمی‌فهمم تو ذهنت داره چی می‌گذره‌. قبلا از این توجه ها نسبت به من نداشتی حالا زده به سرت یا چی خبر ندارم، اما این مسخره بازیارو تمومش کن. مراقب باش چطوری به من نگاه می‌کنی. اون توهمی که از من تو ذهنت ساختی رو دور بنداز دختر جون. من نه به درد توجه می‌خورم نه دوست داشتن کسی.
پورخندی زد.
_ اونقدر تجربه دارم که بفهمم رفتارات منظور داره، اما یه نصیحتی می‌کنم که امیدوارم یادت نره هیچ وقت.
انگشت اشاره‌اش را در هوا تکان داد.
_می‌خوای آسیب نبینی تو زندگیت از من دور بمون.
نزدیک شدنت به من مساوی با تباه شدنت.
تارخ به نگاه محکمش ادامه داد و دید که دخترک به حدی شوکه و ناباور است که حتی توان تکان خوردن ندارد.
یک ترس ناشناخته هم در ته چشمانش هویدا بود که حس می‌کرد بخاطر لحن تند و بی انعطافش بوده است.‌
دیدن چنین ترس هایی برایش دور از انتظار نبود. تقریبا تمام اهالی عمارت به نوعی از او حساب می‌بردند.
اخم هایش را در هم پیچید و تلخ گفت:
_ مرخصی.

لاله بی هیچ حرفی چرخید تا به داخل عمارت برود، اما تارخ با یادآوری مسئله‌ای مانعش شد.
_ واستا…

لاله مثل یک بره‌ای مطیع اطلاعت کرد. ایستاد، اما به سمت تارخ نچرخید.
_ اون روز وقتی با مهران علی رو برده بودین دندان پزشکی دقیقا چی شد؟

لاله با صدایی ضعیف جواب داد:
_ علی ترسیده بود…آقا مهران اولش سعی کرد راضیش کنه، اما بخاطر لجبازی علی عصبی شد و…
تارخ میان حرفش پرید. اگر بقیه‌ی ماجرا را با جزئیاتش می‌فهمید مهران را زنده به گور می‌کرد.
_ خیلی خب. فهمیدم. برو تو.
لاله باز هم بی چون و چرا اطلاعت کرد و به عمارت رفت.

بعد از رفتن لاله تارخ سیگار جدیدی روشن کرد و با آرش تماس گرفت.
وقتی صدای ظریف یک زن در گوشش پیچید با افسوس چشمانش را بست و غرید:
_ گوشی رو بده آرش…
زن با تعجب و شگفتی جواب داد:
_ وا…چه بداخلاق! آرش جان…گوشی…با تو کار دارن… هر کیه اعصابش خیلی خرابه.

تارخ گوشی را از گوشش فاصله داد و غرید:
_ خاک تو سرت آرش!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش در اون جا استخدام بشه و در این بین فرصت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان می تراود مهتاب

    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و برای همین از لج اون با برادر شایان .شروین ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار

    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در عوضش… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
طناز
طناز
2 سال قبل

لطفا به یجا برسون خب یادمون می‌ره چی خوندیم 🧘🤦🏻

گمشده در جنگل متن ها
گمشده در جنگل متن ها
2 سال قبل

سلام عزیزم
چون رمان تازه شروع شده بنظرم پارت های بیشتر و طولانی تری بزار که مفهومی و ارائه بده نه فقط یکسری اخلاقیات تارخ و برای بار چندم تکرار کردن
و سعی کن همین ابتدا تلنگری به گذشته عجیب و غریب تارخ بزنی
که خواننده دلیلی برای ادامه دادن داشته باشه

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x