رمان تارگت پارت 118 - رمان دونی

 

– وانمود چرا؟ از اول با تو قرار داشتم.. اینکه از سر تو چه فکرای اشتباهی رد شده دیگه تقصیر من نیست که!
نگاه مشکوکش که بین چشمام چپ و راست شد نشون می داد که هنوز باورم نکرده و خب.. حقم داشت.. با اون جریان خواستگاری.. دوباره طول می کشید تا بهم اعتماد کنه و فکرای غلطش و دور بریزه!
– یعنی تو.. به خاطر اصرار و پافشاری شاکری واسه رسوندنت و اینکه فهمیدی دیر یا زود منم در جریان قرار می گیرم.. برنامه ات و یه دفعه عوض نکردی که این وسط کسی بهت شک نکنه نه؟
آب دهنم قورت دادم و یه کم دلخوری قاطی لحنم کردم وقتی گفتم:
– اولاً که خیلی زشته این تهمتی که داری بهم می زنی و علناً من و جزو اون دسته از دخترا می دونی که همزمان با چند نفر قرار می ذارن و یه سری هم می خوابونن تو آب تا به وقتش..
پوزخندی زد و همینکه خواست حرف بزنه و احتمالاً بحث خواستگاری و پیش بکشه دستم و به نشونه سکوتش بالا گرفتم و ادامه دادم:
– درباره اون موضوع بعداً حرف می زنیم! ولی حداقل الآن من و باور کن و بفهم که همه این کارام یه نقشه بوده واسه کشوندن تو به اینجا.. وقتی جواب تماس و پیامام و نمیدی و خودت و کامل از جلوی چشمم دور کردی.. طبیعیه که بخوام از این راه های غیر معقول باهات قرار بذارم دیگه.. غیر از اینه؟!
نگاهش یه کم.. فقط یه کم آروم گرفت و من برای اینکه بیشتر تحت تاثیر قرارش بدم گفتم:
– بعدشم.. دیگه انقدری رذل و بیشعور نیستم که اگه بخوام با یه آدم جدید قرار بذارم.. بیارمش تو همین کافه ای که اولین بار با تو اومدم.. فکر کردم وقتی آدرس و از آقای شاکری می گیری و می فهمی کجا اومدم.. همه شک و تردیدات از بین بره و متوجه بشی که از اول هدفم چی بوده!
نفس عمیقی کشید و انگشتاش و تو موهای پر پشت و براقش فرو کرد.. حالا لحن اونم پر از دلگیری و کدورت بود وقتی گفت:
– اون شب بهم ثابت شد.. شناختنت اونقدری که فکر می کردم راحت نیست. پس حق داشتم حتی با دیدن آدرس اینجا.. همچین احتمالی رو به ذهنم راه ندم!
آقا نادر که با سینی سفارشمون نزدیک شد دیگه فرصت جواب دادن پیدا نکردم. هرچند که فعلاً قصد داشتم امشب و برای جفتمون خاطره انگیز کنم و کدورت ها رو از بین ببرم.. وقت واسه صحبت کردن درباره کاری که اون شب کردم و دلیل پنهون کاری هام زیاد بود!
سفارشمون که رو میز چیده شد دیدم نگاه میران خشک شده رو کیک و نوشته روش.. متنی که یه جورایی ثابت می کرد من میران و به عنوان مردِ زندگیم پذیرفته ام و حالا.. تو این روز.. بابت حضورش تبریک میگم!

لبخندی زدم و حین کشیدن کیک سمت خودم واسه بریدنش گفتم:
– یه جوری بهش نگاه می کنی که انگار آقای شاکری و مجبور نکردی تا در جعبه رو باز کنه و یه گزارش کامل از محتویاتش بهت بده!
سرش که بالا اومد و من نگاهم به اون چشمای سرخ شده از عصبانیت و صورت گله مندش افتاد.. لبخندم پاک شد و دستم از حرکت وایستاد.
چاقو رو گذاشتم کنار و با صداقت لب زدم:
– بعد از فرستادن آقای شاکری واسه اینکه.. راننده ام بشه.. فهمیدم انقدری ازم دلخوری که نخوای باهام رو به رو بشی ولی.. قصد بهم زدن رابطه امونم نداری! می دونستم منتظر یه حرکت از سمت منی.. تا خودم و بهت ثابت کنم.. تا نشون بدم این رابطه رو می خوام و واسه نگه داشتنش تلاش می کنم. راستش منم تا همین یکی دو روز پیش داشتم فکر می کردم که چه جوری می شه این و بهت ثابت کرد.. چه جوری می شه کدورت ها رو از بین برد. خب.. راحت ترین کار این بود که بیام در خونه یا شرکتت و مستقیم ازت بخوام بهم مهلت حرف زدن بدی ولی.. دروغ چرا.. می ترسیدم من و راه ندی و دست از پا درازتر برگردم. بعدش همچین نقشه ای به ذهنم رسید.. اینجوری هم به تو ثابت می شد که.. که منم قصد بهم خوردن رابطه رو ندارم و هم.. می فهمیدم که بعد از اتفاق اون شب.. تغییر کردی.. یا همون میران قبلی با همون حساسیت های وجودتی.. که دیدم اشتباه نکردم! از طرفی هم.. حیفم اومد تو این شب که می تونیم این مناسبت و کنار هم جشن بگیریم.. بازم از هم دور باشیم! می دونم هنوز یه توضیح بهت بدهکارم حتی اگه برات قانع کننده نباشه ولی.. بیا حداقل امشب و خوش بگذرونیم.. بعدش قول میدم همه تلاشم و بکنم واسه قانع کردنت و بیرون کردن این فکر از سرت.. که من و نتونستی بشناسی!
به وضوح داشتم حس می کردم که حالتاش و طرز نگاه کردنش و حتی نفس کشیدنش.. زمین تا آسمون فرق داشت با میرانی که چند دقیقه پیش از این در اومد تو.. میرانی که واسه ام غریبه بود و تا حالا این روش و ندیده بودم و حالا.. خوشحال بودم که داشت برمی گشت سمت همون آدمی که شناختمش و بهش.. تمایل پیدا کردم!
هنوز منتظر یه عکس العمل در جواب حرفام بودم و همه خواهشم و ریختم تو نگاهم تا کوتاه بیاد که بالاخره نفسش و فوت کرد و سرش و به تایید تکون داد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.1 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی

  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل انار سر به هوا بود. خوب گوش نکرد و رفت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار میاد. گلبرگ صالحی، بهتره بگیم سونامی جوری سونامی وار وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شب از ستاره ها تنها تر است به صورت pdf کامل از شیرین نورنژاد

            خلاصه رمان :   مقدمه طرفِ ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمی‌کند کلمات انتظار می‌کشند من با تو تنها نیستم، هیچ‌کس با هیچ‌کس تنها نیست شب از ستاره‌ها تنهاتر است… طرفِ ما شب نیست چخماق‌ها کنارِ فتیله بی‌طاقتند خشمِ کوچه در مُشتِ توست در لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل می‌خورد من تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوک به صورت pdf کامل از سحر مرادی

      خلاصه رمان:   ساره، اسیر دست پدر معتادش، مجبور است به کارهایی تن بدهد که در گذشته کودکی‌‌اش را تباه کرده و حالا قرار است جوانی‌‌اش را هم به تاراج ببرد. کار به جایی میرسد که ساره چیزی برای از دست دادن ندارد و بین مرگ و زندگی دست به انتخاب می‌زند، اما همبازی‌ کودکی‌هایش به موقع

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

ای جان دختره ساده بی گناه میرانی که شناختی اصلا وجود واقعی نداره این مرد یع بازیگر جلو روت البته بگما بعضی احساساتش واقعی

لمیا
لمیا
2 سال قبل

عاااالیه درین واسه اولین بار تونست دل میران رو بکشه سمتش.

حنا
حنا
2 سال قبل

کل رمان ب درک من کیک میخاااااااااااام
ولی این درینم ترشی نخوره یچیزی میشه هاا

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x