تردید را کنار گذاشتم.
با این که گفته بود اما سر و صدای طبقه ی پایین استرسم را بیشتر می کرد.
خانه ی حاج فیضی و این ماجراها!…
من آن ها را نابود کرده بودم اما جواب پس دادن به بقیه آسان تر از جواب پس دادن به خودم بود.
به جای رفتن از پنجره در را باز کردم و از روی نرده سرک کشیدم.
کسی این سوی راهرو نبود.
در خر پشته را با سر و صدا باز کردم و بیرون رفتم.
به جای استفاده از نردبان می خواست بپرد!
– مهراب!
سریع سر چرخاند. نگاهش به پنجره ی اتاق خشک شده بود.
– اومدی؟
با تکان دادن سرم دست دراز کرد.
– بیا بفرستمت پایین.
توپ و تشر او و سنگینی لباس پایین رفتنم را دشوار می کرد اما بالاخره از سر گذراندم.
حالا سر و صداهای خانه ی حاج فیضی پشت سر مانده بود و من وسط حیاط زینب سادات انتظار مهراب را می کشیدم.
چند پله ی آخر نردبان را پرید و کنارم ایستاد.
– بزن بریم.
باورم نمی شد چند ساعت پیش در اتاق عقد برای زشتی لباس عروسم در دلم غر می زدم و حالا همان لباس را در خاک و خُل می کشاندم که بتوانم فرار کنم.
در را باز کرد و سرکی به اطراف کشید.
در کوچه ی پشتی سر و صدا هنوز پا برجا بود و خلوت این خانه ها از صدقه سری عروسی پسر حاجی محله بود که به لطف من بهم خورد.
– بیا جلو دیگه!
سوت بلندش راننده ی آژانس را به خودش آورد.
– سایز بالا تنهت کوچیک تر شده، اگه تا این حد دقتم برات کافیه بپوشون سر و سینه ی سگ مصبتو یارو رسید!
با هر تکان ماشین او نزدیک تر می شد و من بعد از آن نگاه داغش سعی در دوری کردن داشتم. لااقل امشب آن هم وقتی مستی در سرش بود و هیچ محرمیتی بینمان نبود.
– حاجی چشمات ضعیفه؟
فقط من آن لحن خونسردش را می شناختم.
با بالا آمدن سرم راننده نگاه از آینه برداشت.
– چطور؟
کنارم کشید و از بین دو صندلی سرش را جلو کشید.
– اینجا پیست اسب سواری نیس که هر دست انداز و مانه می بینی و می پری، غلاف کن، نگاتو بدوز به جلوت!
مرد سری با تاسف تکان داد.
– چی می گی پسر ادب داشته باش!
نچی کرد و دستش را با حرص روی شانه اش کوبید.
– نشد دیگه عمو، منو نگاه کن این دختری که باهامه، عروسه ورداشتم از مجلسش فرار کردم داماد اگه گردنش نشکسته برادرم بوده ولی نذار شب دومادیم پام به بازداشتگاه باز شه نگاتو بنداز جلو که گردنت نشکنه!
مرد سکوت کردن را ترجیح داد و به جای او من به لرزه افتادم.
مهراب همین بود. همین قدر کله خراب و بی مراعات.
بی هدف سومین چهارراه را رد کرده بودیم که راننده بالاخره به حرف آمد.
– کجا ببرمتون پسر ناخلف حاج آقا فیضی!
پس او را می شناخت.
سرش را از روی گوشی بلند کرد.
– تا ساعت دوازده خیابونا رو چرخ بزن.
مرد شاکی شد.
– یعنی چی پسر مگه علاف توام؟ اگه چیزی نمی گم حرمت پدرتو دارما!
جا به جا شد.
– کرایه تو می گیری عمو داغ نکن دوبله حساب می کنم باهات.
کار هر کس نبود حریف زبان او شدن.
بالاخره گوشی را در جیبش چپاند و دست روی صندلی انداخت.
– خب!
دست از کندن لاک هایم کشیدم.
– خب؟
خندید و من دلم رفت برای پسری که دو سال تمام در خواب هایم نیز اخم داشت.
– ذوق چی می کنی؟
خوبت شد خودتو آواره کردی؟
اگر ضد حال نمی زد که مهراب نبود.
لب برچیدم:
– چرا یجور رفتار می کنی که انگار از بودن پیشم ناراحتی؟
سرش را کنار گوشم کشید.
– جمع کن لب و لوچه رو!
با حرص نفسم را بیرون دادم.
– اه!
صدای دندان قروچه اش را می شنیدم. الان بود که قاطی کند…
دست مشت شده اش که بالا آمد به صندلی چسبیدم.
از او نترسیدن کار هر کسی نبود و این را به هیچ عنوان غلو نمی کردم.
با سر دو انگشت لبه های کاپشنش را گرفت و به هم نزدیک کرد.
– عمو برو طرف های مولوی…
از قصد مولوی را انتخاب کرده بود.
آن جا پر بود از خاطرات اندک روزهایی که با هم داشتیم.
شیرینی استرسی که او را از زیر چشم می پاییدم هنوز زیر زبانم بود.
وقتی که با بار خریدهای زیاد به عشق دیدن او تا مولوی می آمدم و هر بار او با کلی اخم و تخم بدرقه ام می کرد.
” کجا نگاه می کنی ور پریده بجنب بریم دیر شد.”
” چی داره این خیابون طول و دراز که هر بار منو تا اینجا می کشونی؟ ”
صدای تشر های عمه در گوشم زنگ می خورد.
یاد آن روزها هنوز زنده بود.
من هر کدام از آن روز ها را هفته ها زندگی کرده بودم تا این بی معرفت بیاید.
شب بود و خیابان ها خلوت.
با توقف ماشین راننده با تعلل در را باز کرد و پیاده شد.
– چی می گفتی؟
کلاهی که موهایم را پوشانده بود روی گوشم هایم کشیدم.
به جز چند طره روی صورتم ردی از فرفری های درشتم نبود و او حریصانه به دنبالشان می گشت.
– از این که پیشتم ناراحتی؟
جواب نداد. مطمئن بودم اگر تا صبح هم نگاهش نمی کردم حرفی نمی زد.
سرم را بالا کشیدم.
سوالم را فراموش کرده و با دلتنگی چهره ی مردانه اش را نگاه می کردم.
زخم روی پیشانی اش که تا کنار ابرو خط گرفته بود. چشمان قهوه ای تیره اش را که حالا به سیاهی می زد.
ته ریش کم و بینی شکسته اش…
سر هم که می کردم هیچ چیزی نداشت که مانند رمان و قصه ها به چشم بیاید اما برای من همین چهره ی ساده دنیایی بود.
– یبار بهت گفتم برا من نباشی تا عمر داری دختر خونه بابات می مونی نگفتم؟
بی آن که چشم از چهره اش بردارم جواب دادم:
– گفتی…
دست دیگرش را روی صندلی شاگرد گذاشت و شانه های پنهش به جلو خم شد.
– پس داشتی چه غلطی می کردی امشب؟
زیر قول و قرارات با مهراب می زدی چشم طلایی؟
مهراب
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلومممم
پارت بعد رو کی میزاری
ممنوننن
گذاشتم
سلومممم
پارت بعد رو کی میزاری
فاطمه جان من اگه یک رمان رو درخواست کنم میزاری ؟ میگن تو تلگرام پارت گذاری میشه من خودم تلگرام ندارم میتونی اینجا پارت گذاری کنی؟ اسمش هم زاده خون هستش نگاه کن تا یک جاهاییش رو اگه بری پی دی افش رو دانلود کنی گذاشته داخلش از اونجا به بعدش رو بزار اگر درخواستی رو قبول میکنی
همون که دو جلدیه؟؟؟ اسم نویسندش چیه؟؟؟
وای کراشیه واسه خودش ها ؟😍
آرمین از خودمه نقشه کشی الکی نکنید
فقط من موندم کجای مهراب ساده هست دختره خره
ببیییین اول من گفتممممم
بچه ها آرمین واس کدوم رمانع؟
آها… گرفتم… کامنتای پایینو نخونده بودم… ایشالا قراره اضافه شن ب کراشا…
خانما چ خبره…. همه یکی صاحب شدین… مام ک بوق
😂😂🤣تو ببین من تا به حال کراش نزدم دارم برا اولین بار تجربه میکنم زد حال نزن
خیلی نازه مهراب….
حسودیم شد… برا ترمه
😂😂😂
ترمه. کیه باید بگی سولومون ماچ😘❤️
آ.. ببخشید سولومون… حسودیم شد… با این شوهر جنتلمن
هعیی خدایا از این آدم های سسسااااددههه نسیب دختر عمه منم بکنم هی میاد عکس به من نشون میده میگه این چقدر خوشگل جذابه خوشتیپه میبینن من مثل خودش ذوق نمیکنم بهم فوحش میده
💔😂
چه با حال حرف میزنه مهراب 😍😍رمانشو دوست دارم ممنون فاطمه جان که رمانهای قشنگی میزاری برامون😘😘😍😍
قربونت عزیزم😘❤️
خخاااککک بر سر این دختره کنم عکس مهراب رو گذاشتی بعد این میگه مثل تو زمان نیییسستتتت ؟ واقعا خاک تو سرش مردم خودشون رو میکشم با همچین قیافه ها ازدواج کنن بعد این میگه خاص نیست 😒
وای کراشیه واسه خودش ها ؟😍
آرمین از خودمه نقشه کشی الکی نکنید
فقط من موندم کجای مهراب ساده هست دختره خره
تازه خوندمش ولی واقعا برام جذاب بود
خدایا مهراب و البته عماد و آراد یه چی دیگه ای برای خودشون هستن خدایی نمیدونم ازشون پیدا نمیشه ؟؟!!!😂😂
عه عه به این آقای جذاب میگه ساده؟🤧😐
بزنم تو کلت نصف شب آخه دختر!
(اسم این آقای جذاب و کسی میدونههه)
نچ نچ
مهرابه دیگه
نمیدونم چرا مهراب به دلم ننشست
عمادکجا
تارخ کجا این کجاااااا
تارخ مال کدوم رمان هست ؟؟؟؟
اسم رمان چیه؟؟؟؟
الفبای سکوت
یکی ب من بگه عماد مال کدوم رمانهههه
این مهرابم بدتیکه ای هیی کراش جدید
گلاویژ مهشی سولومون😘❤️
اهاارمان گلاویژ گذاشتم کامل تموم بشه بعد برم سراغش😂
رمان گلاویژ😂
وای فکر کنم تو مشکل بینایی داری؟ آخه کجای مهراب سادس .😕😁
راستی این ارمین کیه تو چه رمانیه؟
هنوز نذاشتمش قراره در آینده آرمین و ساواشم داشته باشیم😎😂
فاطی دورت بگردم میخای جوون مرگمون کنی😂هنیطوریش معتاد رمانم اگه آرمین و ساواشی ک میگی بهش اضافه بشه من رسما میمیرم
😂😂😂
تازه تابستون براتون بیشتر میزارم درس و مدرستون تموم شه😉😂
آرمین مال من از همین الان گفته باشم 😎
تو خودت ناموس نداری چشم دوختی ب ناموس بقیه؟
ببا سولي جان ت که عمادو مهرابو واس خودت بردی.. ارمینم هنو نیومده میخای؟
فیلا مهری جانو بچسب تا این دختره مو فرفری ازت نگرفته.. ارمین با من.. 😉😌
تو خودت پدر برادر نداری مزاحم پسر مردم میشی؟ برا خواهر منش خدا نگهش داره وقتی آرمین برای شما پس نقی هم برا من 😂😂😂
اوک آرمین ماله من نقس هم واس شما.. فقط دورش به حصار بکش تا سولومون جان نبردتش😂😉
نقی
فاطمه من میدونم تا ما رو کور نکونی که ولکن نیستی با این رمان های خوشکلت 😂😂
😂😂😂
ساواش چ رمانیه
ماتیک
بکی جواب منو بده .
دادم که نخوندی؟😕
آرمین هنوز رمانشو نذاشتم
فاطی میشه منم یه رمان توی همین کامنتای رمان گلاویژ بزارم؟لطفا مثلا هر سه چار روز یه پارت فقط میخوام ببینم نظرات بقیه چین؟🥺💜
مگه مینویسی؟؟ارع بزار فک نکنم مشکلی باشه
ن ولش کن هنوز موضوع جالبی پیدا نکردم🤥💔
خسته نباشی😂
سولومون اسم رمانت چیه خواهر؟!!چه ژانریه؟! از کی منتشرش میکنی؟! چقد سوال پرسیدم😁😂
خوشتیپوووو😂😂❤
فاطی فاطی مه الان چکا کنم
وایییی
اگ قراره رمان لاوندر رو بزاری خب ارمینم است رمان ماتیک هم ساواشـه من چکا کنم الان💔😐
عماد ک خط خورد…😏
آره همرو بزار تو لیست فعلا😕😂
اونا رو نیمکت ذخیرن
فاطی رمان آروماتیکم میخای بذاری؟ 😍
من یه تیکشو خوندم خیلییی داستانش قشنگهه
عه باشه اونم میزاریم تو لیست
😍❤️❤️
عسل پیدا نکردم اسمش همینه؟؟؟
اههههه.. نه سورییی.. اسنش انتریک هه.. با یمی از ترکیبات شیمی اشتب گرفتمش 😂💔🙂😪.. ای خدا.
اره تا جایی که میدونم اسمش انتریکه.. ولی بزنی تو گوگل در نمیاد لینکش خصوصیه..
رمانش خیلی جالبه..
ولی ساواش که میگ اسم رمانش چیه
اسمش *
یکی**
رمان ماتیک
بابا سولومون جان بس کن😂💔همه رو جارو کردی دخترای دیگه بدون کراش موندن اونارو بزار برای بقیه مهراب و عماد کافین دیگه😒😁😂
یه بار دلسوز منی یه بار مدافع دخترای دیگه اینو باید بدونی الیییییی ک من هیچ چیزمو با بقیه تققسیم نمیییکنم نه توورو نه ارمینو ن ساواشو ن مهرابو🤨❤️
قربونت برم😂❤خب گناه دارن طفلکیا همه پسر خوشتیپا رو جارو کردی گناه دارن
تو مهرابو باش.. ارمین ماله من.. ساواشم یکی میبرتش
عر میگما ای مهراب نمیشه برای خومون پیدا بشع؟؟؟😂😐
پسرای این دروهو زمونه ناموصا حرف قشنگ ک میزنن دلت وخاد عق بزنی😑😑😂
پیدا میشه😂
وا خدا انگا همه غیرتیا و خوشتیپا نسیب منه اون از عماد این از مهراب تازه قراره ساواش و ارمینم بیاد😘❤️❤️❤️❤️😘😘😘
😂😂
اوووووه… مهراب چ نازه….
خوشبحال ترمه….
سالومون جان عزیزم از خیر این مهراب بگذر
بیا بگذر دخترا بی کراش نمونن این به نام منه🤣😂😅
بابا پسر هارو ول کنید
مثل توی این رمان ها دیگه وجود ندارن همراه دایناسور ها منقرض شد دیگه نیستن الکی عمرتون رو تلف میکنید خودتون رو بچسبید از من یاد بگیرید من خودم بیست سالمه مرد جماعت جرعت نمیکنه نزدیکم بشه نزدیک بشه تیکه بزرگش گوششه
مهراب چقققققد خوشتیپههههه❤️😘🥲
انگار اولی شدم🥲😂
خیر عزیزم😂
ن جونم اولی خودمم غزلی سولومون😘❤️😁