اگه از این مطمئن نبودم که توی اون ساختمون خراب شده ای که فقط محل زندگی درین و خانواده داییش بود.. دختر دیگه ای که دم بخت باشه و واسه اش خواستگار بیاد زندگی نمی کرد.. مسلماً به خودم اجازه نمی دادم که اقدامی کنم.. نه تا وقتی که از زبون خود درین نشنیدم و مطمئن نشدم ولی حالا.. اون دختر احمق که نمی دونستم با چه ذهنیتی همچین نقشه مسخره ای چیده بود که مثلاً من از هیچ طریق در جریان این مراسم قرار نگیرم.. باید نتیجه این پنهون کاریش و می دید.. اونم به سبک و شیوه خودم!
دیگه وقتش بود یه وجهه جدید از میران و بهش نشون می دادم.. البته.. یه وجهه از میران واقعی رو!
*
چند دقیقه ای بود که ماشین و سر کوچه اشون نگه داشته بودم.. همونجایی که همیشه درین و پیاده می کردم و هیچ وقت از اون چند باری که رسوندمش فکر نمی کردم یه روزی با این حجم از عصبانیت اینجا قرار بگیرم.. حداقل نه تا چند ماه آینده!
ولی این دختر قابلیت های مخفی زیادی و تو خودش جا داده بود که من رفته رفته داشتم باهاشون آشنا می شدم و نمی دونستم تا کجا از پس تحمل کردنش برمیام!
حالا که تا اینجا اومده بودم.. نمی دونستم باید چیکار کنم.. تمام طول مسیر فکرم درگیر بود واسه پیدا کردن یه راه حل که چیزی به نظرم نرسید جز یه راهی که زیادی پردردسر بود و من نمی دونستم لزومی داره واسه همچین چیزی تا این مرحله پیش برم یا نه!
می تونستم طبق همون نقشه قبلی عمل کنم.. یکی از آدمای رحیم و بفرستم و به یه بهونه ای درین و تا دم در بکشم بیرون و فقط خودم و بهش نشون بدم.. بعدش خودش حساب کار دستش می اومد!
ولی نه.. اوجوری دلم خنک نمی شد و چیزی هم تغییر نمی کرد.. دوباره برمی گشت بالا و به ادامه مراسم خواستگاریش می رسید!
فقط چند دقیقه فکر کردن به اینکه الآن درین جلوی اون خواستگار دیوثش نشسته و داره درباره ملاک و معیارهای مورد نظر همسر آینده اش حرف می زنه و اون مرتیکه عوضی هم به طور قطع به یقین داره زیرزیرکی تن و بدنش و دید می زنه.. کافی بود تا خطر و دردسر و به جون بخرم و وارد عمل شم!
چند بار چراغ زدم تا رحیم از ماشینی که جلوی ماشین من پارک شده بود پیاده شد و سریع اومد سمتم.. شیشه رو که کشیدم پایین سرش و خم کرد و گفت:
– جانم آقا؟
– گفتی ماشینشون همون دویست و شیش مشکیه اس؟
– بله آقا همونی که رو به روی خونه پارکه.. همه اشون از همون پیاده شدن!
سری تکون دادم و گفتم:
– راست دستت هست یا نه؟ تا حالا بدون سوییچ روشنش کردی؟
چشماش یه لحظه گرد شد و نگاه متعجبش و به سمت ماشین و برگردوند و دوباره زل زد به چهره جدی و مصمم من که با همین سوال بهش فهموندم چیکار باید بکنه!
وقتی دیدم جواب نمیده و داره من من می کنه توپیدم:
– چه مرگته؟ بنال دیگه!
– راستش.. بله آقا ولی.. مال خیلی وقته پیشه.. الآن.. به جون زن و بچه ام خیلی وقته دور این کار و خط کشیدم! به ریسک و دردسرش نمی ارزه!
سری تکون دادم و فهمیدم دردش چیه که گفتم:
– رقمی که بعدش تو حسابت می شینه انقدری دهن پر کن هست که ارزش ریسک و دردسر و داشته باشه!
تو تاریکی کوچه دیدم که چشماش برق زد و دستی روی ریش بلندش کشید..
– چشم آقا.. هرچی شما امر کنید.. بعدش چیکارش کنم؟
– ببرش تو یه جای پرت ولش کن.. بعدشم زنگ بزن پلیس بگو یه ماشین بی صاحاب با در باز اینجا ول شده و هیچکی توش نیست.. دیگه خودشون می دونن چیکار کنن!
می فهمیدم که حسابی گیج شده و نمی تونه بفهمه این کارا واسه چیه.. تا اینکه گفتم:
– اون مراسم خواستگاری باید هرطور شده بهم بخوره.. آدماتم خودت روشن کن که بعد از رفتن تو چیکار کنن.. فقط کار تمیز می خوام رحیم!
– رو چشمم آقا! خیالتون جمع!
– سریع تر فقط!
شیشه رو کشیدم بالا که تا وقت مورد نظرم کسی حتی با احتمال یه درصد چشمش به من نیفته و از همون جا زل زدم به رحیم که بعد از برنامه ریزی با دو نفری که همراهش بودن و چند دقیقه ارزیابی کوچه و خونه ها واسه نداشتن دوربین مداربسته..
یه کلاه لب دار رو سرش گذشت و رفت سمت ماشین.. فکر می کردم خیلی بیشتر از اینا طول می کشه ولی در عرض چند دقیقه در و باز کرد و سوار شد..
می دونستم همه فن حریفه و یه جورایی آچار فرانسه اس ولی اینکه از پس همچین کاری هم بربیاد فقط یه احتمال بود که از شانس خوبم درست از آب در اومد!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
هر دفعه پارتا کمتر میشه چراا؟💔🥲
میران خیلی باهوشه و البته خیلی هم هفت خط و مار زیر کاه
البته فک کنم منظورت آب زیر کاهه🙄
هی پست رفت میکنه؟؟؟؟؟
هر دفعه داره کمتر میشه /=
ببخشید بچه ها کسی رمان با ژانر عاشقانه.پلیسی سراغ داره؟
قلب سرکش من
خیلی کمه خب
کمه
پارت قشنگی بود
الان شدددد گفت میران چقددد باهوووشه…
منتظرم خواستگاری بهم بخوره کی پارت بعدی میشههه طاقت نمیارم