رمان تارگت پارت 100 - رمان دونی

 

واسه همین وقتی که شماره اش و گرفتم و بعد از کلی بوق آزادی که خورد جواب نداد بی خیالش شدم و تماس بعدی و موکول کردم به یکی دو ساعت دیگه.. یا می شد حتی صبر کنم تا خودش زنگ بزنه.
پیگیری بیش از حد این توهم و براش به وجود می آورد که اول و آخر اونی که تو هرکاری پیشقدم می شه منم و اون وظیفه ای برای جلو اومدن نداره..
ولی حالا خیلی دلم می خواست بدونم اگه حرکتی از من ندید.. چیکار می کنه واسه تداوم این رابطه.. شاید زود بود ولی خب.. حداقل از همین اول تکلیفم باهاش روشن می شد!
با این فکر.. حتی می تونستم تو دورهمی دوست کوروش شرکت کنم.. ترس از دائمی شدن اون عادت انقدری زیاد بود که بخوام برای خلاص شدن ازش و رسیدن به این باور که این رابطه بیشتر از درین روی خودم تاثیر نذاشته.. هر کاری بکنم و این دورهمی که شک نداشتم مختلط برگزار می شه.. یکی از همین کارا بود که می تونست یه ریکاوری هم تلقی بشه!
واسه همین دیگه مکث نکردم.. گوشیم و برداشتم و در جواب پیام آخر کوروش نوشتم:
«ساعت و لوکیشن و برام بفرست..»
×××××
برای چندمین بار.. یا شایدم چند صدمین بار نگاهم و از گوشیم که رو همون میز آرایشم گذاشته بودمش تا به محض روشن شن صفحه ببینمش.. گرفتم و زل زدم به صورت خودم که بعد از یک ساعت تلاش هنوز تو مرحله کرم پودر زدن مونده بود و دستم به سمت هیچ کدوم از وسایل آرایشم دراز نشد!
اینکه از صبح تا همین الآن که شیش غروب بود.. فقط یه تماس از میران داشتم که طبق توصیه آفرین بهش جواب ندادم.. هم می تونست باعث خوشحالی باشه چون زنگ زدن پشت سر همش و جواب ندادن من.. کار و واسه دروغی که بعداً می خواستم بهش بگم سخت می کرد.. هم می تونست باعث ترس و استرسم بشه.
نکنه مثل اون شب.. بلایی سرش اومده بود و انتظار داشت که من با زنگ زدن جویای حالش بشم و بفهمم تو چه وضعیتیه؟
در اون صورت دیگه حتی روم نمی شد یه بهانه دم دستی مثل پریود شدن و به زبون بیارم و بی خبری چند ساعته ام و باهاش توجیه کنم!
ولی خب.. امیدوار بودم که صرف نظر از هر بهونه ای که می خواستم براش بتراشم.. درکم کنه که یه امروز و می خواستم مال خودم باشم و به بدبختی هام فکر کنم.
جدا از این خواستگاری مسخره که توش هیچ نقشی به جز یه مجسمه بی اختیار نداشتم.. امروز انقدر بی حوصله بودم که حتی به آسایشگاه هم سر نزدم واسه دیدن مامانم..

چون باید تو شرایطی می رفتم که حال خودم خوب باشه و بتونم یه تاثیر مثبتی توی روحیه اون زن بذارم.. نه مثل امروز که حس می کردم دنیا برام به آخر رسیده..
این حس وقتی شدید تر می شد که به یکی دو ساعت بعد فکر می کردم.. درست اون زمانی که مجبور می شدم با اون آدم ندیده و نشناخته تو یه اتاق برم و باهاش از ملاک هایی که حتی بهشون فکرم نکرده بودم حرف بزنم و شنونده حرفای اون باشم!
با صدای ضربه هایی که به در خورد و خیلی سریع فهمیدم زن داییه چون همیشه فقط اون بود که این شکلی با در کشتی می گرفت.. از فکر و خیال در اومدم و بلند شدم..
تو راه.. قبلِ باز کردن در با خودم حدس زدم به محض دیدنم چی می خواد بگه.. مطمئناً می گفت:
«درین جان! تو که هنوز حاضر نشدی!»
در و که باز کردم نگاه زن دایی تو صورتم چرخید و خیلی سریع حدسم و به یقین تبدیل کرد:
– ای بابا! درین جان؟ چرا هنوز حاضر نشدی؟
بی حوصله از جلوی در کنار رفتم چون با درآوردن دمپایی هاش نشون می داد که قصد داخل اومدن داره و حین رفتن سمت اتاقم جواب دادم:
– دارم حاضر می شم.. دیر نمی شه!
– دیر که نمی شه.. ولی زودتر حاضر بشی بهترم هست.. استرست کمتر می شه!
اهمیتی بهش ندادم و نشستم رو صندلی واسه ادامه آرایشم.. حتی برام مهم نبود که بفهمم واسه چی اومده چون خیلی زود خودش می گفت!
هرچند که از مرحله گفتن رد شد و یه راست رفت سراغ عمل کردن و به خودم که اومدم دیدم در کمد لباسام و باز کرده و وایستاده جلوش!
«خدایا.. یه امروز و به من صبر بده که بتونم همه رفتارای آدمای دور و برم و تحمل کنم. خواهش می کنم ازت! نذار با عصبانیت لحظه ایم همه چی خراب بشه!»
– چی می خوای بپوشی درین جان؟!
عجیب بود که حتی بهش فکرم نکرده بودم چون هیچ انگیزه ای نداشتم و اصلاً برام مهم نبود که بخوام جلوی چشم اون آدمای غریبه و ناشناس خوش تیپ و برازنده ظاهر بشم..
با همون بی انگیزگی هم جواب دادم:
– همون تونیک شلواره که جلوی دستتونه!
زن داییم با تعجب چوب لباسی رو از رگال درآورد و با چشمای گرد شده از تو آینه زل زد بهم..
– این؟ مگه می خوای بری پیک نیک؟!
تو دلم گفتم نه می خوام برم این سیرکی که شما راه انداختید و منم مثل یه شیر باید از تو حلقه آتیش رد بشم تا بقیه برام کف بزنن و بتونم رضایتشون و جلب کنم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان

  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام میده و حالا برای گرفتن مجوز محتاج آریا شده تصمیم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلا pdf از خاطره خزایی

  خلاصه رمان:       طلا دکتر معروف و پولداری که دلش گیر لات محل پایین شهری میشه… مردی با غیرت و پهلوون که حساسیتش زبون زد همه اس و سرکشی های طلا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات میجنگه و زندگی سختی که با امیر داره رو تحمل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه دل pdf از miss_قرجه لو

    نام رمان:شاه دل نویسنده: miss_قرجه لو   مقدمه: همه چیز از همان جایی شروع شد که خنده هایش مرا کشت..از همان جایی که سردرد هایم تنها در آغوشش تسکین می یافت‌‌..از همان جایی که صدا کردنش بهانه ای بود برای جانم شنیدن..حس زیبا و شیرینی بود..عشق را میگویم،همان عشق افسانه ای..کاری با کسی ندارم از کل دنیا تنها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این دفعه نوبت ناز بود که اومده بود انتقام بگیره و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور

  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره . دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hadis
Hadis
2 سال قبل

نویسنده چرا جلو نمیره همش تکراریه الان سه ماهه میران میخواد نقششو جلو ببره ولی هنو هیچی نشده

ستایش
ستایش
2 سال قبل

خیلییییی کم بودددد خیلی خیلی خیلی

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x